کاتب وحی و مبلّغ ارشد علیه بهائیت دست به قلم شدند
من و تضادها
آن شب گذشت روز بعد کلاس مفاوضات داشتیم. این کتاب یکی از تالیفات عبدالبهاء بود که با اینکه با یک بار خواندن می شد مطالبش را به طور کامل فهمید اما تشکیلات چنین کلاسی را هم ترتیب داده بود. آقا کمال برادر زهرا خانم، جوان کم سن و سال مربی این کلاس بود. وقتی رسیدم کلاس شروع شده بود نسیم و نوا و نوید و نداو حمید و شمیم و آرمان و سپیده هم کسانی بودند که در این کلاس حضور داشتند، آقا کمال به من خوش آمد گفت و به ادامه تدریس خود پرداخت صحبت از دشمنان عبد البهاء بود او گفت همیشه در پای نور تاریکی هست و نور دور تر از محیط خود را روشن می کند در پای این خورشید پر نور هم کسانی بودند که با حضرت دشمنی داشتند و به حضرت حسادت می کردند و دلشان می خواست به جای آن حضرت باشند و آن همه طرفدار و آن همه عاشق و دل باخته داشته باشند اینها چون لیاقت این امر مقدس را نداشتند از امر مقدس خارج شده و طرد روحانی شدند اینها نفرین شدگان درگاه الهی هستند مثل برادر حضرت بهاءالله و فرزندان او و برادر حضرت عبد البهاء که پسر حضرت بهاء بود مثل آواره که همچنان که از اسمش پیداست آواره شد و مثل فضل اله مهتدی که به خاطر مخالفتشان با امر مبارک به بلاهای آسمانی دچار شدند و به شدت تنبیه شدند. من فورا فهمیدم منظورش دو نفر نزدیکان عبد البهأ است که از بزرگترین مبلغان بهائیت بودند یکی از آنها کاتب وحی بود که هر چه عبد البهاء می گفت و ادعا می کرد به او وحی می شود باید می نوشت و سایه به سایه با عبد البهاء و نوه اش شوقی افندی که به ولی امر الله ملقب بود زندگی می کرد و نامش فضل اله مهتدی ملقب به صبحی بود که الواح بسیار زیادی از سوی عبد البهاء در مدح او و تائید او صادر شده بود اما او یکباره از بهائیت کناره گیری کرده و در مخالفت این فرقه کتابهائی می نویسد و به افشای مسائلی که در درون خانواده و عائله بهاء و عبد البهاء رخ داده می پردازد و به همین دلیل او را طرد روحانی می کنند و دیگری هم آقای عبد الحسین آیتی ملقب به آواره بود که به حدی برای تبلیغ بهائیت به کشورهای مختلف اعزام می شد لقب آواره را عبد البهاء به او داده بود و در لوحی در سطر اول این نام گذاری گفته بود: تو آواره ای من آواره، این شخص هم یکی از نزدیکان بهاء و عبد البهاء بود که الواح زیادی برای او صادر کرده بودند و خود عبد البهاء به حدی به او ارزش و اهمیت داده بود که بهائیان او را به اندازه خود عبد البهاء قبول داشتند، اما آواره وقتی پی به بطالت بهائیت برده بود تبری کرده و چند جلد کتاب بسیار تند و افشاگرانه علیه این فرقه نوشته بود. به بهائیان دستور قطعی رسید که به هیچ وجه کتابهای این دو نفر و هر کسی که نسبت به بهائیت اعتراض کرده است نباید خوانده شود و من یکی از آن افرادی بودم که زیر بار چنین دستوری نمی رفتم و همیشه دلم می خواست که یک روز کتابهای این دو نفر به دستم برسد و با اشتیاق به مطالعه آنها بپردازم دلم می خواست حرف دلشان را بدانم و به تبلیغات بهائیان اکتفا نمی کردم. آقا کمال هم مثل سایر مربیان و سایر تشکیلاتی ها از این دو شخص بدگوئی می کرد و عبد البهاء را مظلوم دو عالم معرفی می کرد از آقا کمال پرسیدم ببخشید من شنیدم این دشمنان علیه دین ما کتابهائی نوشتند ولی ما حق مطالعه آنها را نداریم می شود توضیح دهید چرا؟ آقا کمال گفت: برای اینکه همه حرفهائی که آنها زدند کاملاً دروغ است. گفتم: خوب دروغ باشد. گفت: چه دلیلی دارد ما دروغهای آنها را بخوانیم؟ خصوصاً که توهین به جمال مبارک و حضرت عبد البهاء کرده اند که ما نمی توانیم تحمل کنیم. گفتم: این افراد برای کناره جوئی خود از دین حتماً دلایلی دارند که در کتابهایشان به آن اشاره کرده اند من دوست دارم این دلائل را بشنوم، آقا کمال گفت: اینها دلیل ندارند، فقط خود را تبرئه کرده اند بهتر است به جای خواندن اراجیف آنها از کتب گرانبهای خودمان بخوانیم و وقتمان را تلف نکنیم .گفتم اما ما طبق حکم تحری حقیقت باید بتوانیم هر کتابی را مطالعه کنیم و آقا کمال جواب درستی به این سؤال نداد دیگر اصرار نکردم. واقعاً دلیل قانع کننده ای نداشت، نوید گفت: یک سری کتابها هم از نویسندگان دیگر غیر از بهائیان مسلمان شده در رد دیانت ما به چاپ رسیده آنها را هم نباید بخوانیم؟ آقا کمال گفت: نه، اصلاً اجازه نداریم برای اینکه اینها فقط توهین کرده اند و دلیلی برای رد دیانت مقدس نیاورده اند در ضمن اگر کتابهای آنها را خریداری کنیم چاپ این کتابها بیشتر می شود. ندا پرسید: اگر از کتابخانه های عمومی بیاوریم و بخوانیم و خریداری نکنیم چه؟ چنین اجازه ای داریم؟ آقا کمال گفت نه بچه ها در این کتابها توهین های مزخرفی به ما کرده اند مثلاً گفته اند بهائیان با محارم خود ازدواج می کنند (یعنی با پدر و برادر خود) و یا گفته اند که بهائیان نجس هستند و یا مثلاً گفته اند چون حضرت محمد(ص) آخرین پیغمبر است پیامبر بهائیان دروغگو است. دلیلی ندارد این چیزها را بخوانیم بزرگان ما حتماً اینها را خوانده اند و صلاح ندیدند که ما آنها را مطالعه کنیم اگر لازم نبود منع نمی کردند. سپیده گفت: پارسال یکی از بچه های کلاس ما به من گفت: آخرین پیامبر خدا رسول اکرم(ص) است، همین یک دلیل برای بطلان راه شما کافی است من هم از روی کتابهای درس اخلاق جوابش را دادم به او گفتم معنی خاتم الانبیاء آخرین پیامبر نیست بلکه معنای آن نگین انگشتر است. یعنی پیامبر در بین پیامبران مثل نگینی است که خیلی با ارزش است و به او گفتم امکان ندارد یک دین برای تمام زمانها بیاید و دیگر خدا دینی نفرستد. آرمان که پسر جوان مو فرفری و چاقی بود و حدوداً بیست و دو ساله گفت: این دلیل را من هم برای چند تا از دوستانم آورده ام کلی به من خندیدند، می گفتند این حرف تو مثل این است که بگوئی اسم رسول اکرم(ص) اصلاً محمد نبوده چون در هزاران روایت و هزاران حدیث از ائمه اطهار و سایر بزرگان اسلام چه سنی چه شیعه به آخرین پیامبر بودن حضرت محمد(ص) اشاره شده دلیلی بیاور که لااقل به راحتی نشود آن را رد کرد. آقا کمال عینکی بود کمی عینکش را عقب کشید و سعی کرد کسی متوجه بهم ریختگی روح و روانش نشود و گفت: ما برای حقانیت دین خودمان فقط کافی است جمال مبارک را بشناسیم و از عشق او سر مست شویم. آفتاب آمد دلیل آفتاب چه دلیلی بهتر از این؟