او می افزایدبه سبب کینه ای که بابیان از شیعیان داشتند، در ایام عاشورای حسینی در کربلا جشن و پایکوبی راه می انداختند که این سنت بی شرمانه از قره العین(30) به یادگار مانده بود.
رفتار دد منشانه و دور از انصاف بابی ها با مسلمین اندک اندک بالا می گیرد تا جایی که به زد و خورد می انجامد. انجام اینگونه اعمال وحشیانه ادعا نیست، حتی حسینعلی نوری بهأالله (رهبر اصلی و به اصطلاح پیامبر این فرقه) در این مورد می گوید:
«جمیع ملوک الیوم این طایفه را اهل فساد می دانند، چه که فی الحقیقه در اوایل اعمالی از این طایفه ظاهر ]می شد[ که فرایض ایمان مرتعد(31) (می شد). در اموال ناس، من غیر اذن تصرف می نمودند و نهب و غارت و سفک دمأ را از اعمال حسنه می شمردند. »(32)
بهأالله پس از این همه فجایع در لوح خود آورده:
«این ظهور، ظهور رحمت کبری و عنایت عظمی است چه که حکم جهاد را از کتاب محو نموده و منع کرده». (33)
البته او از اول هم همواره سعی در حفظ جان خود و دوری از مهالک و معارک بابیه داشت، پس از اعلان دعوت نیز، طریقه مبارزه رویاروی را کنار گذاشته و پای از جنگ و ستیز فرا کشید (اما از ترور و ضربت مخفی زدن دریغ نکرد) چه در این طریقه و روش دین سازی، هم شخص دین ساز، از خطرات برکنار است و هم افراد مردم چون خود را با خطر مواجه نمی بینند بیشتر به دین وی وارد می شوند، تا در مذهبی که اساسش بر شورش و انقلاب بر ضد دولت و حکومت باشد.
میرزا حسینعلی به تجربه آموخته بود که در دین انقلابی باب نه مؤسس می ماند نه حروف حیّ، این بود که طریقه و تاکتیک را عوض کرد و «قتال و جدال و دفاع و جهاد» را که مایه خطر بود کنار گذاشت و به اصطلاح «علم و عرفان و نطق و بیان» جای سیف و سنان را گرفت. البته این طریقه با صرفه تر بود، زیرا در نطق و بیان کمتر خطر جان است. (34)
سرانجام رفتار غیرانسانی بابی ها موجب می شود تا در سال 280قمری دولت عثمانی آنان را به استانبول تبعید نماید.
در آغاز این سفر تبعید، میرزاحسینعلی داعیه خویش را آشکار می سازد و ادعای «من یظهره اللهی» می کند و می گوید «آنکس که منتظر او هستید، من هستم» و به این ترتیب ادعای مهدویت نمود و با این ادعا بین بابی ها ایجاد اختلاف می کند. تا جایی که میرزا یحیی صبح ازل - برادر بزرگ تر بهأالله - می گوید: «برادرم سودای ریاست دارد».
بحث و جدل بین بابیان بر سر جانشینی و ادعای مهدویت بهأالله مدت چندماه به طول انجامید. در این زمان کاروان بابیان را از استانبول به سمت «ادرنه»(35) حرکت دادند. در این شهر اختلاف آنان چهره علنی گرفت و کار آنان به درگیری و چند دستگی کشید. به این صورت که گروهی جانب برادر بزرگتر یعنی میرزا یحیی صبح ازل را گرفتند و او را پیشوای خود خواندند و «ازلی» نام گرفتند و گروهی دیگر ادعای میرزا حسینعلی بهأالله را پذیرفتند و «بهائی» نامیده شدند و عده ای هم به دنبال میرزا اسدالله دیانی رفتند و«دیانی» شهرت یافتند. عده ای هم دامن رؤسا و سرکردگان بابیگری را رها کرده تنها کتاب «بیان» را محترم شمردند که به «بیانی ها» معروف گردیدند.
این درگیری ها و انشعابات آسیب های فراوانی به فرقه ضاله بابیگری وارد آورد. در این میانه «بهأالله» اعلام داشت که وصیت باب پیرامون جانشینی «میرزا یحیی صبح ازل» ساختگی است و او به دستیاری میرزا عبدالکریم قزوینی کاتب، آن را جعل کرده اند. بهأالله از همین زمان دست از ادعای مهدویت و «من یظهره اللهی» کشید و با صراحت اعلام داشت که از زمان زندانی شدن در تهران، یعنی در سال 1269به مقام پیامبری رسیده است و وظیفه همگان است که به او ایمان بیاورند.
این جدال و جدایی در شهر «ادرنه» موجب درگیری بین هواداران «بهأالله» و «صبح ازل» شد و سرانجام کارشان به زد و خورد و کشتار کشید و حتی ماجرا تا آنجا پیش رفت که «میرزا حسینعلی» (بهأالله)، با نهایت بی شرمی رسماً برادر خود «میرزا یحیی» (صبح ازل) را که سالها به عنوان جانشین باب او را مورد تکریم و احترام قرار می داد، حرامزاده خواند و مدعی شد که با همسر دوم «سیدعلی محمد باب» روابط نامشروع جنسی داشته است و به همین سبب به همسر باب لقب «ام الفواحش» داد. «میرزا یحیی» همچنین از جانب بهأ و بهائیان به القاب خر، گاو نر، گوساله، مار، مگس، سوسک و. . . مفتخر گردید. در این میان، ازلیان هم بیکار ننشستند و علاوه بر گفتن مسائل زشت اخلاقی در مورد «بهأ» خطاب به او گفتند، جناب ایشان (بهأالله) را نشاید که پیش از درمان رعشه دست! و باد فتق! خود به علاج دردهای بشریت بپردازند و کوس نبوت یا الوهیت زنند و. . .
پس از اینکه کار درگیری و اختلاف بابیان به کشت و کشتار رسید، زعمای کشور عثمانی تصمیم به جدایی آنان گرفتند و «میرزا یحیی صبح ازل» را به جزیره قبرس و «میرزا حسینعلی» بهأالله و هوادارانش را به «قلعه عکا» در خاک فلسطین تبعید کردند.
البته تبعید بهأ از ایران و دوری او از مردم و در نتیجه عدم دسترسی مردم به وی و افکار او، به نفع بهائیان و با رضایت سران بهائیت صورت می گرفت و عبدالبهأ در یکی از الواح به مزایای این امر اشاره می کند. ودر این میان بهائیان تا آنجا که توانستند با شیوه مظلوم نمایی دلهای غافلان را به خود جلب کردند.
میرزا حسینعلی «بهأالله» پس از رسیدن به عکا به صورت کامل و علنی دست از ادعای نایب باب بودن برداشت و رسماً خود را پیامبر نامید و فرقه «بهائیت» را بنیان گذاشت که فوراً از جانب دولت روسیه به رسمیت شناخته شد. دولت استعماری روسیه پس از به رسمیت شناختن فرقه ضاله بهائیت به عنوان یک دین، همه گونه امکانات در اختیار آنها گذاشت. این دولت در نخستین اقدام مرزهای خود را به روی بهائیان گشود و اولین معبد این فرقه را به نام «مشرق الاذکار» در شهر عشق آباد ایجاد کرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
30- طاهره قزوینی دختر حاج ملاصالح قزوینی برغانی، برادرزاده و عروس حاج ملا محمد تقی قزوینی معروف به «شهید ثالث» که با استفاده از استعداد و تیزهوشی خداداد و منحصر پدر وعموی دیگرش - ملا محمد علی برغانی، از مریدان خاصه سید کاظم رشتی - که اخباری مسلک بودند به حلقه طلاب در آمده بود و سیدکاظم او را در رسائل جوابیه خود قره العین نامیده بود. او کسی است که با بی حجابی و بی عفتی خود و سوءاستفاده از آشنایی با علوم دینی عده بسیاری را به بابیگری کشاند. تاریخ نویسان وجود اورا عمده ترین عامل نشر عقاید بابیت دربین زنان می دانند. همچنین شهادت شهید ثالث، عمو و پدر شوهر او به تحریک قره العین صورت گرفت (بهائیت در ایران، ص 135-132). زشتی و قبح اعمال قره العین به حدی است که پیروان این فرقه نیز به آن معترضند، از جمله خواهر میرزا حسینعلی (بهأ) بعدها در مورد قره العین و تندروی های او در لوح عمّه گفته است که قره العین یک دفعه بی حکمتی کرد و هنوز از کله مردم نمی توانیم به در آوریم. (فتنه باب، ص 175).
31- یعنی پشت ایمان از رفتار ایشان به لرزه در می آید.
32- میرزا حسینعلی نوری (بهأ)، مائده آسمانی، جزوهفتم، ص .130
33- میرزا حسینعلی نوری(بهأالله)، اقتدارات، چاپ سنگی، 1310هص ق، خط مشکین قلم، ص .28
34- عبدالحسین نوایی، فتنه باب، صص 213-.212
35- از شهرهای ترکیه.