وحشت سراپای آل ابی سفیان را فرا گرفته بود، سپاه محمد(ص) به شهر نزدیک می شد. اندکی بعد، ابر عطوفت پیامبر(ص) بر شهر سایه افکند; باران رحمتش باریدن گرفت و ترس را از شهر امن الهی زدود. پیامبر(ص) به دشمنان سرسختش منتی بزرگ نهاد و به آنان فرمود: «اذهبوا انتم الطلقاء» بروید، شما آزاد هستید.
شکست برای فرزندان بنی امیه تازگی نداشت; به دل عقده داشتند; عقده بدر و حنین، عقده لحظاتی که پدرانشان در خشم مسلمانان می شکستند و چون برگ خشک نقش زمین می شدند. این بار بر پیشانیشان مهر «طلقاء» خورده بود و این امر عقده دیگری بر دل کینه توزشان نشانید; عقده ای که از عقده مرگ عزیزانشان در بدر و حنین کمتر نبود. آنها خاطره ای تلخ از داستان فتح مکه در سینه داشتند; خاطره ای که در آینه آن تسلط و عظمت پیامبر(ص) و خواری و لت خویش را می دیدند.
شعله های مرگ خونین پدران و ننگ نشسته بر دامان هر روز برافروخته تر می شد، در پی فرصتی بودند تا خشم درون فرو نشانند و انتقام خویش از پیامبر(ص) و آل او بستانند. فرصتی که در روزگار یزید فرا رسید. او وارث همه عقده هایی بود که سالها بر دل پدرانش سنگینی می کرد.
فرزند کشته شدگان بدر و طلقای فتح مکه، شمشیر انتقام به دست گرفت; او می خواست همه شکستها، مرگها و حقارتها را جبران کند، در پی ریختن خون بود و به اسارت گرفتن افراد.
از این روی فرمان قتل سرور جوانان بهشت و عزیزانش را صادر کرد. و پس از حادثه خونبار کربلا، همه چیز را برای گشودن عقده ای دیگر فراهم دید; عقده ای که حتی با شنیدن خبر گرفتار آمدن اهل بیت(ع) در زنجیر اسارت ابن زیاد گشوده نشده بود...
پس دستور داد تا خاندان پیامبر را به شام بفرستند. (1) یزید می خواست داستان مکه تکرار شود، ولی این بار به تیغ بنی امیه.
ابن عباس از این هدف شوم یزید پرده برداشته است. او در نامه ای به یزید نوشت:
عجیب است، تو دختران عبدالمطلب و نونهالانش را مانند اسیران به شام برده ای تا مردم ببینند بر ما مسلط شده ای و بر ما منت می گذاری. (2)
کاروان اهل بیت(ع) به شام رسید. یزید در جیرون، کنار یکی از دروازه های دمشق، بود. چون چشمش به کاروان آل الله افتاد، مغرور و شادمان لب به شعر گشود و چنین سرود:
نعب الغراب فقلت صح او لا تصح فقد اقتضیت من الرسول دیونی (3)
صدای کلاغ برخاست. پس گفتم: فریاد بزنی یا نزنی من آنچه از پیامبر طلب داشتم، باز پس گرفتم.
او، در راستای نیت شوم خود، دستور داد تا هر چه بیشتر با اهل بیت(ع) سختگیری کنند و آنها را خوار سازند. بر این اساس آنها را گردن به گردن با طناب بستند، بر هر که از رفتن باز می ماند تازیانه زدند (4) و هنگام آسایش، در خرابه جایشان دادند.
یزید می خواست سلطه و اقتدار خویش را نشان دهد تا سرانجام با آزاد کردن آنان، به هدف شوم خود دست یابد.
یزید در یکی از روزها، در حالی که شخصا زنجیر از پای امام سجاد(ع) باز می کرد. از حضرت پرسید: آیا می دانی چرا چنین کردم؟
حضرت پاسخ داد: ترید الا یکون لاحد علی منة غیرک; (5) می خواهی تنها خودت بر من منت داشته باشی.
از کلام حضرت(ع) به خوبی استفاده می شود که چگونه یزید در پی منت نهادن بر آل رسول بود.
شکست یزید
یزید هر چه بیشتر کوشید کمتر به هدف رسید. جریان رجوع اهل بیت(ع) به مدینه چنان انجام گرفت که نه تنها کمترین نشانی از ضعف اهل بیت(ع) و اقتدار یزید در پی نداشت; بلکه نشان دهنده پیروزی اهل بیت(ع) بود.
اسیر نوعا کمتر توان حرف زدن دارد، گوشه ای برمی گزیند و در غم خود فرو می رود; یا به آینده دشواری که در پیش دارد می اندیشد و یا به گذشته دردناکی که دیده است. حتی اگر بخواهد چیزی بگوید مجالش نمی دهند; چرا که اسیر است و در بند. اما شام اسیرانی دید که همه چارچوبه های اسارت را در هم شکستند، از هر لحظه برای تبلیغ بهره جستند و در مدتی کوتاه، دشمن خویش را به زانو درآوردند. آری «اهل بیت » اسیرانی بودند که دشمن را به اسارت گرفتند. وقتی به شام رسیدند، خستگی راهی طولانی بر تن، زخم آزار دشمنان کینه توز بر سینه و زنجیر بر پا داشتند و از ضعف و گرسنگی رنج می بردند. ولی با این همه، چون جام پایداری از دست حسین(ع) گرفته بودند، در شام نبردی دیگر به راه انداختند. آنان در لباس اسارت پر شکوه، قدرتمند و پر صلابت ظاهر شدند; تیغ زبان زینب(ع) و شمشیر بیان سجاد(ع) همه آنچه یزید تنیده بود، از هم گسست و چهره واقعیت را نمایان ساخت.
مجلس بزم یزید، که یزیدیان را از باده پیروزی سرخوش کرده بود، با فریاد علی گونه زینب(ع) در هم ریخت. زینب(ع) یزید را، که با جلال و جبروت بر تخت نشسته بود، مخاطب قرار داد و فرمود: «امن العدل یا بن الطلقاء، تخدیرک حرائرک و امائک و سوقک بنات رسول الله(ص) سبایا ... ». (6)
ای زاده طلقاء، آیا این عدل است که زنان و کنیزان خود را در پرده بنشانی و دختران رسول خدا(ص) را به عنوان اسیر از شهری به شهری بگردانی ... .
این سخن زینب(ع) بار دیگر ذلت آل ابوسفیان در فتح مکه را در یادها زنده ساخت. غبار غم بر چهره یزید و یزیدیان نشست. یزید، که در آرزوی برپایی مجلسی چنین بود تا بر گذشته های ذلت بار خاندانش سرپوش بگذارد، نتیجه را کاملا معکوس یافت. سخنان زینب(ع) محکم و پیاپی وارد می شد. یزید جز سکوت راه دیگری پیش روی خود نمی دید. آری یزید در بند اسارت زبان زینب(ع) خاموش نشسته بود. در حقیقت، سخن آن حضرت(ع) این پیام را در برداشت که ای یزید، پیامبر کفار را، که پدرانت بودند، آزاد کرد; اما تو آزادی را از دختران او سلب کرده ای. این چیزی جز یک ننگ دیگر برای تو و خاندانت نمی تواند باشد; ننگی که از ننگ طلقا بودن ریشه می گیرد.
مقایسه رفتار یزید در ابتدای ورود اهل بیت به شام با رفتار چند روز بعد او پرده از صلابت و قدرت تبلیغات اهل یت برمی دارد و همه چیز را آشکار می سازد. رفتار یزید در اواخر حضور اهل بیت(ع) رفتارهای انفعالی بود; به گونه ای که می کوشید قتل امام حسین(ع) را به گردن ابن زیاد اندازد. اهل بیت(ع) قاطعانه این ترفند تبلیغی او را خنثی کردند و به او گفتند: ما قتل الحسین غیرک ... (7) ; ای یزید امام حسین(ع) را جز تو کسی نکشته است ....
او در برابر افشاگریهای اهل بیت(ع) چنان خویش را درمانده یافت که برای حفظ موقعیت پوشالی خود، راهی جز خشونت ندید و از اینرو چند بار به قتل امام سجاد(ع) فرمان داد. ولی چون این کار را به زیان خود دید از آن چشم پوشید. اندک اندک اهل بیت(ع) جو تبلیغی را کاملا به دست گرفته بودند، به گونه ای که دل مردم را با مرثیه خوانی اباعبدالله(ع) می لرزاندند و حدیث عاشورا را با سوز بیان می کردند. امام سجاد(ع) در خطبه خود در مسجد جامع روضه شهادت و مظلومیت امام حسین(ع) را خواند و شامیانی که دشمنان اهل بیت(ع) به شمار می آمدند، در حضور یزید، گریستند. (8)
عاقبت مروان حکم حضور اهل بیت(ع) را در شام به ضرر دستگاه بنی امیه دید و به یزید توصیه کرد تا هر چه زودتر اسباب رجوع اهل بیت(ع) به مدینه را فراهم آورد. (9) بدین ترتیب اهل بیت(ع) با سرافرازی شام را به قصد مدینه ترک کردند.
پی نوشتها:
1- مع الحسین فی نهضته، اسد حیدر، ص 308; مقتل الحسین، مقرم، ص 441.
2- سفینة البحار، ج 2، ص 151 (ماده، عبس).
3- بحارالانوار، ج 45، ص 199; مقتل الحسین، مقرم، ص 448.
4- مقتل الحسین مقرم، ص 449.
5- ذریعة النجاة، میرزا رفیع گرمرودی، ص 334.
6- همان.
7- همان.
8- همان.
9- مع الحسین فی نهضته.