بازار بغداد آتش گرفته بود. یکى از مغازهها، مغازه سقط فروش بود. به او گفتند:
بازار آتش گرفته است. به بازار آمد. دید آتش را خاموش کردهاند و مغازه او نسوخته است. گفت: الحمد لله.
بعد ناگهان به خود گفت: تو باید غم مردم را بخورى، آن وقت براى سالم بودن مغازه خودت، الحمد لله مىگویى؟ همان روز همه جنسها را فروخت و با خانوادهاش به مکه رفت و چهل سال در مکّه روزها دستفروشى مىکرد و شبها تا صبح در مسجد الحرام مىگفت: خدایا! به خاطر آن «الحمد لله» اشتباه، مرا بیامرز.
من اشتباه کردم.
بعد پیغمبر صلى الله علیه و آله مىفرمایند:
«المؤمن ینظر بنور الله» مؤمن در دنیا با کمک نور خدا نگاه مىکند و مىفهمد. هر چیزى را نمىخرد و نمىفروشد. معامله نمىکند. واقعاً «هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست».