سرّالاسرار خلقت این سخن است: فَاَحبَبتُ اَن اُعرَف.
اما طلعت شمس باید که از افق شب باشد،
و یوم الدین از افق لیله القدر،
و نور از افق ظلمت، و عشق از افق هجران، یعنی که موسی باید در عصری ظاهر شود که فرعون داعیه «اَنَا رَبُّکُمُ الاَعلی» سر داده باشد،
و محمد در عرصه ای که ابوجهل کلیددار خانه خدا باشد و کعبه، خانه توحید، درتملک بت ها.
آه از شفق... و سرخی شفق، آن گاه که روز به شب می رسد و خورشید حق در افق خونین عاشورا غروب می کند و ... شب آغاز می شود!
اما دل به تقدیر بسپار،
شب غشوه ای است که اختران امامت را ظاهر کند.
***
این سرّالاسرار خلقت است و گویی تقدیر این چنین رفته است که اسرار فاش شود، اگر چه به بهای سر باختن حسین علیه السلام.
***
بگذار فاش گفته شود که آن که مسجود ملائکه است، حسین است، و آدم را ملائک از آن حیث که واسطه خلقت حسین است سجده کردند؛
و این سجده ای ازلی است؛ میزان حق،
که ابلیس را از صف ملائکه طرد می کند.
یعنی که فطرت عالم بر حبّ حسین و ولایت او شهادت می دهد و آن پیمان ازلی – اَلَستُ بِرَبِّکُم قَالوُا بَلی – عهدی است
که خالق از بنی آدم بر حبّ حسین و یاری او ستانده است.
***
«خون» با حسین پیمان «ریختن» بسته است،
«سر» با حسین پیمان «باختن».
دل تو عرصه ازلی خلقت است.
گوش کن که چه خوش ترنمی دارد در تپیدن: حسین، حسین، حسین، حسین.
نمی تپد، بل «حسین حسین» می کند.
***
کجاست آن که زنجیر جاذبه خاک را از پای اراده اش بگشاید و هجرت کند،
از خود و بستگی هایش،
تا از زمان و مکان فراتر رود و خود را به قافله سال شصت و یکم هجری برساند و در رکاب امام عشق به شهادت رسد؟
و از آن پس دیگر، این باد نیست که بر تو می وزد،
این تویی که بر باد می وزی.
و از آن پس دیگر، آن تویی که بر زمان می گذری،
و آن تویی که مکان را تشرّف حضور می بخشی.
یعنی نه این چنین است که کربلا شهری در میان شهرها باشد و عاشورا روزی در میان روزها؛
زمین سراسر پهندشت کربلاست و کربلا ما را به خود فرامی خواند.
کربلا ما را به خود فرامی خواند.
آری، کربلا ما را به خود فرامی خواند.
***
مگر کربلا از سیطره زمان و مکان خارج است که همه جا کربلا باشد و همه روزها عاشورا؟
مرا ببین که در پیشگاه ولایت سخن از زمان و مکان می گویم! زمان و مکان «نسبت» است و برای آن که از جوار مطلق، از بلندای اَعراف بر عالم وجود می نگرد، اینجا در پیشگاه ولایت، سخن از زمان و مکان گفتن نشان بی خردی است.
***
کربلا قلب زمین است و عاشورا قلب زمان. یعنی اصلا کربلا مطلق زمین است و عاشورا مطلق زمان، و راه های آسمان از اینجا آغاز می شود؛
از این جا دروازه ای به عالم مطلق گشوده اند.
***
می پرسی که از متناهی چگونه می توان راهی به سوی نامتناهی جست؟ این سرّالاسرار خلقت است و گویی تقدیر این چنین رفته است که اسرار، اگر چه به بهای سر باختن حسین علیه السلام، فاش شود.
***
طُرفه خراب آبادی است این سیاره زمین، که از آن دروازه هایی به سوی نامتناهی گشوده اند: بیت الله، حبل الله، کلام الله،... ثارالله.
اقمار منظومه شمس ایمان را ببین! آنجا، در طواف بیت الله که حصن ولایت است و حرم امن لااِلهَ الاَّ الله.
آنجا سایه بیت المعمور است و زمین و آسمان در این ناکجاآباد به هم می پیوندند؛
یعنی از آنجا، فراتر از نسبت ها،
دروازه ای به عالم اطلاق گشوده است و ولیّ مطلق باید از این باب پای به عالم خاک گذارد؛ یعنی علی علیه السلام باید در خانه کعبه متولد شود.
***
امام روح قبله و باطن بیت الله است، اما وااسفا که ظاهرگرایان از کعبه نیز تنها سنگ های آن را می پرستند.
***
طُرفه خراب آبادی است این سیاره زمین... که در طواف شمس به سفری آسمانی می رود. هیچ از خود پرسیده ای که مقصد این سفر آسمانی کجاست؟ زمین در طواف شمس است و شمس را نیز شمسی دیگر است که بر گرد آن طواف می کند و شمسِ شمس را نیز شمسی دیگر؛
و همه در طواف شمس عشق، مشکات نخستین، ولیّ مطلق.
***
آه... دریافتم؛ مقصد این سفر آسمانی تویی!
مقصد تویی و آنان تو را رها کرده اند و بر گرد دیوارهایی سنگی می چرخند!
***
ای همسفر! اینجا حیرتکده عقل است، بر گرده زمین،
در سفری آسمانی با کهکشان ها،
در سفری آسمانی که مقصدش با اوست؛
سفری از ظاهر به باطن، از بیرون به درون.