چکیده
عصمتِ وحی و دخالت نداشتن غیرخداوند در آن، از جمله معتَقدات مسلمانان است که دلایل نقلی (آیات و روایات) و دلایل عقلی فراوانی بر آن گواهی میدهند.
افسانة غرانیق، روایتی ساختگی است که با این اصل مهم در تعارض است، چون از دخالت شیطان در نزول وحی سخن میگوید. متأسفانه نقل این افسانه توسط برخی مورخان و مفسران، دستآویزی برای گروهی از مستشرقان فراهم کرده است تا آن را به عنوان شاهدی بر معصوم نبودن وحی مطرح کنند، در عین حال با وجود اشکالهای فراوان سندی و متنی این افسانه، کمتر نوشتهای به نقد و بررسی همه جانبة آن پرداخته است. در این مقاله پس از بیان تاریخچة نقل این افسانه، دیدگاه شماری از مستشرقان دربارة آن گزارش میشود و این داستان پس از بررسی سند، به قرآن، روایات و بدیهیات عقلی عرضه و توجیهات ناقلان آن نقد میشود.
در پایان دیدگاه مونتگمری وات که در بسیاری از نوشتههایش به نقل این داستان پرداخته، با تفصیل بیشتری مورد نقد و بررسی قرار میگیرد.
واژههای اصلی: قرآن، خاورشناسان، غرانیق، افسانه.
مقدمه
گروهی از مستشرقان با دستمایه قرار دادن داستان غرانیق و تکرارش در کتابها و مقالات بر امکان دخالت شیطان در وحی تأکید میورزند و برخی آن را در کنار تهمتهای ناروا به پیامبر قرار میدهند؛ (The satanic verses/114) که این رفتار غیر علمی، با صدور حکم الهی حضرت امام خمینی? در 14 فوریه 1989 مبنی بر ارتداد آن نویسنده روبهرو شد.
خلاصه داستان غرانیق
این افسانه در متون تاریخی و تفسیری به صورتهای متعدد بیان شده است (ر.ک. به: ابناسحاق، محمد، سیره ابناسحاق، 178؛ طبری، ابوجعفر محمد، جامعالبیان، 17، 131 و ...). ما پس از نقل خلاصه افسانه، به بیان اختلافهای موجود در متن آن میپردازیم.
پیامبر? از اینکه خویشاوندانش از او روی گردان شده بودند، بسیار دلتنگ بود و آرزو میکرد خداوند آیاتی بر او نازل کند که باعث نزدیک شدن آنان گردد یا دست کم چیزی نازل نشود که باعث دوری آنان گردد.
در یکی از همان روزها، هنگامی که او بین گروهی از قریش نشسته بود، سوره شریفه نجم نازل شد و پیامبر آن را بر حاضران خواند. وقتی به آیات ?أَفَرَأَیْتُمُ اللاَّتَ وَالْعُزَّى * وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى?؛ (نجم/ 19ـ20) رسید، شیطان جملههای «تلک الغرانیق العلی وإنّ شفاعتهن لترتجی» را بر زبان او جاری کرد. وقتی سوره به پایان رسید، پیامبر سجده کرد و همه مسلمانان و مشرکان حاضر با او سجده کردند؛ جز یکی از آنان که به سبب پیری نتوانست سجده کند و بدین خاطر مشتی از خاک را گرفت و بر پیشانیاش نهاد. به این ترتیب آنان از او راضی گردیدند. همین خبر بود که بعدها به مهاجران حبشه رسید و باعث شد به مکه بازگردند.
چون شب فرا رسید، جبرئیل بر پیامبر نازل شد و او را از خطایش آگاه کرد. پیامبر هم بسیار ناراحت و نگران شد و خداوند برای تسلی او آیه ?وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِیٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ?؛ (حج/52) را نازل فرمود.
مشرکان وقتی از این واقعه باخبر شدند، دوباره به آزار و اذیت مسلمانان پرداختند. هنگامی که مهاجران به نزدیکی مکه رسیدند، از دشمنی دوباره مشرکان باخبر شدند. گروهی از همان جا به حبشه برگشتند و گروهی نیز در پناه برخی مشرکان وارد مکه شدند.
پیشینه
الف: تاریخچه افسانه غرانیق در آثار مسلمانان
این افسانه را علاوه بر محمد بن اسحاق (حدود150 هـ . ق) (المبداء والمبعث والمغازی (سیره) 178)؛ موسی بن عقبه (141ق)، (محمد بن احمد، ذهبی در تاریخ الاسلام (2،113) روایتی از او نقل میکند)؛ محمد بن عمر واقدی (207 هـ . ق) (محمد بن سعد، الطبقات الکبری،1،206) و ابو جعفر محمد بن جریر طبری (310 هـ . ق) (طبری، ابوجعفر محمد ابن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن،17،131) نقل کردهاند. پس از آنان نیز افرادی چون علی بن احمد واحدی (468 هـ . ق) (اسباب نزول القرآن، 320)؛ محمد بن عمر زمخشری (538 هـ . ق) (الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، 3، 164)؛ عبدالله بن عمر بیضاوی (791 هـ . ق) (انوارالتنزیل و اسرارالتأویل، 4،75)؛ جلالالدین سیوطی (911 هـ . ق) (الدرالمنثور فی تفسیر المأثور، 4،366) و برخی دیگر از مفسران و مورخان آن را به عنوان واقعهای تاریخی تکرار کردهاند. در مقابل گروه زیادی از دانشمندان همچون، ابن حیان اندلسی، ابوالفتوح رازی، قاضی بیضاوی، فخر رازی، آلوسی، طنطاوی, سید قطب و آیت الله سبحانی (فروغ ابدیت) و ... آن را نپذیرفتهاند. برخی نیز همچون محمد بن اسحاق (البحر المحیط، 6، 381)، فخر رازی، تفسیرکبیر (23، 237) و برخی معاصران کتابهایی در ردّ آن نوشتهاند.
برخی مفسران در ذیل آیات حج/52 و نجم/19ـ20 به این افسانه اشاره کردهاند و آن را ردّ کردهاند یا پذیرفتهاند. معدود نویسندگانی که در دو دهه گذشته به این موضوع پرداختهاند، بیشتر به بیان آثار اجتماعی، فرهنگی انتشار کتاب آیات شیطانی، حکم ارتداد او و واکنشهای کشورها و گروهها در برابر آن بسنده کردهاند (آیات شیطانی، ردّی بر کتاب آیات شیطانی) یا به اختصار به نقد علمی (نقش ائمه در احیای دین، نقد توطئه آیات شیطانی، جنایات تاریخ) آن پرداختهاند یا آن را فقط از یک منظر (دلایل التحقیق لابطال قصة الغرانیق) بررسی کردهاند.
بسیاری از خاورشناسان با قطعی انگاری این افسانه، آن را به تفصیل ذکر کرده و به بیان لوازمش پرداختهاند. از جمله میتوان به این افراد اشاره کرد:
1) وات ویلیلم مونتگمری وات (V.Montgomery Watt): او در کتابها (Muhammad "s mecca/80) . campanion to the quran/136 «محمد پیامبر و سیاستمدار، 33» و مقالاتش (Tha encyclopedia of religion, 16, 397) به این موضوع پرداخته است و در برخی کتابهایش نیز دیدگاه سلمان رشدی را در این باره تایید کرده است (برخورد آراء مسلمانان با مسیحیان، 191).
او در کتاب (محمد در مکه) پس از نقل تفصیلی افسانه، مینویسد:
«نخستین چیزی که درباره این داستان باید گفت این است که نمیتواند یک دروغ محض باشد. محمد میباید آیاتی را که بعداً به عنوان آیات شیطانی ردّ شدند، به عنوان بخشی از قرآن تلاوت کرده باشد. هیچ مسلمانی احتمالاً نمی توانسته چنین داستانی را درباره محمد اختراع کند و هیچ عالم معتبر مسلمانی آن را از یک غیر مسلمان نمیپذیرفته، مگر این که از واقعی بودن آن کاملاً مطمئن بودهاست. مسلمانان متاخر به ردّ این داستان تمایل دارند؛ زیرا مخالف تصویر آرمانی ایشان از محمد است) (Muhammad "s mecca/85).
2) مویر (1905-1819-William muir) در کتاب (زندگی محمد) (Life of Mahomet/2/149) به بیان این افسانه پرداخته است.
3) نولدکه Theodor noldeke) ـ 1900ـ 1973) (تاریخ قرآن تئودر نولدکه، 89) در تاریخ قرآنش این افسانه را نقل کرده است.
4) رژی بلاشر (Regis blachere ـ 1836 ـ 1931) در ترجمهای که به زبان فرانسه بر قرآن نگاشته، آیات شیطانی را به عنوان آیاتی از قرآن ترجمه کرده است.
5) شاخت (Joseph Schact) در مدخل (اصول) از دایرةالمعارف اسلام به این افسانه اشاره میکند و مینویسد:
«در میان مسلمانان کسی در قطعیت قرآن و به دور ماندن آن از خطا شک ندارد؛ به رغم کوششی که ممکن است شیطان در مخلوط کردن کلمات خود با قرآن کرده باشد» (Shorter encyclopedia of islam, 612).
6) بوهل در مدخل (قرآن) در دایرةالمعارف اسلام مینویسد:
«روایتهای مورد اعتماد نشان میدهد پیامبر حداقل یکبار به خویشتن اجازه داد به دست شیطان اغوا شود و لات و عزی و منات را مدح گوید، اما پس از آن متوجه اشتباه خویش شد و به دنبال آن آیه 19 نجم بر وی وحی شد) (Shorter encyclopedia of islam, 275).
7) کنستانت دیرژیل گئورکیو در کتاب (زندگی محمد) (Lavie de mohame) به نقل این افسانه پرداخته است.
8) ادموند رابت در کتاب (محمد، پیامبر عرب و بنیانگذار حکومت) ذیل عنوان (دست شیطان) این افسانه را ذکر میکند و مینویسد:
«اگر پیامبر بلافاصله از آنچه گفته بود باز نمی گشت، معلوم نبود که سرنوشت عرب به کجا میانجامید» (عسکری، سید مرتضی، نقش ائمه در احیای دین،1،437).
9) موریس گدفروی در کتاب (محمد) (Mohamet) ذیل عنوان غرانیق مینویسد:
«خدا لحظهای به شیطان اجازه داد پیامبرش را اغوا کند، اما بیدرنگ او را در مسیر درست قرار داد. احتمالاً پیامبر همچون مسلمانان نخستین هنوز برای سه الهه کعبه احترام قائل بود و (الله) تنها خدای بزرگ همانند یهوه در نزد یهود به شمار میرفت».
10) کارل بروکلمان (Carl Brocklmann) در کتاب (تاریخ ملل اسلامی) مینویسد:
«آن گونه که در ظاهر به نظر میرسد محمد در سالهای ابتدایی بعثت به سه خدای کعبه که اهل مکه آنها را دختران خدا میپنداشتند، اعتراف داشت و در یکی از آیاتی که به او وحی شده بود با این کلمات «تلک الغرانیق العلی وإنّ شفاعتهن ترتضی» به آنها اشاره نمود، اما پس از این که شناخت او از وحدانیت قوت گرفت، شفاعت غیر ملائکه را در پیشگاه خداوند نپذیرفت و سوره پنجاه و سوم نازل گردید (بروکلمان، کارل، تاریخ الشعوب الاسلامیة، 34).
11) از دیگر مستشرقانی که این افسانه را ذکر و پذیرفتهاند میتوان به شبرنجر (نولدکه، همان، 90) را نام برد.
برخی از خاورشناسان همچون لیونی کتانی (Annali dell islam,278) نیز این افسانه را نپذیرفتهاند.
مفهوم شناسی
بیشتر کتابهای لغت واژه «غرانیق» را رباعی میدانند، ولی فخرالدین طریحی (طریحی، مجمع البحرین،5،222) و اسماعیل بن حماد جوهری (معجم صحاح اللغة، 4،1537) آن را ثلاثی دانسته و در باب (غ.ر.ق) آوردهاند. واژه (غرانیق) جمع مکسّر است و مفرد آن به نُه صورت از جمله، غُرنُوق، غِرنیق، غُرناق ذکر شده است. (معجم تهذیب اللغة،3،2620؛ فراهیدی، خلیل بن احمد، ترتیب العین،2،1340).
برای مفرد واژه غرانیق معانی بسیاری ذکر شده است که دو معنا تناسب بیشتری با عبارات مورد بحث دارد.
1) پرندهای آبزی با گردن و بالهایی بلند که به رنگ سفید است. (فراهیدی، همان،2،1340؛ فیروز آبادی، محمد بن یعقوب، القاموس المحیط،3،393) در زبان فارسی به آن کلنگ و دُرنا گفته میشود (خلیل، جرّ، فرهنگ لاروس،2،1524؛ معین، محمد، فرهنگ فارسی، 2، 2405) این پرنده به سبب رنگ سفیدش، به این اسم نامیده شده است (دمیری، محمد بن موسی، حیات الحیوان، 2، 113).
2) جوان سپید زیبارو (فیروزآبادی، همان، 3، 393). در این معنا هم به صورت اسم و هم به صورت صفت به کار میرود (صفیپور، عبدالرحیم، منتهی الارب، 2، 915).
از آن چه گذشت می توان گفت: این واژه برسپیدی، زیبایی و لطافت دلالت دارد.
مشتقات این واژه در روایات و اشعار قدیمی عرب نیز کاربرد داشته است. در روایتی از امام علی? نقل شده است:
«فکانی انظر الی غرنوق من قریش یتشخط فی دمه»؛ (ابن اثیر، محمد بن مبارک، النهایه فی غریب الحدیث و الاثر، 3، 364) «گویا جوان زیبایی از قریش را می بینم که در خون خود میغلطد».
از جمله اشعاری که این ماده در آن به کار رفته است، ابیات ذیل است.
ألا إنّ تطلاب الصبی منک ظلة وفات ریعان الشباب الغرانق
(فراهیدی، همان، 2، 1340؛ زبیدی، سید محمد مرتضی، تاج العروس، 13، 375).
«همانا خواستن عشق از تو گمراهی است، در حالی که طراوت جوانی زیبا گذشته است».
لهفی علی البیض الغرنیق اللمم فوراس الخیل وارباب النعم
(زبیدی، همان، 13، 375).
«افسوس من بر سپیدرویانی با موهایی تابیده، چابکسواران بر اسبها و صاحبان نعمت».
هشام بن محمد بن سائب کلبی مینویسد: مشرکان قریش هنگامی که به دور کعبه میچرخیدند، این اشعار را می خواندند:
واللّات والعزی ومناة الثالثة الاخری فإنهنّ الغرانیق العلی وإنّ شفاعتهنّ لترتجی
(کلبی، هشام بن محمد، کتاب الاصنام، 21).
مراد از غرانیق در این اشعار، بتهایی است که مشرکان آنان را سبب تقرب به خداوند میدانستند (ابن اثیر، همان، 3، 364؛ طریحی، فخر الدین، همان، 5، 222).
بررسی افسانه غرانیق
کسی که کمترین آشنایی با اعتقادات اسلامی داشته باشد، به مخالفت افسانه غرانیق با بسیاری از مبانی و اصول اساسی دین اسلام پی میبرد و هر چه آن را با دقت بیشتری بررسی کند، بطلان و ساختگی بودن آن بیشتر آشکار میشود. این افسانه از جهات مختلفی تأمل برانگیز و نقدپذیر است که بیان آن می پردازیم.
اول: بررسی سندی
دو پرسش اساسی درباره سند روایاتی که این افسانه را نقل کردهاند، به ذهن میآید.
1) آیا ناقلان اولیه واقعه در زمان وقوع آن حاضر و شاهد بودند؟
2) آیا آنان شرایطی را که برای پذیرفته شدن روایت یک راوی لازم است، دارند؟
پاسخ به پرسش نخست: این روایات از طرق گوناگونی نقل شده است:
الف) طریق ابن اسحاق که روایاتش را طبری در تاریخ و تفسیرش آورده است. این طریق به هشت نفر میرسد که در ذیل به ترتیب در شمارههای یک تا هشت مورد بررسی قرار میگیرند.
ب) طریق محمد بن عمر واقدی (207 هـ) که شاگردش، محمد بن سعد روایاتش را در کتابش آورده است (محمد بن سعد، الطبقات الکبری، 1، 206). این طریق به سه نفر منتهی میشود که در شمارههای نه تا یازده بررسی میشوند.
ج) سیوطی نیز روایتی را نقل می کند که به سدّی میرسد (سیوطی، جلال الدین، الدرالمنثور، 4، 367).
1. محمد بن کعب بن سُلَیم قُرظی: او از نسل یهودیان بنیقریظه است و در سال چهلم هجری متولد شد. وی از تابعان شمرده میشود (ابنحجر عسقلانی، احمد بن علی، تقریب التهذیب، 2، 203).
2. محمد بن قیس: وفاتش را در زمان ولید بن یزید بن عبدالملک (حدود: 126 هـ . ق) دانستهاند و او را از تابعان شمردهاند (تهذیب التهذیب، 9، 414؛ ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، 4، 16).
3. ابوالعالیه رُفیع بن مهران: او در سال دوازده هجری اسلام آورد و از تابعان شمرده میشود. وفاتش را در سالهای 92 تا 110 ذکر کردهاند (محمد بن سعد، همان، 7، 112؛ تهذیب التهذیب، 3، 284).
4. سعید بن جبیر: در حدود سال نود و چهار هجری، در حالی که بیش از چهل و نه سال نداشت، به دست حجاج به قتل رسید (محمد بن سعد، همان، 6، 256؛ سیوطی، جلال الدین، طبقات الحفاظ، 31).
5. عبدالله بن عباس: در بین راویان این روایت، تنها کسی است که صحابی شمرده میشود. او سه سال قبل از هجرت به دنیا آمد (ابن عبدالبر، یوسف، الاستیعاب فی معرفةالاصحاب، 3، 935؛ عسقلانی، احمد بن علی، همان، 2، 326).
6. ضحاک بن مزاحم: در پنجمین طبقه از طبقاتی است که دانشمندان علم رجال برای راویان ذکر کنند. وفات او را در سال (150 یا 156) ذکر کردهاند (ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، 2، 326؛ ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، همان، 2، 273).
7. قتاده بن دعامة: در سال 60 هجری متولد شد و در سال 117 در گذشت. او از طبقه چهارم راویان است. (تهذیب التهذیب، 2، 123؛ محمد بن سعد، همان، 7، 230).
8 . ابوبکر بن عبدالرحمن بن حارث: در زمان حکومت عمر متولد شد (سیوطی، جلال الدین، طبقات الحفاظ، 24) و از راویان طبقه سوم است. او در سال 94 از دنیا رفت (تهذیب التهذیب، 12، 30؛ ذهبی، محمد بن احمد، تذکرة الحفاظ، 1، 64).
9. مطلب بن عبد الله بن حَنطب: از راویان طبقه چهارم است (ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، همان، 1، 255).
10. محمد بن فضاله: اطلاعات کمی از او در دست است. فقط میدانیم شاگرد هشام بن عمار سلمی بود (ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، 4، 6) و هشام متوفای سال 145 است (همان، 4، 303).
11. اسماعیل بن عبد الرحمن بن ابی ذویب سُدّی: از راویان طبقه چهارم و متوفی 127 است (محمد بن سعد، همان، 6، 323؛ قمی، عباس، الکنی و الالقاب، 2، 311).
با توجه به آن چه گذشت، مشخص میشود که اخبار این قصه آحاد است (رازی، فخرالدین، مفاتیحالغیب، 23، 237) و همه راویان جز ابنعباس از تابعان هستند؛ البته او نیز در زمان وقوع حادثه جعلی متولد نشده بود. در ضمن بنابر آن چه از او نقل شده، گفته است: «فیما أحسب، أنّ النبی کان بمکة...»؛ (آلوسی، ابوالفضل، تفسیر روحالمعانی، 17، 177) «آنگونه که گمان میکنم...»! به نظر میرسد جاعلان این روایت را به خاطر شهرت و ویژگی ابنعباس، مانند برخی دیگر از روایات جعلی، به او نسبت دادهاند. همچنین با توجه به اهمیت موضوع و این که این افسانه از میان صحابه، فقط از ابن عباس نقل شده است، ساختگی بودن آن تأیید میشود.
پاسخ به سوال دوم: در اینباره به سخنی از سید قطب و قاضی عبدالجبار بسنده میکنیم.
1. سید قطب مینویسد:
«دانشمندان علم حدیث قائلاند هیچ کدام از افرادی که به صحت روایات توجه دارند، این روایت را نقل نکردهاند»؛ (سید قطب، فی ظلال القرآن، 4، 2432).
2. قاضی عبدالجبار معتزلی (415 هـ . ق) مینویسد:
«این احادیث را به حشویه نسبت میدهد و آن را برخاسته از دیدگاههای آنان میداند» (تنزیه القرآن عن المطاعن، 274؛ رامیار، محمود، تاریخ قرآن، 160).
دوم: بررسی محتوایی
الف: تهافت و اختلاف در متن
آنچه در کتابهای تاریخی، روایی و تفسیری پیرامون این قضیه آمده است، بسیار چنان متفاوت است و به سختی میتوان بخشی از این افسانه را یافت که در این کتابها کاملاً یکسان و هماهنگ باشد. این ناهماهنگی، از شواهد قوی ساختگی بودن این افسانه است. از جمله این اختلافات میتوان به موارد زیر اشاره کرد.
1. جملاتی که به عنوان القائات شیطانی مطرح شده، به بیش از بیست صورت ذکر شده است. طبری آن را در تفسیرش هشت روایت با عبارات متفاوت و سیوطی با یازده صورت گوناگون نقل کردهاند؛ چون راویان اولیه نزدیک به ده نفرند، پس هر کدام باید حادثه را دست کم به دو صورت نقل کرده باشند و این به طور عادی غیر ممکن است.
2. مکان وقوع ماجرا و حالت پیامبر نیز به صورتهای گونهگون ذکر شده است.
الف) پیامبر در حال نماز بوده است (طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، 17، 131؛ سیوطی، جلالالدین، الدر المنثور، 4، 366).
ب) پیامبر در بین جمعی از قریش نشسته بود (محمد بن سعد، همان، 1، 206؛ طبری، ابوجعفر، همان، 17، 131).
ج) پیامبر در مقام نماز میخواند و خوابآلود شد (سیوطی، جلالالدین، الدرالمنثور، 4، 368).
3. افراد گوناگونی گوینده عبارات ادعایی معرفی شدهاند.
اول: پیامبر (محمد بن سعد، همان، 1، 206؛ نیشابوری نظامالدین، حسن بن محمد، تفسیر غرائب القرآن، 5، 90).
دوم: شیطان (ابناسحاق، همان، 177؛ حقی برسوی، اسماعیل، روح البیان، 6، 49؛ حلبی، علی بن برهان الدین، سیره حلبیه، 323؛ قمی، ابوالحسن ابراهیم، تفسیر قمی، 2، 85).
سوم: یکی از مشرکان (الوفا باحوال المصطفی، 193).
چهارم: شیطانی به نام ابیض، که خود را به شکل جبرییل درآورد و آن آیات را بر پیامبر عرضه داشت و پیامبر گمان کرد جبرییل است (نیشابوری، نظام الدین، همان، 5، 91).
پنجم: پیامبر این عبارات را از روی سهو اضافه کرد (قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، 13، 81؛ طبری، ابوجعفر، همان، 17، 132).
4. درباره شخصی که به علت پیری نتوانست سجده کند و مشتی از خاک را بر پیشانی گذارد، نیز اختلاف هست.
الف) ولید بن مغیره مخزومی
ب) ابواحیحة سعید بن عاص (محمد بن سعد، همان، 1، 206؛ طبری، ابوجعفر، همان، 17، 131).
ج) مطلب بن ابی وداعه
د) ابولهب
و) عقبة بن ربیعة (حلبی، علی بن برهان الدین، 323).
5. در این که پس از اطلاع پیامبر از بطلان آیات شیطانی، چه آیاتی برای تسلی ایشان نازل شد، اختلاف هست.
اول. آیه 73 اسرا (محمد بن سعد، همان، 1، 206)
دوم. آیه 52 حج (ابن اسحاق، همان، 178؛ طبری، همان، 17، 131).
6. برخی از این روایات سجده پیامبر و مشرکان را پس از شنیدن آیات شیطانی و قبل از تمام شدن سوره میدانند (سیوطی، الدرالمنثور، 4، 390)، ولی روایات دیگر سجده را پس از پایان سوره میدانند.
ب: مخالفت بخشهایی از روایات با شخصیت پیامبر?
به استناد قرآن و روایات معصومان? پیامبر معصوم و مطیع فرمان الهی بود، از روی هوی و هوس سخنی بر زبان جاری نمینمود. و حتی برای یک لحظه با مشرکان همراهی نکرد، در حالی در این روایات مطالبی به ایشان نسبت داده شده است که با این ویژگیها سازگاری ندارد، از جمله:
1. شیطان آن چه (آیات شیطانی) را که پیامبر در دل داشت، بر زبان جاری کرد (طبری، همان، 17، 132؛ خازن، علی بن محمد، لباب التأویل فی معانی التنزیل، (تفسیر خازن)، 3، 293).
2. پیامبر آرزو میکرد خداوند آیاتی فرو نفرستد که موجب بیزاری مشرکان گردد (محمد بن سعد، همان، 1، 206؛ زمخشری، محمود بن عمر، 3، 164).
3. پیامبر از نزول آیات شیطانی بر خودش، به جبرائیل شکایت کرد (ابن اسحاق، همان، 178).
4. وقتی مشرکان گفتند اکنون که برای بتهای ما قدرت شفاعت قائل شدی، ما با تو هستیم، این جمله بر پیامبر گران آمد (محمد بن سعد، همان، 1، 206؛ حلبی، همان، 323).
5. طبق این افسانه پیامبر از بتهای قریش به خوبی یاد کرد؛ در حالی که در یکی از مسافرتها وقتی بحیرای راهب، پیامبر را به لات و عزّی قسم داد، پیامبر به او فرمود: (با سوگند به لات و عزّی از من چیزی مخواه. قسم به خداوند، من با هیچ چیز به اندازه این دو، دشمنی ندارم) (محمد بن سعد، همان، 1، 130؛ بیهقی، احمد بن حسین، دلایل النبوه، 1، 113). در سفر تجاری به شام نیز وقتی در معاملهای با تاجری اختلاف پیدا کرد، حاضر به قسم خوردن به لات و عزّی نشد (محمد بن سعد، همان، 1، 156؛ سیوطی، جلال الدین، الخصائص الکبری، 1، 227).
بهترین شاهد در این مورد سخنانی است که برخی از راویان از زبان مشرکان، پس از شنیدن آیات شیطانی، نقل کردهاند. در برخی از این روایات آمده است: «هنگامی که مشرکان آن آیات را از پیامبر شنیدند، گفتند: او از دین و آیین خود بازگشته است و خدایان ما را ستایش میکند» (سیوطی الدرالمنثور، 4، 368؛ بیهقی، احمد بن حسین، همان، 47؛ حلبی، همان، 323).