قال الله تبارک و تعالى فى کتابه: «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغدو اتقوا اللهان الله خبیر بما تعملون و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم اولئک هم الفاسقون».
ملاک ارزش اعمال انسان ارزش انسان به آگاهى اوست، هر قدر کارهاى انسانآگاهانهتر باشد، و انسان نسبتبه کار خود توجه بیشتر و شناختبیشتر داشته باشدآن کار انسانىتر است و هر اندازه کار به انگیزه غرایز و امیال حیوانى کهطبعا در آنها شناخت و آگاهى هم کمتر است انجام گیرد آن کار حیوانىتر هست وانسان را به حیوانیت نزدیک مىکند. شاید همین باشد سر این که در آن آیه شریفهمىفرماید: «اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون».
کسانى که از حیوانات پستترند اهل غفلتاند و آگاهى ندارند. پس غفلت و ناآگاهىانسان را آنقدر تنزل مىدهد و پست مىکند که از حد چهارپایان هم فروتر مىرود.
مظاهر غفلت (اشباع غرائز حیوانى) مظاهر غفلت و ناآگاهى در زندگى انسان فراواناست و هر اندازه انسان در فکر اشباع غرایز حیوانى باشد از آگاهى انسانى دورترمىشود، تا آن جا که خدا را فراموش مىکند، خدا هم به واسطه کفران این نعمت وعقوبت این گناه خودش را از یاد خودش مىبرد; یعنى انسان از خودش هم غافل مىشود.
و دیگر توجه ندارد که کى هست و کجا هست و از کجا آمده و کجا خواهد رفت. عینامثل حیوانى که فقط چشمش به علف و همش پر کردن شکم و توابع و لوازمش است. اینهم به همین نحوه مىشود که این نسیان نفس به دنبال نسیان خدا «نسوا اللهفانسیهم انفسهم» از مظاهر بزرگ این غفلت و ناآگاهى انسان است.
معناى آیه شریفه «یا ایها الذین امنوا اتقوا الله ولتنظر...» خداوند متعالدر آیه شریفهاى که در ابتدا آوردیم مىفرماید: از خدا بترسید و بیندیشید کهبراى فرداى خود چه پیش فرستادهاید:
«یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله» بعد مىفرماید: «ولتنظر نفس ما قدمتلغد» نمىفرماید: وانظروا ماذا قدمتم لغد شاید اشاره باشد به این که کم هستندکسانى که در این باره بیندیشند یک کسى هم بیندیشد، فکر کند، ببیند، که براىفرداى خود چه فرستاده است.
همان طور که غفلت انسان را از سرحد انسانیت تنزل مىدهد، توجه و آگاهى به خود،جهان و خدا، انسان را از یوانیتبالا مىبرد. هر قدر انسان از نعمتهایى که خدابه او داده بیشتر بهره بردارى کند و چشم و گوش و دل و قلب و وسائل ادراک و فکرخود را در راه حقیقتبه کار بیاندازد به مرز انسانیت نزدیکتر مىشود. این یکىاز مهمترین مسائلى است که انبیا و اولیاى خدا و مصلحانى که از طرف خدا براىاصلاح جامعهها مىآمدهاند بر آن تکیه داشتند.
عروض نسیان و غفلت از یاد خدا در حین انجام عمل:
البته ما معتقدیم که آخرتى هست و باید براى آخرت فکرى کرد و چه بسا کارى رابه خاطر هدف اخروى شروع کنیم، و انگیزه ما در شروع آن کار هم خدا و رسیدن بهپاداش الهى باشد ولى موقعى که به کار مشغول مىشویم و توجه ما به مقدمات آن کارمعطوف مىشود کم کم غفلت عارض ما مىشود; مثلا به فکر مىافتیم امروز از فامیلمریضى عیادت کنیم، در بین راه قدم به قدم عواملى انسان را از خدا غافل مىکند:
مناظرى که مىبیند چیزهایى که مىشنود و بالاخره اگر از همه اینها گذشتیم و سالمرسیدیم بدون این که شیطان ما را به طرف خودش بکشاند، در صحبتها مسائلى پیشمىآید که کم کم انسان را غافل مىکند. غافل مىکند از این که اصلا براى چى آمدهبود این جا، گاهى گله از این و آن، یا فرض کنید رفتار بد بعضى نسبتبه دیگرى وخلاصه غیبت و تهمت و کم کم افترا و چیزهاى دیگر. براى آن کار واجب یا مستحبى کهآمده بودیم کم کم خود ما هم کشیده مىشویم به اینها و به جاى این که در این راهتقربى به خدا پیدا کرده باشیم و بندهاى از بندگان خدا را به خدا نزدیک کردهباشیم نه تنها او را نجاتش نمىدهیم از آن غفلتى که دارد خود بلکه ما هم غافلمىشویم که اصلا آمده بودیم این جا چه کار داشتیم. آن کارى که به قصد خدا شروعکرده بودیم به کجا رسید تازه وقتى رسیدیم به موقع عمل هدف فراموش مىشود، مىافتیم توى امور دنیا و حتى گاهى به حرام هم کشیده مىشویم.
این است که در دعاى ابوحمزه عرض مىکند که خدایا پناه مىبرم از آن کارى کهبراى تو آن کار را شروع کردم و بعد عارض شد براى من چیزى که من را از آن راهحق و هدف صحیح منحرف و منصرف کرد.
لذا انسان باید توجه داشته باشد که صرف نیت اولیه براى یک کار کافى نیست کهآن کار سالم انجام بگیرد و به نفع انسان تمام شود، بلکه باید تا آخر کار، اخلاصداشته باشد و غافل نشود.
یکى از نمونههاى بزرگ این مساله، که سختىهاى بیشترى دارد، کارهاى اجتماعىاست. کارى که سالها باید فرد یا افرادى به کمک افراد دیگر انجام دهند.
بسیار پیچیدهتر و مشکلتر از کار یک ساعتى و زودگذر است، براى یک کار یک ساعتىآنقدر باید انسان خودش را مواظبت کند که شیطان گولش نزند، در بین راه از هدفخارج نشود، هدف را فراموش نکند، که بتواند کار خود را درست انجام دهد. اما یککارى که چند سال باید دنبالش را گرفت، روز و شب را باید وقت صرف کرد،بىخوابىها کشید، خطرها را تحمل کرد، پولها خرج کرد. هر لحظهاش با خطر غفلت وشیطان روبه رو است.
اگر مقدارى در کارهایى که کم و بیش کردهایم تامل کنیم، متوجه مىشویم که کمکارى هست که بتوانیم حسابش را درست پس بدهیم. تمام کارهایى را که در روز، ماه،سال و سالها کردهایم آیا براى خدا بوده است؟
در بین این راه از مسیر منحرف نشدهایم؟ هدف را فراموش نکردهایم، یا نه؟ خیلىوقتها به جایى رسیدیم که فراموش کردهایم که اصلا براى چه حرکت کرده بودیم گاهىکارى را شروع کردیم و بعد فهمیدیم که یک گروه دیگرى هم هستند که همین کار رامىخواهند انجام دهند; مثلا کلاس یا درس خاصى را شروع مىکنیم بعد متوجه مىشویم کهدوست و یا همکاران ما هم درس مشابهاى را دارند.آیا آنها را تقویت مىکنیم یا تضعیف؟
مساله شخص مطرح نیست، مساله اسلام است، مساله دین است، اسم این شخص باشد یا آن شخص، اسم این گروه باشد یا آن گروه، فرقى نمىکند چون هدف خدا و پیشرفت دیناست.
لذا هر فردى باید خودش حساب کند که آیا کارهاى من براى خدا بوده تا مزدزحماتش را از خدا بخواهد و یا براى دیگران بوده. وقتى در پیشگاه عدل الهى بهحسابها رسیدگى مىشود و مو را از ماست مىکشند آن وقت انسان مىبیند دستش خالىاست. خسر الدنیا والاخره. نه در دنیا بهرهاى برده و نه براى آخرت توشهاىفرستاده است. یادآورى دائمى هدف یکى از راههاى مبارزه با غفلت، یادآورى هدفاصلى است، انسان براى این که از این خطرها نجات پیدا کند به توفیق خدا بایدهمیشه هدف را در نظر داشته باشد، به خود تلقین کند که من دنبال چه مىگردم براىچى کار مىکنم، مبادا هدف را فراموش کنم.
صبح براى چه از خانه بیرون مىآیم براى چى در مىآییم؟ کجا مىرویم؟ هدف ما چیست؟آیا کسب ، تجارت، درس و بحث و تدریس را براى خدا انجام مىدهیم؟ اگر براى خداستپس چرا دم خروس از جیبمان پیداست؟ گوشه و کنارش همهاش نفس است.
امیرالمومنین سلام الله علیه در خطبه133 نهج البلاغه مىفرماید:
«انما الدنیا منتهى بصر الاعمى لایبصر مما وراءها شیئا والبصیر ینفذها بصره ویعلم ان الدار وراءها فالبصیر منها شاخص والاعمى الیها شاخص والبصیر منها متزودوالاعمى لها متزود;
دنیا منتهاى دید کوردلان است که در ماوراى آن چیزى نمىبیند،اما شخص بصیر، دیدش در آن نفوذ مىکند و از آن مىگذرد و مىداند که سراى جاویداندر وراى آن است. بنابراین شخص بصیر در دنیا آماده کوچ است، و کوردل چشمش را بهآن دوخته، بینایان از آن زاد و توشه برمىگیرند و نابینایان براى آن زاد و توشهمىاندوزند.»
بینا آن کسى است که نگاهش از دنیا عبور کند و به آخرت برسد، کورآن است که نگاهش همین جا مىماند، اگر من به شیشههاى عینکم نگاه کنم هیچ جا رانمىبینم و گویى که کور هستم، اما اگر با عینک بیرون را ببینم، همه چیز را بهترمشاهده مىکنم.
تحولاتى که در دنیا پیدا مىشود باید ما را متوجه کند که این دنیا، جاى ماندننیست، و الا این همه تحولات پیدا نمىشد، کودکى به جوانى، جوانى به پیرى، صحتبهمرض، مرض به صحت، چهار فصل سال سبزى و زردى زمین، طلوع و غروب خورشید، همه چیزدر حال حرکت، تغییر و دگرگونى است.
با دیدن این همه نشانهها، باز چرا غافلیم؟ چون به دنیا نگاه کردهایم نه با دنیا.
«فالبصیر ینفذ بصره فیها و یعلم ان الدار وراءها» آدم بینا مىداند که خانه،پشت این دنیاست این جا خانه نیست، گذرگاه است، اما کسى که بینا نیستخیالمىکند همین است که این جاست چیزهاى دیگرى نیست، طبعا تمام همتش هم صرف همین جامىشود: خوردن، پوشیدن، زندگى کردن، چه کار کردن، غافل است از این که اینها همهابزار، وسیله آزمایش و زمینه کار است.
این غفلت نه فقط در امور مادى استبلکه در امور فرهنگى هم چنین است; مثلا درهنگام مطالعه و درس و بحث، چنان غرق مىشویم که از وسیله بودن این کتاب و دفترغافل مىشویم و آن را هدف مىپنداریم. دیگران یک دکان مادى ناشى از غفلتساختهاند من هم دکان فرهنگى و معنوى و سراسر غفلت، حتى نماز که یک کار معنوىبزرگ است اگر با ریا و خودنمایى توام شود باعث غفلت و فراموشى از هدف خواهدشد، ریا کردن در نماز، غفلت از یاد خداست. یا ذکر گفتن که باید آدمى را ازغفلتبیرون آورد، گاهى خود، وسیله غفلت مىشود، ذکرى که بر قلب انسان نتابد واز وجود آدمى نگذرد و فقط بر سر زبان باشد، عامل غفلت و خودنمایى مىشود.
«فالبصیر منها شاخص والاعمى الیها شاخص» فرق خوب و بد، کور و بینا همین«من» و «الى» است. آن که چشم دارد از دیدگاه دنیا به آخرت چشم دوخته است.
البته اگر به این دنیا قدم نگذاشته بود که نمىتوانست چنین فرصتى پیدا کند.باید بچه از مادر متولد شود، به دنیا بیاید، تا استعداد پیدا کند خدا را بشناسد و آخرت را درک کند.
آیا انسان به وسیله دنیا و از دیدگاه دنیا به جاى دیگرى نگاه مىکند یا بهدنیاى خودش. با عینک، ماوراء عینک را مىبیند یا خود عینک را. کور و بینا فرقش همین است.
«هل یستوى الاعمى و البصیر ام هل تستوى الظلمات والنور، لهم قلوبلایفقهون بها و لهم اعین لایبصرون بها و لهم آذان لایسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل».
اگر انسان نظرش را به همین زندگى دنیا بدوزد که ارزشى ندارد. بحث از بینایى وکورى این چشم نیست چون نور چشم بعضى از حیوانات به مراتب از انسان قوىتر استبلکه منظور چشم دل است، ببین دل به کجا توجه دارد، این دل آخرت را مىبیند یاغافل است وبه آخرت توجهى ندارد. اگر کسى توجهش معطوف به ماوراء دنیا شد، درلسان قرآن، در لسان حضرت امیر سلام الله علیه بیناست و اگر توجهش معطوف بهدنیا، کسب و کار، بازار، درس و بحث و زندگى است در لسان قرآن و لسان امیر المومنین سلام الله علیه کور است «فالبصیر منها شاخص والاعمى الیها شاخص»
کسى که به یاد آخرت باشد و توجهش معطوف به آنجا باشد گرچه در بازار است یا مشغول درس و بحث استیا با زن و بچهاش معاشرت مىکند اما دل جاى دیگرى است.
حضرت امیر سلام الله علیه مىفرماید: گرچه اینها در میان مردماند بدنهایشان درمیان مردم است اما روحهاى اینها، دلهاى اینها با عالم بالا بسته شده.
«فالبصیر منها متزود والاعمى لها متزود» اینجا فرق این کور و بینا به «من»
و «لام» است. آدم بینا از این دنیا توشه برمىدارد براى جاى دیگر اما آدم کورتوشه برمىدارد براى همین جا و غافل است از این که مسافر است و براى تهیه توشهبه اینجا آمده. خیال مىکند هرچه هست همین است.
این فرق کور و بیناستحال هر فردى خود قاضى خود شود که آیا جزو کورهاستیاجزو بیناها و وقتى بیدار شویم که دیگر دیر است عمرى گذشته و غافل بودهایم«ولتنظر نفس ما قدمت لغد».