اسلام، این آیین پاک الهى که آیین همه پیامبران است، بر مهرورزى پافشارى شگفتى دارد، زیرا کاربرد مهر و محبّت از امور دیگر بیشتر و سریعتر است.
اسلام اجازه نمىدهد که انسان مهر و محبتش را از دیگران گرچه هم کیش و هم رنگ او نیستند دریغ بدارد.
حضرت صادق علیه السلام در حالى که سوار بر مرکب به سوى مدینه در حرکت بودند و هوا به شدت گرم بود، چشم مبارکشان به شخصى افتاد که در آن گرماى سخت از شدت تشنگى روى زمین افتاده، بیم مرگش مىرود، به پیادهاى از یارانش که آب در اختیار داشت فرمودند به سوى او شتاب و او را سیراب کن، عرضه داشت من او را مىشناسم، از مسیحیان مدینه است، چه نیازى که به فریاد او برسیم!
حضرت فرمود: من به دین او کار ندارم، او تشنهاى در حال مرگ است که بر ما لازم است به او یارى دهیم، به سرعت به او آب برسان تا از این حالت نجات یابد «1».
ما باید نسبت به قلب خود در مسأله مهر و محبّت در حدى کار کنیم که تبدیل به دریایى موّاج از عشق و محبّت شویم و با کمال شوق و اشتیاق همگان را در همه امور حیات و زندگى مثبت از مهر و محبّت خود سیراب نماییم.
پیامبران خدا کردارشان و زبانشان براى تبلیغ دین، کردار و زبانى غرق مهر و محبّت بود، روش محبّتآمیزشان و حوصله عجیبى که در این زمینه به خرج مىدادند مردم را به آیین حق جذب مىکرد.
حضرت رضا علیه السلام درباره روش محبّتآمیز پیامبر صلى الله علیه و آله و حوصله شگفتآور آن حضرت در دعوت به نماز از اهل بیتش مىفرماید:
هنگامى که آیه:
[وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ...] «2».
و خانوادهات را به نماز فرمان بده...
نازل شد، پیامبر به مدت نه ماه هر روز در پنج وقت نماز بر در خانه على و فاطمه علیهم السلام مىآمد و مىگفت: خدا شما را مورد مهر و رحمت قرار دهد، براى نماز آماده شوید «2».
مهرورزى با دشمن
این پیشنهاد مهم و با ارزشى است که حضرت حق در قرآن به بندگانش داده است. در مثل مىگویند: دوست اگر هزار نفر باشد کم است و دشمن اگر یک نفر باشد زیاد است.
ما مردم مؤمن نباید میان خود دشمن داشته باشیم و اگر افرادى با ما دشمناند لازم است این پیشنهاد معنوى حضرت محبوب را به کار بندیم تا کینهورزان به ما تبدیل به مهرورزان شوند.
[وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّیِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ] «3».
نیکى و بدى یکسان نیست. [بدى را] با بهترین شیوه دفع کن؛ [با این برخورد متین و نیک] ناگاه کسى که میان تو و او دشمنى است [چنان شود] که گویى دوستى نزدیک و صمیمى است.
محبّت به بدکاران براى توبه
این فقیر از سال هزار و سیصد و چهل و پنج شمسى که به توفیق حضرت حق و لطف و عنایت او قدم بر منبر گذاشتم و به عرصه تبلیغ دین راه یافتم، محبّت و مهرورزى به بدکاران را چه در مجالسى که خود آنان به من مراجعه مىکردند و چه در مواردى که افرادى آنان را به من معرفى مىکردند، به تجربه گذاشتم و به خواست خداى مهربان در بسیارى از موارد نتیجه مثبت داشت.
شبى از شبهاى ماه مبارک رمضان در سال (1354 ش) پس از منبر جوانى با شکل و قیافه غربى و با لباسى که بیشتر به لباس دختران و زنان مىنمود، نزد من آمده، گفت: شغلى دارم که لحظه به لحظهاش گناه و معصیت و سبب تحریک شهوات حیوانى است. شغلم در خیابانى پر از سینما و کاباره و پر از مردم بىدین و معصیتکار در مغازهاى دوخت و دوز پیراهن و لباس دخترانه و زنانه است!
باید اولًا بدن آنان را که اکثر بىحجاب و بدحجاب و غربى مسلکاند جهت دوخت لباس اندازهگیرى کنم و پس از دوخت اولیه براى مرتبه دوم بر بدنشان اندازهگیرى نمایم و به اصطلاح غربى پُرُوْ کنم.
یکى دو شب است در این مجلس شرکت مىکنم و تا اندازهاى به حلال و حرام خدا و فرهنگ پیامبر صلى الله علیه و آله و امامان علیهم السلام آشنا شدهام، خود را بسیار گنهکار و دور از خدا حس مىکنم، علاقه دارم مسیرم عوض شود و به راه خدا منتقل شوم.
لحظاتى او را مورد مهر و محبّت قرار دادم و به او گفتم: بر اساس آیات قرآن و روایات، راه توبه به روى تو باز است و خدا و پیامبر صلى الله علیه و آله و امامان علیهم السلام و اولیاى حق امثال شما را دوست دارند و با آغوش پر مهر و محبّت مىپذیرند و حضرت حق هماکنون که پشیمانى و جداً مىخواهى از این شغل با همه جاذبه پرقدرتش دست بردارى از همه گناهان گذشتهات گذشت مىکند و از نظر پاکى پروندهات چنان که از مادرت متولد شدهاى خواهى شد.
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:
«التَّوبَةُ تَجُبُّ مَا قَبلَها» «4».
توبه گناه پیش از خود را قطع مىکند و از بین مىبرد.
و امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«التَّوبَةُ تَستَنْزِلُ الرَّحمَةَ» «5».
توبه مهر و رحمت را نازل مىکند.
و رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
«التَّائِبُ مِنَ الذَّنبِ کَمَن لاذَنبَ لَهُ» «6».
توبهکننده از گناه چون کسى است که گناهى بر او نیست.
جوان زنانهدوز بسیار بسیار تحت تأثیر قرار گرفت و وعده توبه حتمى داد.
سالها از این ماجرا گذشت، انقلاب اسلامى به پیروزى رسید، مستکبران جهانى به وسیله عراق جنگ خونینى را بر ایران اسلامى تحمیل کردند، در ایام جنگ، روزى به شهر مقدس قم که خود از طلاب حوزهاش بودم رفتم، از کنار خیابان ارم نزدیک قبر زکریا بن آدم عبور مىکردم، از آن طرف خیابان شخصى مرا صدا زد، خواستم طرف او بروم، احترام کرده او به جانب من آمد، دیدم روحانى بزرگوار و وزینى است که آثار عبادت و سجده از پیشانىاش نمایان است و چهرهاى نورانى دارد به من گفت: من همانم که پیش از انقلاب اسلامى در یکى از شبهاى ماه رمضان براى توبه از شغلم که زنانهدوزى بود به شما مراجعه کردم، پس از توبه و تصفیه به طلبگى روى آوردم و بعد از طى مقدمات تحصیل به قم آمدم و در دروس خود موفق شدم، فعلًا امام جماعت مسجدى هستم که بیش از دویست جوان در آن شرکت مىکنند و تاکنون حدود شصت نفر از این مسجد در جبهه به شرف شهادت رسیدهاند.
گنهکار باانصاف و معصیتکارى که هنوز چراغ وجدانش در برابر طوفان هواى نفس خاموش نشده، وقتى که معارف الهیه را بشنود و بفهمد و بکار بندد، موج محبّت به پروردگار و پیامبر صلى الله علیه و آله و امامان علیهم السلام، از عرصهگاه باطنش ظهور مىکند و او را به گردونه تصفیه باطن مىکشاند و اعضا و جوارحش را در فضاى عمل صالح قرار مىدهد و نهایتاً تبدیل به منبعى از فیوضات حق و کراماتى نسبت به دیگران مىگردد.
حضرت امام صادق علیه السلام از پیامبر خدا صلى الله علیه و آله روایت مىکند که خداى عزّوجلّ فرمود:
«... وَمَا تَقَرَّبَ إلَىَّ عَبدٌ بِشَىءٍ أحَبَّ إلَىَّ مِمَّا افْتَرضْتُ عَلَیهِ وإنَّهُ لَیَتَقَّربُ إلَىَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإذا أَحْبَبْتُهُ کُنتُ سَمعَهُ الَّذِى یَسْمَعُ بِهِ وَبَصَرَهُ الذَّى یُبصِرُ بِهِ وَلِسانَهُ الَّذِى یَنطِقُ بِهِ وَیَدَهُ الَّتى یَبْطِشُ بِهَا إنْ دَعَانِى أجَبتُهُ وَإنْ سَأَلَنِى أعطَیْتُهُ...» «7».
بنده به چیزى محبوبتر براى من از آنچه بر او واجب کردهام به من تقرب نجسته و هر آینه با انجام مستحبات به من تقرب مىجوید تا جایىکه به او محبّت مىورزم، پس چون به او محبّت مىورزم گوش او مىشوم که به آن مىشنود و چشم او مىگردم که به آن مىبیند و زبان او مىشوم که با آن سخن مىگوید و دست او مىشوم که با آن دلاورى و دلیرى مىورزد، اگر دعا کند دعایش را مستجاب مىکنم و اگر از من بخواهد به او عطا مىکنم.
واعظ دلسوز و مهربان
در سن نوجوانى بودم که به وسیله شخصى مؤمن با سخنرانىِ واعظى باسواد و دانشمند و صاحبنفس که از هر گروهى در مجالس او شرکت مىکردند، آشنا شدم.
گرچه در آن زمان از سخنرانىهاى او که حاوى مسائل بسیار بالاى عرفانى و تفسیرى و پر از لطایف و اشارات ملکوتى بود بهرهاى نمىگرفتم ولى چهره الهى او و کیفیت صداى معنوى وى و تسلط باطنى که بر مجلسیان خود داشت مرا مجذوب او کرد و تا زنده بود تا جاییکه امکان داشت در جلسات نورانى او شرکت مىکردم و به تدریج با آشنا شدن با سبک و سیاق سخنرانى هایش از آن منبع فیض بهره مىبردم.
سالها از درگذشت او گذشت، با شخصى که همواره با او بود و از منابرش استفاده شایانى برده بود و گاهى هم به اشاره خود او در پایان منابرش با صدایى گرم و جذاب ذکر مصیبت مىکرد آشنایى پیدا کردم.
به من گفت آن مرد الهى در یکى از مساجد تهران در خیابانى که پیش از انقلاب اسلامى از خیابانهاى پر از فساد تهران بود در ایام فاطمیه به سخنرانى دعوت شد و مرا هم براى توسل به اهل بیت علیهم السلام در پایان منبر آن بزرگوار دعوت کردند.
در آن منطقه آلوده و خیابان بىنور، محل پر از گناه، استقبال قابل توجهى از مجلس او شد، شب دهم پس از پایان منبر کنار منبر نشست تا همه جمعیت پس از پذیرایى متفرق شدند و او هم چنان نشسته بود، بانى مجلس حق الزحمه منبر او را در پاکتى محترمانه به او تقدیم کرد و رفت، او ماند و من و خادم مسجد، به او گفتم: چرا حرکت نمىکنید، خادم مىخواهد در مسجد را ببندد، از جاى برخاست با هم بیرون آمدیم، به من گفت شنیدهام زنان جوان بدکاره در این خیابان مىایستند تا مردان هرزه به سراغشان آیند و شبى را با آنان به سر برند، گفتم: چنین مشهور است.
گفت: به شدت به هوس افتادهام که من هم امشب با یکى از این زنان وارد گفتگو شوم و به عنوان مشترى با او طرح رابطه بریزم!
به او گفتم شوخى مىکنید؟ گفت: هرگز، در این زمینه نیّت جدى و عزم استوار دارم!
گفتم: شما در میان مردم به ویژه اهل ایمان از موقعیت خاصى برخوردار هستید و افراد بسیارى از هر گروهى به شما ارادت مىورزند، شما به خاطر سیادت و خانواده و علم و دانش معروف خاص و عام مىباشید، اگر یک نفر شما را در حال گفتگو با یکى از این زنان ببیند عوارض سنگینى بخصوص از نظر آبرو و وجاهت و شخصیت براى شما به بار مىآورد!
پاسخ داد: من تصمیم خود را گرفتهام و این کار را انجام مىدهم و اگر شما ترس و وحشت دارید مىتوانید از من جدا شده، به سوى منزل خود بروید.
من خود را در مخمصهاى عجیب گرفتار دیدم، از این که او را تنها بگذارم امتناع داشتم، نهایتاً با او ماندم تا ببینم کار به کجا مىرسد؟
وارد خیابان شد، مشغول قدم زدن شد، به زنى جوان که دنبال مشترى مىگشت رسید، با او وارد گفتگو شد، زن وقتى او را در لباس پیامبر دید شگفتزده شد، به او گفت: شما اشتباه نیامدهاى؟! گفت: نه؛ من هم چون دیگران مشترى هستم، به لباس و قیافه من چکار دارى؟
بالاخره زن را با گفتگویى محبّتآمیز و نرم و به تعبیر قرآن مجید «
لیّن
» تسلیم خود نمود و وى را حاضر کرد که آن شب را با او باشد، قرار قیمتى که آن زن گذاشته، چهل تومان براى یک شب بود و چهل تومان در آن زمان، پول قابل توجهى بود و گرههاى مختلفى را باز مىکرد.
پاکت ده شب منبر خود را از جیب بیرون آورد وبه سوى آن زن گرفت و گفت در این پاکت چهارصد تومان جهت مخارج ده شبانهروز تو قرار دارد، ایام مصادف با ایام فاطمیه و نزدیک به شبهاى شهادت صدیقه کبرى فاطمه زهرا علیها السلام است، تو را به جدهام فاطمه سوگند مىدهم این پول ناقابل را از من بگیر و به احترام این ایام، ده شبانهروز خود را از آلودگى و بىعفتى و قرار گرفتن در آغوش نجس مردهاى هرزه حفظ کن!
آن زن پس از لحظهاى مکث اشک از دو چشمش جارى شد و گفت:
بدون دریافت این پول توبه جدى مىکنم، سید دانشمند، واعظ دلسوز مهرورز و با محبّت به آن زن گفت: به جدهام سوگند پول را پس نمىگیرم، باید این پول را از من بپذیرى و عاقبت آن پول را به او قبولاند، زن به سوى خانهاش رفت و ما هم به طرف خانه خود رفتیم.
آن زن از مشترىهاى مسجد و منبر و به ویژه مجالس آن مرد الهى شد و به تدریج با آموختن قرآن و مسائل شرعیه و احکام دینیه و معارف الهیه زنى مذهبى و دلسوز زنان و دختران گشت و سالیانى دراز از طریق امر به معروف و نهى از منکر زنان و دختران را با دین آشنا مىکرد و دو سه سال پس از انقلاب از دنیا رفت.
این داستان نورانى و برخورد ملکوتى مرا به یاد حدیثى بسیار مهم از پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله انداخت که براى تیمن و تبرک آن را مىآورم، باشد که شما خواننده عزیز با راهنمایى این حدیث شریف در مسیرى قدم بردارید که خیر دنیا و آخرت شما را تأمین نماید.
«یَلْزَمُ الحقُّ لِأُمَّتِى فِى أرْبَعٍ: یُحِبُّونَ التَّائِبَ وَیَرْحَمُونَ الضَّعِیْفَ وَیُعِیْنُونُ المُحْسِنَ وَیَستَغْفِرُونَ لِلْمُذْنِبِ» «8».
«اداى» حق در چهار چیز بر امت من لازم است: به توبهکننده عشق بورزند، به ناتوان رحم کنند، به نیکوکار کمک نمایند و براى گناهکار آمرزش بخواهند.
راستى چه روایت مهمى است و چه قطعه با ارزشى است، وقتى در این روایت دقت مىکنیم مىبینیم پیامبر عزیز اسلام صلى الله علیه و آله به شدت مىخواهد امت، دریایى از عشق و محبّت و مهر و عاطفه باشند و اگر امت به این روایت عمل کند مدینه فاضله تحقق پیدا مىکند، مشکلات حل مىشود، گرهها باز مىگردد، خلأهاى روحى و باطنى کمبودهاى معنوى و روانى و نواقص اجتماعى برطرف مىشود.
جهاد، مقابله با بىمهرى
ممکن است کسى بگوید دین خدا که جز محبّت چیزى نیست، چنان که گفتهاند:
«هَلْ الدِّینُ إلّاالْحُبّ» «9».
و در قواعد این دین به اندازهاى که سفارش به محبّت و مهرورزى شده است، در هیچ فرهنگى نشده است، پس چرا از برنامههاى اصولى این دین جنگ است؟
باید گفت: برخورد اولیه همه پیامبران به ویژه پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله با دشمنان برخورد تبلیغى و فرهنگى آن هم بر اساس مهر و محبّت بوده است.
وظیفه رسولان الهى بشارت و هشدار بود، بشارت به نتایج کارهاى مثبت و هشدار به عاقبت زیانبار کارهاى منفى.
آنان با مردم سر جنگ و ستیز نداشتند، آنان طبیبانه برخورد مىکردند تا مردم از بیمارىهاى معنوى رهایى یابند و عاشقانه برخورد مىکردند تا مردم دچار عذاب قیامت و بلاهاى دنیایى نگردند.
ولى هواپرستان متعصب و شهوترانان بىقید و بند و آنان که تحمل حقایق را نداشتند و زندگى را جز بر محور شکم و شهوت نمىدیدند، براى خاموش کردن صداى هدایتگر فرستادگان خدا شروع به جنگ کردند و پیامبران هم به ناچار براى دفاع از خود و مؤمنان و حفظ دین به پاى خاستند.
عقلى و شرعى نبود که دشمن ابتدا به حمله کند و طرف مقابلش دست روى دست بگذارد تا دشمن هر چه مىخواهد انجام دهد.
علاوه بر این، پیامبران در برخورد با دشمن، قوانینى را ارائه کردند که باز نشان از مهرورزى آنان به انسان و عشق آنان به نجات بشر از هلاکت ابدى بود.
این نکته را هم نباید از نظر دور داشت که بسیارى از همرزمان پیامبر از ایمان قوى و خصال پسندیده و اوصاف حمیده برخوردار بودند تا جایى که دشمنى دشمنان و کینه مثبت آنان به طرف مقابل سبب انحراف آنان از صراط مستقیم و عدالتورزى و احسان نمىشد.
[وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکانُوا وَ اللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ] «10».
انبوهى دانشمندانِ الهى مسلک [و کاملان در دینِ] به همراه آنان جنگیدند، پس در برابر آسیبهایى که در راه خدا به آنان رسید، سستى نکردند و ناتوان نشدند و [در برابر دشمن] سر تسلیم و فروتنى فرود نیاوردند؛ و خدا شکیبایان را دوست دارد.
بنابراین جنگ در دین خدا بر اساس حفظ نفوس محترمه و اموال و نوامیس مردم و حراست از ارزشها و ابلاغ فرهنگ سعادتبخش حق و ریاضت دادن به نفس براى تزکیه و تربیت است و بر مجاهد واجب است نیّت خود را در جنگ براى خدا قرار دهد و هدفش فقط و فقط اطاعت از خدا و بندگى حضرت او باشد و سعى کند در هنگام جنگ همه خواستههاى حق را رعایت کند و از کمترین ستمى به دشمن و کار ناحقى نسبت به طرف مقابل بپرهیزد و بر مجاهدان است که اگر دشمن درخواست امان کند چنانچه زمینه فراهم باشد، او را امان دهند و از وى با محبّت بخواهند که اسلام را با آزادى و اختیار بپذیرند و اگر نپذیرفتند از کمترین اجبار نسبت به آنان براى پذیرش دین امتناع ورزند زیرا دین اجبارى فاقد اعتبار و ارزش است و عمل بر اساس آن کمترین اجر و پاداشى در پیشگاه حضرت حق ندارد، از این رو صاحب شریعت حلال و حرام از اجبار کردن مردم به پذیرش دین نهى فرموده است.
پی نوشت ها:
(1)- وسائل الشیعة: 2/ 50.
(2)- طه (20): 132.
(2)- «عَنِ الرِّضَا علیه السلام فِى هَذِهِ الآیَةِ قَالَ: خَصَّنَا اللَّهُ بِهَذِهِ الْخُصُوصِیَّةِ إِذْ أَمَرَنَا مَعَ الْأُمَّةِ بِإِقَامَةِ الصَّلَاةِ ثُمَّ خَصَّنَا مِنْ دُونِ الْأُمَّةِ فَکَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله یَجِىءُ عَلَى بَابِ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَةَ بَعْدَ نُزُولِ هَذِهِ الآیَةِ تِسْعَةَ أَشْهُرٍ کُلَّ یَوْمٍ عِنْدَ حُضُورِ کُلِّ صَلَاةٍ خَمْسَ مَرَّاتٍ فَیَقُولُ الصَّلَاةَ رَحِمَکُمُ اللَّهُ وَ مَا أَکْرَمَ اللَّهُ أَحَداً مِنْ ذَرَارِىِّ الْأَنْبِیَاءِ بِمِثْلِ هَذِهِ الْکَرَامَةِ الَّتِى أَکْرَمَنَا بِهَا وَ خَصَّنَا مِنْ دُونِ جَمِیعِ أَهْلِ بَیْتِهِم». الأمالى، شیخ صدوق: 533، مجلس 79؛ بحار الأنوار: 79/ 196، باب 1؛ تفسیر الصافى: 2/ 83.
(3)- فصلت (41): 34.
(4)- عوالى اللآلى: 1/ 237، فصل 9، حدیث 150؛ مستدرک الوسائل: 12/ 129، باب 86، حدیث 13706.
(5)- غرر الحکم: 195، حدیث 3835؛ مستدرک الوسائل: 12/ 129، باب 86، حدیث 13707.
(6)- عیون اخبار الرضا علیه السلام: 2/ 74، باب 31، حدیث 347؛ بحار الأنوار 6/ 21، باب 20، حدیث 16.
(7)- الکافى: 2/ 352، باب من آذىالمسلمین...، حدیث 7؛ بحار الأنوار: 72/ 155، باب 57، حدیث 25.
(8)- الخصال: 1/ 239، حدیث 88؛ بحار الأنوار: 6/ 20، باب 20، حدیث 10.
(9)- الخصال 1/ 21، حدیث 74؛ بحار الأنوار: 66/ 237، باب 36، حدیث 5.
(10)- آل عمران (3): 146.