من که بچه بودم، ایران، به خصوص تهران، اوضاع سیاسى خاصى پیدا کرده بود. من آن زمان به مدرسه مىرفتم و البته، بعد در کتابها دربار آن اوضاع سیاسى به طور مفصّل مطالعه کردم. آن زمان در ایران دار و دستههاى سیاسى گوناگونى به راه افتاده بودند. در آن زمان، واعظ معروفى که در منبر رفتن حرف اول را مىزد؛ یعنى این واعظ در پنجاه و پنج سال پیش، شلوغترین منبر را داشت. یک دار و دسته سیاسى اصرار داشت که این واعظ در منبرهاى پر جمعیت خود، از آنها دفاع کند، و ایشان هم از آنها دفاع نمىکرد؛ یعنى مىدید دفاع او جنب حق و دینى ندارد. در همین مسجد امام بازار، براى شنیدن منبر این بزرگوار که خدا او را رحمت کند، داشت جمعیت موج مىزد که یکى از طرفداران آن دار و دست مخالف که خیلى قوى هیکل و لاتمنش بود، آمد و از یکى از سکوهاى این مسجد راست راست بالا رفت تا آن که واعظ از منبر پایین آمد. جمعیت دور او حلقه زده بودند و داشتند او را بیرون مىبردند تا او در خیابان سوار ماشین بشود و برود. این جناب لات، بالاى این سکو، بر سر این واعظ محترم، چند عربده کشید و چند فحش آبدار هم به او داد. جریان تمام شد. بعد از مدتى که آب از آسیاب افتاد و رهبران آن جریان مخالف، مُردند و چراغ زندگىشان خاموش شد، و سران جریان این طرف هم مُردند و نسل جدید بر سر کار آمد، و دیگر، هیچ خبرى از آن جریانها در مملکت نبود، و در ضمن، من آن وقت دیگر طلبه شده بودم. یک روز من دیدم همین لات گردن کلفت که دیگر آرام شده بود، یعنى همان فردى که در آن روز بر سر آن واعظ عربده کشیده بود و به او گفته بود، شکمت را پاره مىکنم و مىکشمت و چند فحش آبدار هم به او داده بود، ساعت ده صبح به منزل آن واعظ آمده است. من هم در اوایل طلبگىام بودم. علما و گویندگان به خان این واعظ مىآمدند و هر روز در آن خانه از شنبه تا جمعه، و از جمعه تا جمعه دیگر، بحث علمى برقرار بود. این فرد وارد خانه مزبور شد و سلام کرد و نشست. این واعظ هم براى او نیمخیز شد و گفت: یا الله، حالتان چطور است؟ و او گفت: الحمدلله. واعظ گفت: چه عجب. آن مرد گفت: عرضى دارم. واعظ گفت: بفرمایید؛ یعنى واعظ آن مرد را خوب و کامل مىشناخت؛ چون هیکل او معلوم بود و از یاد نمىرفت که این همان است و همینطور تُن صدا، عربدهها و فحشهاى آن روزش. این یک اثر دیندارى است. قرآن این اثر را در آى بیست و دوم سور رعد بیان مىکند: وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَهِ السَّیِّئَه. البته، در جاى دیگر قرآن هم آمده است. دینداران واقعى بدىهاى دیگران را با خوبىهاى خود عوض و بدل مىکنند؛ نه این که در مقابل بدى، بدى نمایند؛ بلکه آنها در مقابل بدى آنها، خوبى مىکنند. آیا الآن بیشتر مردم تحمّل چنین حالى را دارند که بخواهند بدىهاى دیگران را با خوبىها دفع کنند.
این واعظ به این لات گفت که مطلبى دارى؟ واعظ هم نرم و با محبت این سخن خود را گفت. آخر، در چنین موقعیتى آدم مىتواند قیافهاى بگیرد که آن فرد لات بفهمد که: هان! تو همان حراملقمهاى بودى که در آن روز و در پیش مردم، به من بد و بىراه گفتى. امّا این واعظ این گونه رفتار نکرد و با ادب و با محبت به آن لات گفت: مطلبى بود؟ او گفت: بله. واعظ گفت: پس آن را بفرمایید. آن لات گفت: در دو شب در خان من روضه است. خان من هم هزار متر است و مىتواند به خوبى جمعیت زیادى را در خود جا دهد. دلم مىخواهد شما بیایید. ایشان فرمود این روضه کى هست؟ آن مرد مثلًا گفت: ده اول صفر. واعظ گفت: اگر اجازه بدهید، من دفترِ منبرم را نگاه بکنم. بعد واعظ دفتر منبرهایش را که باز کرد، و پس از کمى ورق زدن آن، گفت: این دههاى که شما مىخواهید، وقتم خالى است، پس ان شاء الله من مىآیم.
این رفتار واعظ، دیندارى هست. در دینداران نباید کینه باشد و نیست؛ یعنى دیندار نمىتواند اهلِ کینه باشد. آیا او مىتواند چنین باشد؟ آیا کسى که روزى دوبار در برابر قبله مىایستد و مىگوید: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ، با این موجِ بىنهایتِ رحمانیت و رحیمیتى که به دیندار مىخورد، مىشود دیندار زُمُخت باشد؟ تلخ باشد و ایجادِ عذاب در قلبِ مردم بکند؟ نه، چنین ادعایى را نباید باور کرد.