گفته اند آن گاه که حُر بن یزید ریاحی از لشکریان عمرسعد کناره می گرفت تا به سپاه حق، الحاق یابد، «مهاجر بن اوس» به او گفت: « چه می کنی؟ مگر می خواهی حمله کنی؟»... حُر پاسخی نگفت، اما لرزشی سخت سراپایش را گرفت. مهاجر، حیرت زده پرسید: «والله در هیچ جنگی تو را این چنین ندیده بودم و اگر از من می پرسیدند که شجاع ترین اهل کوفه کیست؟ تو را نام می بردم. اما اکنون این رعشه ای که در تو می بینم از چیست؟»
تن، چهره ای است که جان را ظاهر می کند، اما میان این ظاهر و آن باطن چه نسبتی است؟ آنان که روح را مرکبی می گیرند در خدمت آهوی تن، چه می دانند که چرا اهل باطن از قفس تن می نالند؟ تن چهره; جان است، اما از آن اقیانوس بی کرانه نَمی بیش ندارد و اگر داشت که آن دلباختگان صنم ظاهر، حسین را می شناختند.
محتضران را دیده ای که هنگام مرگ چه رعشه ای بر جانشان می افتد؟ آن جذبة عظیم را که از درون ذرات تن، جان را به آسمان لایتناهای خلد می کشاند که نمی توان دید ... اما تن را از آن همه، جز رعشه ای نصیب نیست. این رعشه، رعشة مرگ است؛ مرگی پیش از آنکه اجل سر رسد و سایه; پردهشت بال های ملک الموت بر بستر ذلتِ حُر بیفتد ... . «موتوا قبل ان تموتوا» اینجا دیگر این حُر است که جان خویش را می ستاند، نه ملک الموت. پیش چشم، سٌرادقات مصفای عشق است، گسترده به پهنای آسمان ها و زمین، نورٌ علی نور تا غایت الغایات معراج نبی؛ و در قفا، گور تنگی تنگ تر از پوست تن، آن سان که گویی یکایک ذرات تن را در گوری تنگ تر از خود بفشارند.
حُر بن یزید، لرزان گفت: «والله که من نفس خویش را در میان بهشت و دوزخ مخیر می بینم و زنهار اگر دست از بهشت بدارم، هر چند پاره پاره شوم و هر پاره ام را به آتش بسوزانند!» ... و مرکب خویش را هِی کرد و به سوی خیمه سرای حسین بن علی بال کشید.
حُر بن یزید ریاحی تکبیره الاحرام خون بست و آخرین حجاب را نیز درید و آزاد از بندگی غیر، حُرّ وارد نماز عشق شد و این نماز، دائم است و آن که در آن وارد شود هرگز از آن فارغ نخواهد شد: «الذین هم علی صلاتهم دائمون ...» و خود جان خویش را گرفت. حُر آن کسی است که حق، اذن جان گرفتن را به خود او می سپارد و این اکرم الموت است: قتل در راه خدا. و مگر آزادة کرامتمند را جز این نیز مرگی سزاوار است؟ احرار از مرگ در بستر به خدا پناه می برند. قدم صدق هرگز بر صراط نمی لرزد؛ حُر صادق بود و از آغاز نیز جز در طریق صدق نرفته بود ... احرار را چه بسا که مکر لیل و نهار به دارالامارة کوفه بکشاند، اما غربال ابتلائات هیچ کس را رها نمی کند و اهل صدق را، طوعاً یا کرهاً، از اهل کذب تمییز می دهد ... مکّاری چون ضحاک بن عبدالله نیز نمی تواند از چشم ابتلای دهر پنهان شود ... و فاش باید گفت، این محضر عظیم حق جایی برای پنهان شدن ندارد.
ضحاک بن عبدالله خود گفته است: «چون دیدم که اصحاب حسین همه کشته افتاده اند و جز «سوید بن عمرو بن ابی المطاع خثعمی» و « بشیر بن عمرو حضرمی» دیگر کسی نمانده است، به او گفتم: یا بن رسول الله، می دانی آن عهدی را که بین من و توست، من شرط کرده بودم که در رکاب تو تا آنگاه بمانم که جنگجویی با تو هست. اکنون که دیگر کسی نمانده است، ایا مرا حلال می داری که از تو انصراف کنم؟ حسین اذن داد که بروم ... اسبی را که از پیش در یکی از خیمه ها پنهان داشته بودم سوار شدم و به دامنِ دشت که پر از دشمن بود زدم و گریختم ... .»
ضحاک بن عبدالله از صبح تا غروب عاشورا، همراه اصحاب عاشورایی امام عشق بود، اما جانش، حتی نفسی به ملکوتی که آن احرار را بار دادند راه نیافت، چرا که بین خود و حسین شرطی نهاده بود. «عبادت مشروط» کرم ابریشمی است که در پیله خفه می شود و بال های رستاخیزی اش هرگز نخواهد رست. این شرطی بود بین او و حسین ... و اگرچه دیگری را جز خدای از آن آگاهی نبود، اما زنهار که لوح تقدیر ما بر قلم اختیار می رود!
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که خـواجه خود روش بنده پـروری داند
ضحاک بن عبدالله از صبح تا غروب عاشورا، همراه اصحاب عاشورایی امام عشق بود، اما جانش، حتی نفسی به ملکوتی که آن احرار را بار دادند راه نیافت، چرا که بین خود و حسین شرطی نهاده بود. «عبادت مشروط» کرم ابریشمی است که در پیله خفه می شود و بال های رستاخیزی اش هرگز نخواهد رست.
حُر بن یزید ریاحی تکبیره الاحرام خون بست و آخرین حجاب را نیز درید و آزاد از بندگی غیر، حُرّ وارد نماز عشق شد و این نماز، دائم است و آن که در آن وارد شود هرگز از آن فارغ نخواهد شد: «الذین هم علی صلاتهم دائمون ...»
فتح خون، شهید سیدمرتضی آوینی، تهران: کانون فرهنگی-هنری ایثارگران، 1375، ص 89.