اولش. ماجرا از اون جا شروع شد که یک نه چندان بنده خدایی دست وزیر بی نوای آموزش و پرورش رو توی حنایی گذاشت که همه رو بر آن داشت چه کنیم رنگ این حنا از دستان وزیر مظلوم و بی گناه پاک شود.
دومش. جماعتی از وکیل الرعایای نشسته بر کرسی های سبز مجلس با دیدن حنای نشسته بر دستان وزیر آموزش و پرورش یاد حنابندان و عروسی و ... افتادند و بر آن شدند جشنی بر پا کنند و آشی برای وزیر بپزند که وجبی نه وجب ها روی آن روغن باشد.
سومش. و در همین حال یکی از آنان که به فکر پاک کردن حنا از دستان وزیر بود داشت از مقابل زندان اوین رد می شد که فرکانس هایی از درون زندان به مغزش رسید و همان جا بود که جرقه ای زده شد.
چهارمش. شهرام جزایری فرار کرد.
پنجمش. انگشت ها به سوی هم نشانه می رفت و هر کسی دیگری را نشان می داد. وقتی نگاه می کردی کسی نمانده بود. همه پشت درختی از .... مخفی شده بودند. مردم هرچند گیج شده بودند ولی مفاهیم رو خوب دریافت می کردند و خوب می فهمیدند.
ششمش. شهرام جزایری در آن سوی مرزها به ریش ملت می خندید. البته قهقهه هایی همراه با صدای خنده های شهرام خان از درون مرزها به گوش می رسید که گاهی بدجوری حرص مردم را در می آورد.
هفتمش. ملت و وکلا همگی به کلی یادشان رفت که همین چند روز پیش حرفهای زشتی را توی کاغذهای مربوط به امتحان معلم ها خونده بودند. حتی علمای نشسته در قم هم به کل فراموششان شد.
هشتمش. حالا چند روزی بود که خوراک همه شده بود خبرگیری از احوالات جناب شهرام خان. بازار خودزنی هم خیلی داغ داغ شده بود. حتی تلویزیون هم با همه قیچی هاش درگیر موضوع شده بود. یواش یواش مردم داشتن باور می کردند که شهرام خان این قدر زرنگ بوده و جنابان سیاسیون و اقتصادیون و فرهنگیون آن قدر پاک و معصوم و ساده که شهرام خان توانسته الفرار.
نهمش. بالاخره بعد از حداقل دوسال که جناب شهرام خان در دستان پرمهر قوه غذاییه نوازش های پدرگونه و برادر گونه و دوستانه و مشفقانه را تحمل می کرد و کسی برایش خم به ابرو نمی آورد حالا در غیاب جناب شهرام خان قوه غذاییه این بار با قهر و غضبی وصف ناشدنی و در اقدامی شجاعانه و برای پاسخگویی به افکار عمومی حکم جناب شهرام خان را صادر کرد. شهرام خان به ۱۴ سال زندان در هتل اوین ۱۰ سال تبعید به یکی از بهترین و باشکوه ترین پایتخت های دنیا (انتخاب حق اوست) و پرداخت مبلغی وجه نقد هنگفت به حساب بیت المال که در صورت عدم امکان مالی می تواند از وام های بلاعوض دولتی نیز در این مسیر استفاده کند محکوم شد . بالاخره حق نان و نمک را باید حفظ کرد.
دهمش. توی همین گیر و دار بودیم که ییهو یکی از این خبرگزاری های گوگولی سوگولی در یک اقدام انتحاری اوج فداکاری رو به منصه ظهور رسوند و نوشت: اخبار اولیه از دستگیری شهرام جزایری حکایت دارند. بعد هم به فواصل پنج دقیقه به پنج دقیقه با غیرقابل دسترس ترین موبایل ها تماس می گرفت و مصاحبه هایی محیرالعقول از انسان هایی محیرالعقول تر روی سایت می فرستاد.
دهمش. وزیر کشور و مقامات قضایی و حتی جناب خوش تیپ آصفی که اکنون در امارات روزگار به سختی سپری می کنند نیز از موضوع اظهار بی اطلاعی کردند.
هنوز هم نمی دانیم بالاخره شهرام خان را گرفتند یا نه؟
آخرش ما نفهمیدیم چه شد که این طوری شد؟! تنها یک سوال می ماند و آن این که اگر موضوعی نه شروعش به مردم ربط دارد و سودی برای مردم ندارد و نه جلسات دادگاهش به مردم ربطی دارد و برای مردم هم سودی ندارد و نه پایانش به مردم ارتباطی پیدا می کند پس اصلا چرا برای مردم تعریف می کنند. درست مثل این است که برای یکی مرتب لطیف تعریف کنی و حتی به او اجازه ندهی که بخندد.
ما که فایده اش را نفهمیدیم و ندانسیتم که کجای این پیاز مردم بودند. ولی امیدواریم که جایگاه رفیع تعلیم و تعلم از آن سودی برده باشد تا درس عبرتی باشد برای سایرین.
جالبتراین که پس از شمارش های بسیار در این باب باید عرض کنم در بینهایتمش این که جناب شهرام خان به گفته همان خبرگزاری گوگولی ۳۶ روز پیش از فرار عضو هیئت مدیره و مدیر عامل دو شرکت داخلی شده بود. عجیبا غریبا از این همه توجه نظام عزیر ما به پیشنهادات سازنده نخبگان و اهل فن. این جناب شهرام خان گفته بود که اگر به من اجازه می دادند با یکی دو تخلف کوچک مشکل بیکاری و اشتغال کشور را حل می کردم ولی ما باور نمی کردیم. خدا را شکر که دولتهای کریمه در این سالها یکی پس از دیگری بر سر کار آمده اند و به خوبی و دقت به این پیشنهادات مشفقانه ارج می نهد.
از دست و زبان که برآید
کز عهده شکرش به درآید