آقا الاغه به خانم الاغه گفت :" بیا همدیگر را دوست داشته باشیم" خانم الاغه نرم و لطیف عرعر کرد و یک جفت جفتک جانانه به پهلوی آقا الاغه زد. آقا الاغه خوشحال شد . دُمش را تکان داد و یک لگد محکم و چکشی به پشت خانم الاغه زد. آن وقت هر دو شاد و خندان راه افتادند و فهمیدند چه عشق خرکی به هم دارند و همدیگر را دوست دارند اما چند وقت بعد با ناراحتی از هم جدا شدند. چون صاحبشون آقا الاغه را فروخت. آنها هرگز خاطره آن جفتک و لگد را فراموش نکردند. در روزگار پیری باز همدیگر را دیدند و چقدر از جفتک و لگد حرف زدند. موقع مرگ هم آنها به یاد جفتک و لگد بودند . این یک جفتک به آن زد و آن یک لگد به این زد و هر دو افتادند و مردند. حالا همه ی الاغها از عشق عمیق آقا الاغه و خانم الاغه حرف می زدنند و به یاد آنها به هم لگد و جفتک می زنند . ولی آدمها نمی دانند که عشق خرکی این شکلی است ...
نوشته های دیگران () نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 85/6/14 :: ساعت 3:20 عصر )