ما انسانها اگر به صورت واقعى و با دقت عقلى رحمت حق و مهرورزى آن منبع کمالات و آثارش را بشناسیم و در عین حال خواهان سعادت ابدى و کرامت سرمدى باشیم، بىتردید تمام حرکات درون و برون خود را به کیفیتى نظام مىدهیم که به رحمت حضرت محبوب متصل شود و از این میدان، گوى سعادت برده و خوشبختى و نیکبختى خود را رقم خواهیم زد.
حرکات ناآگاهانه و جاهلانه، نه این که ما را به جایى نمىرساند بلکه دچار خسارت ابدى و زیان همیشگى مىکند.
امیرالمؤمنین علیه السلام در رابطه با حرکت بر پایه معرفت به کمیل بن زیاد فرمود:
«یَا کُمَیلُ! مَا مِنْ حَرَکَةٍ إلّاوَأنْتَ مُحتَاجٌ فِیهَا إلى مَعْرِفَةٍ» «1».
اى کمیل! هیچ حرکتى نیست مگر این که تو نسبت به آن نیازمند به معرفت و شناخت هستى.
معرفت نسبت به هر حرکتى انسان را از حق و باطل بودن آن حرکت آگاه مىکند، چنانچه انسان خواهان سعادت باشد، حرکت و عمل خود را اگر هماهنگ با حق باشد انجام مىدهد و زمانى که آلوده به باطل شد ترک مىکند.
این معرفت تنها با اتصال به منابع پر فیض اسلام و توجه و دقت در فرهنگ نبى با کرامت اسلام و اهل بیت پاک آن حضرت و تعقّل و تدبّر در کتاب سراسر نور اسلام یعنى قرآن کریم میسر خواهد بود که حقایق عالم را با اتصال به این چشمههاى پر فضیلت مىتوان درک کرد و به شناخت حقیقى و معرفت واقعى دست یافت.
مهرورزى نتیجه معرفت
دقت در پهن دشت هستى و موجودات آن و اندیشه و تفکر در قرآن که وحى الهى است و تعقّل و تفکّر نسبت به پیامبران و رسالتشان ما را به این معنا آگاه مىکند که همه و همه، جلوه رحمت خدایند و خدا مىخواهد انسان به گونهاى حرکت کند که نهایتاً وجودش مطلع الفجر رحمت بىنهایت حق شود.
به همین دلیل لازم است انسان، قرآن و نبوت و امامت را که جلوههاى رحمتند بشناسد و حرکاتش را بر اساس خواستههاى حق و پیامبران و امامان جهت دهد تا رحمت رحیمیه از همه جوانب وجودش در دنیا و آخرت ظهور کند.
انسانها از همه نعمتهاى حق باید به گونهاى استفاده کنند که آن نعمتها که جلوه رحمت عاماند، پس از مصرف شدنشان به وسیله انسانها تبدیل به رحمت خاص به نفع آنان شود، این خواسته خدا از انسان است، خواستهاى که براى انسان نسبت به آن تعهدآور و مسئولیتزاست.
به عبارت دیگر: خداى رحیم- که همه هستى و امور ظاهرى و در یک کلمه مجموعه آفرینش، رحمت و مهر اوست و قرآن و پیامبران و امامان جلوههاى کامل رحمت و مهر اویند- مىخواهد انسان در عین این که مختار و آزاد است، از این اختیار و آزادى بهره مثبت برده، در سایه عقل و خرد با هماهنگ کردن حرکاتش با قرآن و نبوت و امامت، هم کانونى از مهر و محبّت شود و هم کاسب مهر و رحمت و محبّت خدا گردد.
جهان و همه موجوداتش، سفره روزى خدا و همه نعمتهایش، ظهور مهر خداوندى است و انسان در این جهان و سر این سفره نعمت، چند روزى مهمان خداست که باید در این مهمانى ادب و شرایط مهمان بودن را که همانا گذران عمر و استفاده کردن از نعمتها بر اساس هماهنگى با خواستههاى صاحب جهان و مالک سفره است، رعایت کند و کارگاه وجودش را از طریق تغذیه از سفره نعمتها تبدیل به کانون مهر و محبّت نسبت به حق و به خلق نماید و در عبادت خدا- که مهرورزى عملى نسبت به اوست- و خدمت به خلق- که مهرورزى عملى نسبت به آنان است- تا لحظه آخر عمر بکوشد و از پل مرگ با خیالى آسوده و دستى پر از عبادت و خدمت وارد جهان ابدى گردد و براى همیشه بر سر سفره بىنهایت حق که در بهشت به عنوان پاداش براى عابدان خادم آماده شده، بنشیند.
هماهنگى همه حرکات ظاهر و باطن با قرآن مجید و نبوت و امامت، در حقیقت هماهنگى با منابع مهر و رحمت و عشق و محبّت است.
هنر محبّت و مهرورزى
محبّت و عشق، محصول و میوه شیرین و پرفایده معرفت و آگاهى است؛ معرفتى که ابزارش حواس ظاهرى و باطنى است و همچون آب، چشمه شیرینى است که در کشتزار وجود به آبیارى برمىخیزد و دانههاى استعدادهاى شگرف خداداى را به فعلیت مىرساند و از وجود انسان منبعى از ایمان و اخلاق و کرامت و وقار و ادب مىسازد و وى را تبدیل به روضه رضوان معنوى و ملکوتى مىنماید.
انسان هنگامى که به وسیله قرآن و فرهنگ انبیاء و امامان معصوم و در پى مطالعه در آثار خلقت و به دنبال شنیدن حقایق از اهل بصیرت، خدا را بشناسد، یقیناً بر اثر این شناخت، قلبش نسبت به حق دریایى موّاج از محبّت و عشق به خدا مىشود و از آنجا که به طور طبیعى هر عاشق مهجورى دنبال رسیدن به وصال معشوق است، به جستجوى راه رسیدن به وصال برمىخیزد و نهایتاً به این حقیقت راهنمایى مىشود که محبّت، راه رسیدن به وصال بندگى و عبادت خالصانه است.
[فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً] «2».
پس کسى که دیدار [پاداش و مقام قرب] پروردگارش را امید دارد، پس باید کارى شایسته انجام دهد و هیچ کس را در پرستش پروردگارش شریک نکند.
بندگى و عبادت به معناى هماهنگ نمودن همه حالات درون و برون با خواستهها و دستورات حضرت حق است که به خاطر رشد، کمال و سعادت دنیا و آخرت مردم از باب محبّت خدا به بندگان به وسیله کتابهاى آسمانى و به ویژه قرآن و به توسط پیامبران به انسان اعلام شده است، پیامبرانى که حضرت حق از شدت محبّت به مردم، آنان را برادر مردم خطاب کرده و قلب نورانى آنان را نسبت به جوامعى انسانى اقیانوسى از عشق و محبّت قرار داده و عنوان برادر بودنشان نسبت به مردم هم به چنین خاطر است، قرآن مىفرماید:
[وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً...] «3».
و به سوى قوم عاد، برادرشان هود را فرستادیم...
[وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ...] «4».
و به سوى قوم ثمود، برادرشان صالح را فرستادیم...
[وَ إِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً...] «5».
و به سوى مردم مدین، برادرشان شعیب را [فرستادیم]...
[إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ...] «6».
هنگامى که برادرشان نوح به آنان گفت...
[إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ...] «7».
هنگامى که که برادرشان لوط به آنان گفت...
این برادران عاشق و با محبّت و هدایتگر و اصلاح طلب و دلسوز و مهربان، انواع آزارها و شکنجهها و رنجها را از جانب مردم تحمل کردند، ولى دست از مردم برنداشتند و به مهرورزى و هدایتگرى ادامه دادند تا خود جوامع، بر اثر پافشارى در گناه و فساد که طبیعتاً چون تیشه به ریشه است، از میان رفتند.
اینان آمدند تا فاصله مردم را با خدا به وسیله ایمان و عمل صالح و اخلاق پاک و به عبارت دیگر به سبب عبادت حق و خدمت به خلق کم کنند تا به سرسبزى حالات و اعمال مردم افزوده شود و از وجودشان شجره طیّبه به وجود آید و در هر کجا که قرار مىگیرند نسبت به خود و به دیگران دریایى از محبّت و منبعى از خیر و سود رسانى گردند.
جداشدگان از معرفت و محبت
فاصله گرفتن از حق و تعطیل کردن بندگى و عبادت و خدمت و کرامت چنان که تاریخ حیات ثابت کرده است، انسان را از نظر حالات و خلقیات و روش و منش، ابتدا تبدیل به بهیمه و سپس به درنده، آنگاه به شیطانى رجیم و ملعون و مکار و فریبنده مىکند.
آنان که از حق فاصله مىگیرند، در دنیا و آخرت گریزگاه امنى نخواهند داشت و به همین سبب قرآن مجید خطاب به آنان مىگوید:
[فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ] «8».
پس [با انکار قرآن و روى گرداندن از آن] کجا مىروید؟.
و در آیه دیگر مىفرماید:
[فَذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمُ الْحَقُّ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ] «9».
این است خدا، پروردگار حقیقى شما، بنابراین بعد از حق چیزى جز گمراهى و ضلالت وجود دارد؟ پس چگونه شما را از حق بازمىگردانند؟
یک بار دیگر در این دو آیه بسیار مهم دقت کنیم و با هم به دنبال حضرت دوست از فاصله گیرندگان از حقیقت بپرسیم: کجا مىروید؟
و بعد از حق آیا چیزى جز گمراهى هست؟
ابن عباس در توضیح: [فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ] مىگوید:
پیامبر صلى الله علیه و آله در میان ما مسلمانان به سخنرانى برخاست، در پایان سخنرانى فرمود:
خدا در ما اهل بیت [علیهم السلام] ده خصلت جمع کرده که در احدى پیش از ما جمع نکرده است: بردبارى، دانش، نبوت، بزرگوارى، بلند نظرى، شجاعت، اعتدال، صدق، پاکى و پاکیزگى، پاکدامنى و عفت؛ ما کلمه تقوا و راه هدایت و نمونه برتر و حجت و برهان بزرگتر و دستگیره استوارتر و ریسمان محکم هستیم، ماییم که خدا مودت نسبت به ما را به همه مردم فرمان داده، «بنابراین بعد از حق چیزى جز گمراهى نیست، به کجا مىروید؟!» «10».
ثمره اتصال و انفصال
ثمره توجه به حقیقت مهرورزى و ایجاد و ابراز مهر و محبت، اتصال به حضرت محبوب و تبدیل جان انسان به دریایى از فضیلت و معرفت و ایمان و آگاهى و رسیدن به سعادت و خوشبختى و نتیجه بىتوجهى نسبت به آن جهل و نادانى و فسق و فجور و ظلم و کینه و ضلالت و گمراهى خواهد بود.
تاریخ شاهد چهرههاى مختلفى بوده است که با اتصال به منبع مهر و محبت، محبوب و سعادتمند و با جدایى از این سرچشمه فیض مغضوب و شقاوتمند شدهاند، حال جایگاه هر یک از افراد نسبت موقعیت دنیایى آنها چه در جایگاه حکومت و سلطنت و یا علم و دانش و یا مال و ثروت و یا... متفاوت است که به هر یک از دو چهره اشارهاى مىشود مسلماً این سعادت و شقاوت ریشهاى جز در مهرورزى و محبت به معنى جامع و کامل خود نخواهد داشت.
دو چهره در مصر
قرآن مجید از دو حاکم که هر یک روزگارى در کشور مصر حکومت مىکردند سخن مىگوید، سخنى عبرتآموز و سراسر پند و موعظه، حاکمى که دریایى از معرفت و بصیرت و محبّت و کرامت و ایمان و فضیلت و صدق و حقیقت بود و حاکمى که بیابانى از نادانى، جهالت، مستى و غرور، فساد و فجور، خودبینى و کبر، گناه و معصیت بود.
یکى نسبت به مردم دلسوز و مهرورز و حلال مشکلات و آن دیگر نسبت به مردم منبعى از خشم و کینه و ایجاد کننده تنگنا و مضیقه در میان اهل کشور بود.
تفاوت این دو حاکم در قرب و دورى از حق و فاصله داشتن و نداشتن با خدا بود.
حاکم با فضیلت و مهرورز و درستکار، یوسف علیه السلام بود که قرآن مجید از وجود مبارکش تعبیر به صدیق، برگزیده حق، مخلَص، حفیظ، علیم و کریم مىکند و حاکم بىفضیلت و کینهورز، فرعون بود که قرآن مجید از او تعبیر به خودبین، خودپرست، قاتل، مفسد، ظالم، و تفرقهانداز مىنماید.
یوسف، پیش از فرعون در کاخ مصر بر صندلى حکومت قرار گرفت ولى چون با حق فاصله نداشت و بندهاى مقرب بود، براى مردم منبعى از کرامت و سودمندى و منفعت و برکت رخ نمود و فرعون پس از یوسف علیه السلام در همان کاخ و در همان کشور بر صندلى حکومت نشست ولى چون با حق فاصله داشت و مردى سرکش و عصیانگر و طاغى و یاغى بود، براى مردم منبعى از شر و زیان و خسارت و مشکل ساز رخ نمود.
حاکمان دورههاى تاریخ تا این زمان به همین صورت دو چهره بىفاصله از حق و با فاصله از حق بودند، هرگاه بندهاى مقرب به حق حاکم مردم مىشد، دنیا و آخرت مردم آباد بود و هرگاه چهرهاى ناسپاس و دور از حق بر مردم حاکم مىگشت، مردم بویژه اهل ایمان در همه امور دچار مضیقه و تنگنا مىشدند.
تفاوت این دو چهره را واضح و روشن در تفاوت ریشهاى حکومتهایشان باید دید؛ تفاوت این دو چهره، تفاوت میان نور و ظلمت و حق و باطل و صدق و فسق است.
شما یوسف علیه السلام را نمونه اعلاى حق در امر حکومت به حساب آرید و فرعون را نمونه کم نظیر باطل در امر حکومت بشمارید و حاکمان تاریخ را در فاصله نداشتن از حق و فاصله داشتن از خدا با این دو حاکم بسنجید.
دو چهره دانش
دانش و علم ذاتاً از فضایل و کرامات است که تحصیل آن مطلوب و بسیار پر ارزش مىباشد.
دانش، وسیله و ابزارى است که اگر در اختیار انسان مؤمن، با ادب، مهربان، دلسوز باشد، آن را در راه خیر و سعادت خود و خدمت به دیگران به کار مىگیرد و اگر در اختیار شخصى ناسپاس، هواپرست، مغرور و بىادب و بىمحبّت قرار گیرد، آن را به عنوان وسیلهاى براى شکم و شهوت و هواپرستى خود و گاهى زیان زدن به دیگران به کار مىاندازد.
دانشمندانى که با چراغ دانش خود راه سعادت و خیر را به مردم نشان دادند و با علم و آگاهى خود به تربیت انسانها برخاستند و دردهاى مادى و معنوى آنان را درمان نمودند، از گروه اول و دانشمندانى که از طریق موقعیت خود به گمراه کردن نسلها همت گماشتند و دانش خود را ابزارى براى حکومت ستمگران قرار دادند و زمینه بردگى انسانها را از طریق جادو کردن حواس و عقل آنان فراهم آوردند و براى هوا و هوس مشتى خائن و درندهخو اسلحههاى کشتار جمعى مانند بمب اتم و انواع بمبهاى شیمیایى ساختند تا در چند ثانیه صدها هزار نفر مرد و زن و کودک بىگناه را به کام مرگ دراندازند، از گروه دوم هستند.
شرح حیات و زندگى هر یک از این دو گروه، صدها جلد کتاب مىطلبد که حتى مشکل مىنماید از عهده یک جمع یا چند جمع علمى برآید، در اینجا از هر یک از این دو گروه به معرفى یک نمونه اکتفا مىشود تا هرکدام مثل و نمونه گروه مثبت و گروه منفى به شمار آیند.
شیخ طوسى
از چهرههاى برجسته و پر منفعت میدان دانش و بینش محمد بن حسن طوسى معروف به شیخ طوسى است که خلاصهاى از حیات پر برکت علمى او را از کتاب بسیار با ارزش «مفاخر اسلام» نوشته محقق پرکار استاد على دوانى براى شما نقل مىکنم:
شیخ طوسى به اعتراف تمام دانشمندان اسلامى که پس از وى آمدهاند یکى از بزرگترین نوابغ جهان و پیشواى فقها و متکلمین عصر خود بوده است و تا به حال نیز مجتهدین شیعه ریاست و تقدم او را در علوم فقه و اصول و کلام و تفسیر و سایر علوم اسلامى مسلّم مىدانند.
شیخ طوسى در سال سیصد و هشتاد و پنج هجرى در شهر تاریخى طوس یا روستایى از آن، دیده به جهان گشود.
علوم مقدماتى و سطح عالى فقه و اصول و حدیث و غیره را در همان طوس و شهرهاى دیگر ایران فرا گرفت و از این راه نبوغش شکوفا شد و زمینه براى ترقى و تعالى بیشتر مهیا گردید.
در سنه چهار صد و هشت که بیست و سه سال داشت و دانشمندى جوان بود که از خراسان به عراق آمد و پنج سال در بغداد نزد شیخ مفید پیشواى علماى شیعه و دیگر اساتید به تحصیل و تکمیل معلومات خویش پرداخت و بعد از رحلت شیخ مفید در سال 413 نیز قریب بیست و سه سال از محضر سید مرتضى بزرگترین شاگرد مفید استفاده سرشار برد و جمعاً از خرمن علوم آنان خوشهها چید و بر فضایل و کمالات خود افزود.
پس از وفات سید مرتضى دوازده سال با استقلال به تدریس و افادت همت گماشت و چیزى نگذشت که آوازه فضلش در همه جا طنین افکند و از هر سو طالبان علم از شیعه و سنى و زیدى و غیره به حوزه درسش روى آوردند و از علوم و فنونى که در گنجینه دل اندوخته بود بهرهمند گشتند.
شیخ طوسى بعد از وفات سید مرتضى در میان انبوه شاگردانش مفید و سید مرتضى و علماى شیعه بغداد چون از همه کس لایقتر بود، به مقام پیشوایى شیعیان رسید و ریاست فقهاى امامیه به وى منتهى گشت و در تمام وقایع ایام زندگى پر حادثه خود، به بهترین وجه از عهده مسئولیتى که داشت برآمد و شیعیان عصر اعم از خواص و عوام به وجودش مفتخر و سزاوار بودند.
شهرت بىنظیر شیخ از زمانى رو به فزونى گذاشت که به دستور حاکم عباسى القائم بأمر اللَّه کرسى تدریس علم کلام به وى اختصاص یافت و این بزرگترین موقعیت و منصب رسمى علمى بود که در مرکز حکومت آل عباس و دنیاى اهل سنت و جماعت نصیب یک عالم بزرگ شیعه آن هم عنصر ایرانى در محیط عربى گردید، این کرسى از جانب حاکم وقت به دانشمندانى تعلق مىگرفت که سرآمد دانشمندان عصر در عقاید و مذاهب باشند.
شیخ بزرگوار در سایه نبوغ و ابتکار و استعداد فوق العاده و پشتکار مخصوص به خود به حد کافى علوم لازم را از استادان فن مخصوصاً شیخ مفید و سید مرتضى و فقیه نامور حسین بن عبیداللَّه غضائرى و ابن عبدون و ابن ابىجید فرا گرفت و با وسعت نظر و احاطه کامل و دقت زائد الوصفى که در تمام فنون دینى داشت، مکتبى مخصوص به خود پدید آورد.
مکتب شیخ نه تنها مکمل مکتب شیخ مفید و سید مرتضى بود بلکه نظر به آراى جدید و نظریات عمیقى که شخصاً در اغلب ابواب فقه داشت و تحقیقاتى که در اصول و کلام و تفسیر و حدیث و رجال مىنمود، از هر جهت با سایر مکاتب امتیاز داشت.
شیخ در فقه و اصول و کلام که پایه آن را شیخ مفید و سید مرتضى گذارده بودند ابتکارات نو و مطالب محکمترى آورد و طریق نظر و استدلال و نقد و بررسى را با مبانى بهترى به روى آیندگان گشود.
مکتب شیخ و مبانى علمى وى به قدرى متین و محکم و متکى به دلیل و برهان بود که تا صد سال بعد از او هم چنان استوار و بر همان اساس پایدار ماند، به این معنا که فقهاى بعد از او در طول این مدت با استفاده از روش شیخ، اجتهاد مىکردند و بر وفق مبانى و مکتب وى تدریس و تصنیف مىنمودند و به عبارت روشنتر همه، شاگردان مکتب او به شمار مىآمدند.
علامه حلى با آن جایگاهى که در تمامى علوم و فنون اسلامى داشته و نخستین دانشمندى است که در میان شیعه و سنى ملقب به علامه شده است، مىنویسد:
أبو جعفر محمد بن حسن بن على طوسى (قدس اللَّه روحه) پیشواى علماى امامیه و رئیس طایفه، داراى جلالت قدر و منزلتى عظیم است، موثق و مورد کمال اعتماد و صداقت و صاحب نظر در اخبار و رجال و فقه و اصول و کلام و ادب بوده است و همه فضائل منسوب به اوست.
در تمامى فنون اسلام کتاب نوشته است، اوست که عقاید شیعه را در اصول و فروع مهذب نمود، جامع کمالات نفسانى در علم و عمل و شاگرد شیخ مفید محمد بن محمد بن نعمان بود».
بدون مبالغه شیخ از آیات بزرگ الهى است که از حیث بلوغ و عظمت روح و همت عالى و فکر بلند و موفقیتهاى زندگى در صف مقدم دانشمندان اسلام قرار دارد بلکه نظیر وى را در میان دانشمندان خودى و بیگانه کمتر دیدهایم.
از مزایاى شیخ آثار قلمى و فکرى اوست که هر یک نمونه کامل اندیشه عمیق و دریاى ژرف و مواج علوم وى مىباشند. نزدیک به پنجاه کتاب در فقه، اصول، تفسیر، کلام، ادعیه، رجال و تاریخ از وى به یادگار مانده است «11».
شیخ طوسى کتاب «عدّة الأصول» را براى اهل اصول و «تهذیب الأحکام» و «الاستبصار» که دو کتاب از چهار کتاب اساسى شیعه است را براى فقیهان و ده جلد «التبیان» را براى مفسران و «الفهرست» را براى علاقمندان به رجال برجسته و «تلخیص الشافى» را براى عاشقان عقاید و کتاب «الخلاف» را جهت فقه مقارن و «مصباح المتهجد» را براى عابدان و شب زندهداران و «مقتل الحسین» را براى متوسلان و «الغیبة» را براى منتظران و آیندهنگران نوشت.
بلعم باعورا
قرآن به دانشمندى اشاره دارد که از دانشش به زیان انسان و انسانیّت بهره گرفت و در حقیقت، دزدى بوده که با چراغ آمده بود تا کالاى گزیده را سرقت کند، نام این شخص در روایات بلعم باعورا است.
قرآن او را نمونه هواپرستى دانسته و وجودش را در جامعه انسانى همچون سگ به حساب آورده و وى را روى گردان از حق و اعراض کننده از آیات الهى شمرده و هدف از اشاره به او را پند دادن به مردم و عبرت آموختن به نسلها دانسته تا با خواندن داستانش بیدار وبینا شوند و از افتادن در چاه خطرناکى که او افتاد خود را حفظ نمایند.
[وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ* وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ] «12».
و سرگذشت کسى که آیات خود را به او عطا کردیم و او عملًا از آنان جدا شد، براى آنان بخوان؛ پس شیطان او را دنبال کرد [تا به دامش انداخت] و در نتیجه از گمراهان شد.* و اگر مىخواستیم [درجات و مقاماتش را] به وسیله آن آیات بالا مىبردیم، ولى او به امور ناچیز مادى و لذتهاىِ زودگذرِ دنیایى تمایل پیدا کرد واز هواى نفسش پیروى نمود؛ پس داستانش چون داستان سگ است [که] اگر به او هجوم برى، زبان از کام بیرون مىآورد، واگر به حال خودش واگذارى [باز هم] زبان از کام بیرون مىآورد. این داستان گروهى است که آیات ما را تکذیب کردند؛ پس این داستان را [براى مردم] حکایت کن، شاید [نسبت به امور خویش] بیندیشند.
آرى؛ فاصله گرفتن از حق، همه حالات انسانى را به نابودى مىکشاند و از وجود انسان، حیوانى خطرناک مىسازد که جز زیان و ضرر و خسارت و خطر چیزى براى خود و دیگران به بار نمىآورد.
پی نوشت ها:
(1)- بشارة المصطفى: 24؛ بحار الأنوار: 74/ 268، حدیث 1، باب 11؛ مستدرک الوسائل: 17/ 267، باب 7، حدیث 21302.
(2)- کهف (18): 110.
(3)- اعراف (7): 65.
(4)- اعراف (7): 73.
(5)- اعراف (7): 85.
(6)- شعراء (26): 106.
(7)- شعراء (26): 161.
(8)- تکویر (81): 26.
(9)- یونس (10): 32.
(10)- «عَنْ مَیْمُونِ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَامَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله فِینَا خَطِیباً فَقَالَ فِى آخِرِ خُطْبَتِهِ: جَمَعَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَنَا عَشْرَ خِصَالٍ لَمْ یَجْمَعْهَا لِأَحَدٍ قَبْلَنَا لَاتَکُونُ فِى أَحَدٍ غَیْرِنَا فِینَا الْحُکْمُ وَ الْحِلْمُ وَ الْعِلْمُ وَ النُّبُوَّةُ وَ السَّمَاحَةُ وَ الشَّجَاعَةُ وَ الْقَصْدُ وَ الصِّدْقُ وَ الطُّهُورُ وَ الْعَفَافُ وَ نَحْنُ کَلِمَةُ التَّقْوَى وَ سَبِیلُ الْهُدَىالْمَثَلُ الْأَعْلَى وَ الْحُجَّةُ الْعُظْمَى وَ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَى وَ الْحَبْلُ الْمَتِینُ وَ نَحْنُ الَّذِینَ أَمَرَ اللَّهُ لَنَا بِالْمَوَدَّةِ «فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ». الخصال: 2/ 432؛ بحار الأنوار 26/ 244، باب 5، حدیث 6.
(11)- مفاخر اسلام: 3/ 366.
(12)- اعراف (7): 175- 176.