آنان که اهل زهد یعنى دورى کنندگان از گناهان و معاصى هستند، و به حلال خدا قناعت دارند، از وجود خود براى دنیا و آخرتشان خیر میبینند و براى دیگران هم منبع منفعت و سود میباشند و به سبب زهد و قناعتشان از دچار شدن به خسارتهائى که محصول معاصى است در امان به سر میبرند.
حکایت میکنند که حضرت ذوالقرنین بر قومى گذشت که دنیاى حرام را رها کرده بودند، و قبر و مردگانشان را کنار خانههاى خود قرار داده، و از گیاهان سالم زمین غذا پخته و تغذیه میکردند، و در گردونه طاعت و عبادت خدا قرار داشتند، ذوالقرنین دنبال بزرگ آنان فرستاد تا با او درباره زندگى پاکشان گفتگو کند.
بزرگ قوم گفت: مرا به ذوالقرنین نیازى نیست، ذوالقرنین خودش نزد آن بزرگ آمد و به او گفت چرا در میان شما طلا و نقره و ثروت جمع شده نیست؟
پاسخ داد در میان ما عاشق و خواهان دنیا نیست، مادیات چیزى است که احدى از آن سیر نمیشود، بنابراین قوم ما به قناعت سیر هستند، ما قبور مردگانمان را درب خانهها قرار داده ایم تا مسئله مرگ و سفر به عالم آخرت را فراموش نکنیم، سپس جمجمه انسانى را روى دست گرفت و به ذوالقرنین گفت این جمجمه و سر شاهى از شاهان است که پیوسته به رعیت ستم مینمود، و از طریق ستم و حرام ثروت جمع میکرد، خدا به عمرش خاتمه داد و روحش را گرفت درحالیکه گناهان و ستم هایش در پروندهاش باقى ماند و همه ثروتش ازدست رفت، آنگاه جمجمه دیگرى را نشان ذوالقرنین داد و گفت: این جمجمه سلطان عادلى است که به رعیت مهربان بود، خدا پس از پایان مهلت عمرش جان او را گرفت و در بهشت جاى داد و به او رفعت درجه عنایت فرمود، سپس دست بر سر ذوالقرنین گذاشت و گفت سر تو کدام یک از آن دو سر است، ذوالقرنین به شدت گریست و به بزرگ آن قوم گفت: اگر در همراهى با من رغبت دارى مملکت خود را در همه امورش با تو نصف کرده و وزارت حکومتم را به تو تسلیم مینمایم، آن مرد بزرگ گفت ابداً چنین کارى را نمیپذیرم، ذوالقرنین گفت: چرا این مرد بزرگ گفت: من حکومت و وزارت نمیخواهم؟ زیرا معنى نفى او این است که مردم به سبب مال و حکومت دشمن تو هستند، و همه جامعه به سبب قناعت عاشق من میباشند.
به فرموده سعدى:
در گوشه قناعت نان پاره و پینه در پیش اهل معنى بهتر ز صد خزینه