هوالجمیل
سلام...
مردزیبای جوانی بودبه نام نارسیسوس که روزی عکس خودرادرآب دید وعاشق خودشد
اوهرروزکناررودخانه می رفت تازیبایی خودراتماشاکند
او آنچنان مجذوب تصویرخویش می شدکه روزی دررود افتاد وغرق شد
درجایی که اودرآب افتاده بودگلی روییدکه آن رانرگس نامیدند.
حیوانات وپریان جنگل وگلها وهمه وهمه برای
اومیگریستندآنقدرگریه کردندتا اشک آنهاتمام شد
به کناررودآمدندتاازرودآب(اشک)بگیرندودیدندآب رودکه شیرین
بودحالاازاشک چشم رودشورشده
پریان پرسیدند:چراگریه میکنی؟ رودگفت:برای نرگس.
پریان گفتند:درسته.ماهمیشه دنبال اوبودیم تااو راتماشاکنیم
اماتنهاتوبودی که میتوانستی ازنزدیک زیبایی اوراتماشاکنی.
آنگاه رودپرسید:مگرنرگس زیبابود؟
پریان شگفت زده پرسیدند:اوهرروزکنارتو مینشست وبه روی تو
خم میشدچه کسی بهترازتواین را میداند؟
رودلحظه ای ساکت شدوبعدگفت:من برای اوگریه میکنم
اماهرگزمتوجه زیبایی اونشده بودم.
من برای نرگس گریه میکنم چون هربارکه به روی من خم میشد
درعمق چشمانش زیبایی خودرامیدیدم.
<<
اسکار وایلد>>یاعلی مددی