سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] دوستان خدا آنانند که به درون دنیا نگریستند ، هنگامى که مردم برون آن را دیدند ، و به فرداى آن پرداختند آنگاه که مردم خود را سرگرم امروز آن ساختند ، پس آنچه را از دنیا ترسیدند آنان را بمیراند ، میراندند ، و آن را که دانستند به زودى رهاشان خواهد کرد راندند و بهره‏گیرى فراوان دیگران را از جهان خوار شمردند ، و دست یافتنشان را بر نعمت دنیا ، از دست دادن آن خواندند . دشمن آنند که مردم با آن آشتى کرده‏اند . و با آنچه مردم با آن دشمنند در آشتى به سر برده‏اند . کتاب خدا به آنان دانسته شد و آنان به کتاب خدا دانایند . کتاب به آنان برپاست و آنان به کتاب برپایند . بیش از آنچه بدان امید بسته‏اند ، در دیده نمى‏آرند . و جز از آنچه از آن مى‏ترسند از چیزى بیم ندارند . [نهج البلاغه]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» خاطرات یک نجات یافته از بهائیت-58

... و اینک اسلام
آنها از پیروان واقعی بهاء و از عاشقان و سرسپردگان حقیقی بهاء به حساب می آمدند اما کم کم متوجه بطالت بهائیت و دروغگوئی و پوچی بهاء وعبدالبهاء گشته و به اسلام برگشته بودند، تجربیات و همه اطلاعات و مشاهدات خود را به وسیله این کتابها به اطلاع مردم رسانده بودند. معلومات این دو شخص بزرگوار به حدی بود که کتابهای بزرگان بهائی را صفحه به صفحه و سطر به سطر مورد سؤال قرار داده و به همه آنها پاسخ داده و به نقد بهائیت پرداخته بودند و طوری به اثبات بطالت این دین ساختگی برآمده بودند که جای هیچ شک و شبهه ای برای خواننده باقی نمی ماند که بهائیت کذب محض است و اسلام آخرین و کاملترین دین آمده از سوی خداست. آنها که لحظه به لحظه خود را در کنار بهاء و عبد البها ء می گذراندند مسائلی از این دو شخص که مدعی بودند از جانب خدا آمده اند دیده بودند که موجبات خنده و در عین حال تنفر هر خواننده ای را فراهم می کرد و هیچکدام از ادعاهای این آقایان بدون ارائه سند و مدرک نبود. صبحی اثبات کرده بود که عبد البهاء که فریاد بر می آورد و دخالت در سیاست را ممنوع می کند خودش با چنین الواحی که محرمانه بود و برای سلاطین عالم می نوشت زمان مناسب حمله به ایران را به انگلیس گزارش کرده و به آنها خط و مشی داده و توصیه های لازم را کرده بود و آیتی شخصیت بهاء را که برای ما بهائیان (نعوذبالله) به اندازه خدا بلند مرتبه بود با نوشتن حقایقی از زندگیش کوچک و پست و بی ارزش کرده بود مثلاً در کتابش عکسی ازبهاء به چاپ رسانده بود که در حمام بصورت عریان انداخته و به این وسیله خواسته بود به همه ثابت کند که او پیامبر است چرا که در بدنش اصلاً موئی وجود ندارد و برادرش که پشمالو است پیامبر نیست!! و این موضوع را به وسیله یک لوح که خود بهاء در آن به این مسئله اشاره کرده بود به اثبات رسانده بود. این آقایان به مسائل ضد اخلاقی و دروغ بافی ها و بد کاری های بهاء و شوقی افندی اشاره کرده و اظهار پشیمانی از بهائی بودنشان کرده بودند، کتابهای آنها قطور بود اما من یک لحظه از مطالعه آنها دست بر نمی داشتم و خسته نمی شدم. با مطالعه این کتابها و چند کتاب کوچک اسلامی که از نوشته های آقای مطهری بود پی به بطالت بهائیت برده و به حقانیت اسلام واقف شدم. با این تحول بزرگ که در من بوجود آمد لحظه ای آرام و قرار نداشتم و از شادی و هیجان در پوست خود نمی گنجیدم. گویا خدا هدیه بزرگی به من عنایت کرد. ازاینکه صدایم را شنیده بود و اینگونه به سرعت پاسخ مرا داده بود بی نهایت احساس خوشحالی و امنیت می کردم دلم می خواست همه شهر را از شادی این تحول عظیم، این عطیه الهی با خبر کنم. اما می دانستم که مشکلات زیادی سر راهم خواهد بود. من کسی نبودم که با رسیدن به چنین حقیقتی عظیم سکوت اختیار کنم و از طرفی به اندازه ای به همسر و خانواده ام وابسته بودم که حتی یک لحظه نمی توانستم به جدائی از آنان آن هم برای همیشه فکر کنم. همان شب وقتی از خستگی به خواب رفتم کسی که هرگز انتظارش را نداشتم و اصلاً به یادش نبودم، شهین خانم خواهر مهرداد و مهران را در خواب دیدم. - او برای نجات فرزندانش به مدرسه رفته و زیر بمباران کشته شده بود و به همین دلیل بنیاد شهید خانواده شان را تحت پوشش خود قرار داده بود و او را مانند دیگر کسانی که مظلومانه زیر آوار قرار گرفته بودند شهید محسوب می کرد. - در خواب دیدم بر سر مزار اوهستم و برایش مناجات می خوانم (مناجات مخصوص بهائیان) او از قبر بیرون آمد و با صورتی ملیح و نورانی به من لبخندی زد و گفت: دیگر مناجات نخوان، گفتم این مناجات را برای شما می خوانم چرا قطع کردی؟ او گفت همراه من بیا و مرا به پشت یک کوه برد و در آنجا گنجی از طلا به من هدیه کرد و گفت: اینها همه مال توست با خوشحالی گفتم: این همه طلا را چرا به من می دهی پس بچه های خودت؟ او گفت: تو مسلمان شدی، گفتم: چه می گوئی، گفت: تو مسلمان شدی و ائمه اطهار از مسلمان شدنت خوشحالند و دوباره به قبر بازگشت و خوابید و چشمانش را بست و من از بین آن گنج یک گوشواره برداشتم و جفت آن را پیدا نکردم، به خانه برگشتم و دیدم که اتاقم پر از کادو است، کادوهای بزرگ و کوچک. گفتم: این همه کادو از طرف کیست؟ به من گفتند اینها مال توست روز تولد حضرت محمد(ص) است. از خواب که برخاستم از شادی این رؤیای شیرین در پوست نمی گنجیدم من به آغوش جدبزرگوار خود برگشته بودم. من مسلمان شده بودم و اسلام را بیش از آن گنج و آن کادو ها دوست داشتم به اسلام عشق می ورزیدم چرا که هدیه ای الهی بود و من عاشقانه حاضر بودم هر مشکلی را در راه آن تحمل کنم تصمیم گرفتم دانسته ها و تمام احساسات و عواطفم را روی کاغذ آورم و بهروز را آگاه نمایم و به او بگویم که مسلمان شده ام و دلائل مسلمان شدنم را برایش بنویسم. گرچه می ترسیدم اما دل را به دریا زده و با توجه به استعدادی که در بهروز دیده بودم تصمیم خود را عملی کردم نامه ای را که برای بهروز نوشتم بیش از سی و پنج صفحه بود در آن نامه به تمام مسائلی که باعث شده بود پی به بطالت بهائیت ببرم اشاره کردم و دلائل و براهین قابل فهم و ساده ای را جهت رد این فرقه پوشالی نوشتم. در قسمتهایی از نامه این چنین با او صحبت کرده و او را به اسلام دعوت کرده بودم:
بهروز عزیزم، در اسلام نشانی از بی عفتی وبی عصمتی نیست و ما اگر مسلمان واقعی باشیم و اگر مثل بعضی از مسلمان نماها که نام اسلام را یدک می کشند و درواقع غرب زده و گمراهند نباشیم می توانیم زندگی سالمی داشته باشیم که دور از هر ناپاکی و آلود گی باشد. می توانیم خوشبخت شویم و خودمان تصمیم گیرنده مسائل بزرگ زندگیمان باشیم. می توانیم از چنبره زور گوئیهای تشکیلات رها شده و آزاد زندگی کنیم می توانیم به هویت واقعی خود پی برده و پوچ و بی هدف نباشیم. بهروز اسلام به ما عزت می دهد. اسلام ما را به حقیقت می رساند. ما با اسلام به خدا می رسیم چرا که این تنها راه رسیدن به خداست.
عصر همان روز وقتی بهروز به خانه برگشت نامه را با استرس و هیجان زیاد به دستش دادم و گفتم در خواندنش عجله نکن و سعی کن خوب به حرفهایم فکر کنی.
وقتی او نامه را می خواند من دعا می کردم بپذیرد و هر دو باهم مسلمان شویم در آن لحظه نفسم در سینه حبس شده بود و می ترسیدم اگر راهی را که من انتخاب کرده ام نپذیرد، راهمان از هم جدا می شود و چه سرنوشتی در انتظارمان خواهد بود؟
بعد از یک ربع ساعت نامه را به کناری گذاشت و گفت همه حرفهایت را کاملاً قبول دارم. از شادی فریاد کشیدم و به او تبریک گفتم. اتفاق قابل ملاحظه ای در زندگی ما رخ داده بود و ما در آن زمان لذتبخش ترین لحظات را می گذراندیم، مثل پیدا کردن یک گنج، مثل پیروزی، مثل رسیدن به همه آرزوهای نهان. کتابها را با یکدیگر مورد مطالعه قرار دادیم و از اینکه تا کنون آن کتابها را از ما دور نگه داشته و ما را از خواندن آنها محروم کرده بودند از تشکیلات به شدت عصبانی بودیم. بهائیت که شعار تحری حقیقت را سر می داد چرا اجازه نمی داد جوانان چنین کتابهائی را هم مطالعه کنند و بعد تحری حقیقت نمایند؟! در مطالعه کتابها آنچنان حرص و ولع داشتیم که گوئی در پی گنجی هستیم. ما همان کسانی بودیم که تا دو روز پیش می ترسیدیم اسم بهاء و عبدالبهاء را بدون پیشوند (حضرت) بر زبان آوریم اما امروز با اطمینان و قوت قلب او را که موجب گمراهی و بطالت عمر ما شده بود لعن ونفرین می کردیم. به بهروز گفتم دیگر در حسرت زیارت اماکن متبرکه نخواهیم بود، ماهم به مشهد می رویم و حرم امام رضا(ع) را زیارت می کنیم و از نزدیکی به خدا لذت می بریم. بهروز هم از این تغییر و تحول غرق شادی و سرور بود. تصمیم گرفتیم فردا صبح به همراه آقای یاوری به تبلیغات اسلامی برویم و اعلام کنیم که ما مسلمان شده ایم تا در اشنائی بیشتر اسلام به ما کمک نمایند. صبح روز بعد با آقای یاوری تماس گرفته و موضوع را به اطلاع ایشان رساندم. ایشان خیلی صمیمی به ما تبریک گفتند و قرار شد همراه او به تبلیغات اسلامی مراجعه و شهادتین را نزد ریاست محترم تبلیغات اسلامی قرائت نمائیم. به همراه آقای یاوری نزد حاج آقا طاهری رفته و نزد ایشان شهادتین را بر زبان آوردیم و اسلام را با فخر و مباهاتی وصف ناپذیر پذیرفتیم و مسلمان شدیم. به ما گفتند عقدی که در بین شما جاری شده عقد صحیحی نبوده و باید به عقد اسلامی یکدیگر در آیید. فردای آن روز مراجعه کردیم تا خطبه عقد را قرائت کنند تا دیگر مشکلی از لحاظ شرعی نبودن عقدمان نداشته باشیم. وقتی وارد اداره شدیم از مااستقبال پر شوری شد. عده ای خانم و آقا ما را به اتاقی که از قبل آماده کرده بودند هدایت کردند. در آن اتاق روی یک میز میوه و شیرینی زیادی گذاشته بودند و روی یک پرچم بزرگ با اشاره به اسامی ما نوشته بودند پیوند اسلامی تان مبارک. خواهر ها یک چادر نماز سفید به من دادند تا در هنگام عقد چادر سفید سرم باشد من هم هنگامی که می خواستم وارد اتاق شوم یک کاسه آب را به یمن روشنائی و پاکی اش و یک گل رز صورتی را که داخل آن آب انداخته بودم به میمنت لطافت و شادابی اش در دست گرفته و وارد شدم. کاسه آب را روی میز گذاشتم و در کنار بهروز نشستم. چه احساس خوب و رضایت بخشی داشتم از اینکه در محیطی بودم که در آن ارتکاب گناه اجباری نبود بلکه مارااز هر معصیتی دور می کرد، در محیطی بودم که در آن از بی حجابی و رقص و آواز و لهوولعب خبری نبود، خوشحال بودم و از اینکه از آن جامعه خارج شده و به پاکیها پیوسته بودم احساس افتخار و عزت می کردم فیلم بردار از ما فیلم می گرفت و من و بهروز شدیداً تحت تأثیر آن همه لطف و محبت قرار گرفته بودیم



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 89/9/7 :: ساعت 8:54 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

مرنجان و مرنج
عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 171
>> بازدید دیروز: 709
>> مجموع بازدیدها: 1362613
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
کنج دل🩶
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
دانشجو
(( همیشه با تو ))
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه
سلام
بخور زار
اشک شور
منتظران

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





































































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب