محمد بن یوسف زرندی، از دانشمندان اهل سنت، در کتاب نظم درر السمطین روایت کرده که مردی نامه ای به دست امام حسن(ع)داد که در آن حاجت خود را نوشته بود.
امام(ع)بدون آنکه نامه را بخواند بدو فرمود:
«حاجتک مقضیة »!
(حاجتت رواست!)
شخصی عرض کرد: ای فرزند رسول خدا خوب بود نامه اش را می خواندی و می دیدی حاجتش چیست و آنگاه بر طبق حاجتش پاسخ می دادی؟
امام(ع)پاسخی عجیب و خواندنی داد و فرمود:
«اخشی ان یسئلنی الله عن ذل مقامه حتی اقرء رقعته » (27) بیم آن را دارم که خدای تعالی تا بدین مقدار که من نامه اش را می خوانم از خواری مقامش مرا مورد موآخذه قرار دهد.)
علی بن عیسی اربلی در کشف الغمة و غزالی در کتاب احیاء العلوم و ابن شهر آشوب در مناقب و بستانی در دائرة المعارف خود با مختصر اختلافی از ابو الحسن مدائنی و دیگران روایت کرده اند (28) که امام حسن(ع)و امام حسین(ع)و عبد الله بن جعفر (29) شوهر حضرت زینب(ع))به قصد انجام زیارت حج خانه خدا از مدینه حرکت کردند و چون بار و بنه آنها را از پیش برده بودند، دچار گرسنگی و تشنگی شدیدی شدند و در این خلال به خیمه پیرزنی برخوردند و از او نوشیدنی خواستند!
پیرزن گفت: آب و نوشیدنی در خیمه نیست، ولی در کنار خیمه گوسفندی است که می توانید از شیر آن گوسفند استفاده کنید، آن را بدوشید و شیرش را بنوشید!
آنها رفتند و شیر گوسفند را دوشیده و خوردند، و سپس از او خوراکی خواستند.
زن گفت: جز همین گوسفند مالک چیزی نیستم و چیز دیگری نزد من یافت نمی شود، یکی از شما آن را ذبح کنید تا من برای شما غذایی تهیه کنم؟
در این وقت یکی از آنها برخاست و گوسفند را ذبح کرد و پوستش را کند و آماده طبح نموده و آن زن نیز برخاسته برای ایشان غذایی تهیه کرد و آنها خوردند و لختی بیاسودند تا وقتی که گرمای هوا شکسته شد، برخاسته و آماده رفتن شدند و به آن زن گفتند:
«یا امة الله نحن نفر من قریش نرید حج بیت الله الحرام فاذا رجعنا سالمین فهلمی الینا لنکافئک علی هذا الصنع الجمیل »(ای زن!ما افرادی از قریش هستیم که اراده زیارت حج بیت الله را داریم و چون سالم بازگشتیم، نزد ما بیا تا پاداش این محبت تو را بدهیم!)
آنها رفتند، و چون شوهر آن زن آمد و جریان را شنید، خشمناک شده و او را سرزنش کرده، گفت:
«ویحک تذبحین شاتی لاقوام لا تعرفینهم ثم تقولین: نفر من قریش »؟!
(وای بر تو!گوسفند مرا برای مردمانی که نمی شناسی سر می بری، آنگاه به من می گویی: افرادی از قریش بودند؟!)
این جریان گذشت و پس از مدتی، فقر و نیاز، آن پیرزن و شوهرش را، ناچار به شهر مدینه کشانید و چون سرمایه و کسب و کاری نداشتند به جمع آوری سرگین و پشگل مشغول شده و از این طریق امرار معاش کرده و زندگی خود را می گذراندند.
در یکی از روزها پیرزن عبورش بر در خانه امام حسن(ع)افتاد و در حالی که امام(ع)بر در خانه بود از آنجا گذشت و چون آن حضرت او را دید شناخت، ولی پیرزن امام را نشناخت.در این وقت امام حسن(ع)به غلامش دستور داد به دنبال آن پیرزن برود و او را به نزد وی بیاورد.
غلام برفت و او را بازگرداند و امام حسن(ع)بدو فرمود: آیا مرا می شناسی؟
گفت: نه!
فرمود: من همان مهمان تو در فلان روز هستم!
پیرزن گفت: پدر و مادرم بقربانت!
امام حسن(ع)دستور داد هزار گوسفند برای او خریداری کردند و با هزار دینار پول همه را به او داد، و به دنبال آن نیز وی را به نزد برادرش حسین(ع)فرستاد.
امام حسین(ع)از آن زن پرسید: برادرم حسن چه مقدار بتو داد؟
عرض کرد: هزار گوسفند و هزار دینار!
امام حسین(ع)نیز دستور داد همان مقدار گوسفند و همان مقدار پول به آن پیرزن دادند، و سپس او را به همراه غلام خود به نزد عبد الله بن جعفر فرستاد، و عبد الله از آن پیرزن پرسید:
حسن و حسین(ع)چقدر بتو دادند؟
پاسخ داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دینار!
عبد الله دستور داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دینار به او دادند!و به او گفت: اگر از آغاز به نزد من آمده بودی، من آن دو را به رنج و تعب می انداختم! (30)
و در کشف الغمه اربلی آمده که گوید:
این قصه در کتابها و داستانهای ائمه اطهار(ع)مشهور است، و در روایت دیگری که از طریقی دیگر نقل شده اینگونه است که مرد دیگری نیز به همراه آنان بود و آن زن در آغاز نزد عبد الله بن جعفر رفت و عبد الله بدو گفت:
«ابدئی بسیدی الحسن و الحسین »(به آقایان من حسن و حسین آغاز کن!)
و چون به نزد امام حسن(ع)رفت آن حضرت یکصد شتر به او داد و امام حسین(ع)نیز یکهزار گوسفند به او عنایت فرمود و چون به نزد عبد الله بن جعفر بازگشت و داستان خود را باز گفت، عبد الله بدو گفت: دو سرور من کار شتر و گوسفند را انجام دادند(و خیال مرا از این بابت آسوده کردند)و سپس دستور داد هزار دینار به او پرداخت کردند...!در اینجا پیرزن به نزد آن مردی که از مردم مدینه بود و در آن سفر همراه آن سه بزرگوار بود رفت، و چون ماجرا را برای آن مرد باز گفت، وی بدان زن گفت:
«انا لا اجاری اولئک الاجواد فی مدی، و لا ابلغ عشر عشیرهم فی الندی، و لکن اعطیک شیئا من دقیق و زبیب...»
(من هرگز به پای این سخاوتمندان بی بدل در جود نمی رسم و به یک دهم آنها نیز در بخشش نخواهم رسید، ولی مختصری آرد و کشمش به تو می دهم!)
و به دنبال این ماجرا آن پیرزن آنها را گرفت و به دیار خود بازگشت. (31)
از کتاب خصال شیخ صدوق(ره)روایت شده که مردی نزد عثمان بن عفان رفت و از او-که بر درب مسجد نشسته بود-درخواست بخششی کرد، عثمان دستور داد پنج درهم به او بدهند.
آن مرد گفت: این مقدار دردی را از من دوا نمی کند، پس مرا به شخصی راهنمایی کن که حاجتم را برآورده سازد!
عثمان به گوشه ای از مسجد که امام حسن و امام حسین(ع)و عبد الله بن جعفر در آنجا نشسته بودند، اشاره کرده گفت:
«دونک هؤلاء الفتیة »!
(به نزد این جوانمردان برو!)
آن مرد نیز متوجه آنها شده و حاجت خود را به ایشان معروض داشت!
حسنین(ع)به آن مرد رو کرده گفتند: «ان المسئلة لا تحل الا فی احدی ثلاث، دم مفجع، او دین مقرح، او فقر مدقع ففی ایها تسئل »(سؤال جز در یکی از سه چیز جایز نیست: خونی فاجعه آمیز، یا بدهکاری دردآور و جانسوز، یا فقری که انسان را خاکستر نشین کند، اکنون بگو: تو در کدامیک از این سه مورد سؤال می کنی؟)
پاسخ داد: در یکی از همین سه مورد است!
در اینجا امام حسن(ع)دستور داده پنجاه دینار به او بدهند، و امام حسین(ع)چهل و نه دینار و عبد الله بن جعفر چهل و هشت دینار!
آن مرد پولها را گرفت و از نزد ایشان رفت و عبورش به عثمان افتاد، عثمان از او پرسید: چه کردی؟و آن مرد داستان خود و کرم و بزرگواری حسنین(ع)و عبد الله بن جعفر را برای او بازگو کرد و عثمان که دچار شگفتی شده بود گفت:
«من لک بمثل هوءلاء الفتیة؟!اولئک فطموا العلم فطما، و حازوا الخیر و الحکمة » (32)
(چه کسی همانند این جوانمردان است، اینان از پستان علم و دانش شیر خورده و خیر و حکمت را نزد خود گرد آورده اند.)
نگارنده گوید: نظیر این روایت از عیون الاخبار ابن قتیبة نیز نقل شده، با چند تفاوت:
اول-آنکه به جای عثمان، عبد الله بن عمر ذکر شده.
دوم-آنکه امام حسن(ع)بدو فرمود:
«ان المسئلة لا تصلح الا فی دین فادح، او فقر مدقع، او حمالة مفظعة »(سؤال شایسته نیست جز در بدهکاری سنگین، یا فقری که به خاک مذلت نشاند، یا خونبهایی و یا بدهکاری که انسان را درمانده سازد؟)و آن مرد در پاسخ گفت: یکی از همین سه چیز است.
سوم-اینکه در نقل مزبور آمده که امام حسن(ع)یکصد دینار به او داد و امام حسین(ع) نود و نه دینار به او پرداخت کرد، چون خوش نداشت که در بخشش و عطا همانند برادرش حسن(ع)عمل کرده باشد.
و تفاوت چهارم-آنکه در این روایت نامی از عبد الله بن جعفر ذکر نشده است. (32)
در اثبات زهد امام حسن(ع)همین مقدار کافی است که به خاطر حفظ خون مسلمانان از زمامداری و حکومت-که حق مسلم او بود، به شرحی که خواندید-چشم پوشی نموده، آن را واگذار کرد...
و از شیخ صدوق(ره)نقل شده که درباره زهد امام حسن(ع)کتاب جداگانه ای نوشته و آن را زهد الحسن نامیده است...
و نویسندگان و ارباب تراجم اجماع دارند که حسن بن علی(ع)پس از جدش رسول خدا و پدرش علی(ع)از همه مردم زاهدتر بوده...(34)
و این داستان را نیز از تاریخ ابن عساکر نقل کرده اند که از شخصی به نام مدرک بن زیاد روایت کرده که گوید:
ما در باغهای ابن عباس بودیم که امام حسن و امام حسین(ع)و پسران عباس وارد شدند و مقداری در آن باغها گردش کردند، سپس در کنار یکی از جوی های آن نشستند، آنگاه امام حسن(ع)فرمود:
«یا مدرک هل عندک غذاء»؟
(ای مدرک آیا غذایی داری؟)عرض کردم: آری، و به دنبال آن قرص نانی با قدری نمک و دو شاخه سبزی نزد آن حضرت بردم، و امام(ع)آن را خورده و فرمود:
«یا مدرک ما اطیب هذا»؟
(ای مدرک چه غذای خوبی!)
پس از آن غذایی در نهایت خوبی آوردند، و امام(ع)متوجه مدرک شده و به او دستور داد غلامان را جمع کند و آن غذا را نزد آنها بگذارد.
مدرک غلامان را جمع آوری کرد و آنها از آن غذا خوردند، ولی امام(ع)چیزی از آن نخورد.
مدرک عرض کرد: چرا از غذا نمی خورید؟
امام(ع)فرمود:
«ان ذاک الطعام احب عندی »(براستی که من همان غذا را بیشتر دوست دارم.) (35)
مسئله اخلاق از مسائل مهمی است که دانشمندان اسلامی و غیر اسلامی درباره آن کتابها نوشته و قلمفرسایی ها کرده اند تا جایی که برخی از علمای علم الاجتماع آن را هدف خلقت، و آخرین مرحله کمال انسانیت دانسته اند با این بیان که گفته اند:
ملتهای گذشته در آغاز خلقت با نیروی بدنی خود، بر یکدیگر برتری می جستند، و پس از آنکه جامعه بشریت آن مرحله و دوران اولیه را پشت سر گذارد و ارتقا یافت، علم و دانش معیار برتری انسانها گردید، و چون به حد اعلای ارتقا و مقام والای انسانی رسید، وسیله برتری آنها اخلاق گردید، و با این بیان، اخلاق مرحله نهایی کمال انسان و علت غائی خلقت اوست.و از این سخن که بگذریم در آیات قرآن و روایت اسلامی نیز شواهدی بر این مطلب می توان یافت و اهمیت اخلاق تا بدان درجه و پایه است که لت بعثت اشرف انبیا و خاتم پیغمبران را همان تزکیه انسانها و تعلیم حکمت و فرزانگی آنها، و اکمال مکارم اخلاق ذکر فرموده، که آیه کریمه: «لقد من الله علی المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة...» (36)
و حدیث شریف نبوی: «انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق » (37)
را می توان نمونه ای از این آیات و روایات دانست.
و جالب این است که مکارم اخلاق را خود آن بزرگوار در حدیثی به اینگونه تفسیر کرده و فرموده است:
«یا علی ثلاث من مکارم الاخلاق: تعطی من حرمک، و تصل من قطعک و تعفو عمن ظلمک »(ای علی سه چیز از مکارم اخلاق است: دهش و عطا کنی به کسی که تو را محروم کرده و بپیوندی به کسی که از تو بریده، و در گذری از کسی که به تو ستم کرده!)
و البته دامنه بحث در اینجا وسیع و گسترده است و کتاب ما-که یک کتاب تاریخی است-گنجایش این بحث را ندارد، و ما از زندگانی امام حسن(ع)برای شما نمونه هایی از این گذشتها و مکارم اخلاق را در آغاز این بخش نقل کردیم (38) و ذیلا نیز نمونه های دیگری را از نظر شما گذرانده و به دنبال گفتار تاریخی خود باز می گردیم.
همان گونه که در روایت خواندید، منظور از مکارم اخلاق آن اعمالی است که از نظر اخلاقی فوق العادگی داشته باشد، چون برخی از کارها و اخلاقیات انسان است که به طور عادی برای عموم مردم عادی است مثل آنکه کسی به شما نیکی و احسان کند و شما نیز در برابر به او احسان و نیکی کنید، که این یک امر عادی و طبیعی است، و خلاف این کار غیر طبیعی است که قرآن کریم نیز آن را به عنوان یک اصل طبیعی عنوان کرده و می فرماید:
«هل جزاء الاحسان الا الاحسان » (39)
اما اگر کسی توانست تا این حد خود را کنترل کند و این اندازه بر نفس خود مسلط گردد که بدی و ظلم را با احسان و نیکی مقابله کند، این کار از نظر اخلاقی یک کار فوق العاده است که هر کس نمی تواند چنین کاری را انجام دهد...
و به قول شاعر می گوید:
بدی را بدی سهل باشد جزا
اگر مردی «احسن الی من اساء»!
مرحوم شهید آیت الله استاد مطهری کتابی دارد به نام فلسفه اخلاق که مانند کتابهای دیگر آن استاد بزرگوار، از تحقیق و عمق بسیاری برخوردار و کتاب بسیار نفیسی است، ایشان در آن کتاب تحقیق جالبی در این باره دارد و پس از آنکه قسمتی از دعای مکارم الاخلاق صحیفه سجادیه را در این باره نقل کرده که دعا کننده گوید:
«اللهم صل علی محمد و آل محمد و سددنی-لان اعارض من غشنی بالنصح ».
(پروردگارا، درود فرست بر محمد و آل محمد و به من توفیق ده که معارضه کنم به صیحت با آن کسانی که با من بظاهر دوستی می کنند، ولی در واقع می خواهند با من بدی و دغلی کنند.)
«و اجزی من هجرنی بالبر»
(خدایا، به من توفیق ده که جزا بدهم آن کسانی را که مرا رها کرده اند و سراغ من نمی آیند به احسان و نیکی ها.)
«و اثیب من حرمنی بالبذل »(خدایا، به من توفیق ده که پاداش بدهم آن کسانی را که مرا محروم کرده اند به اینکه من به آنها بخشش کنم.)
«و اکافئ من قطعنی بالصلة »
(خدایا، به من توفیق ده که مکافات کنم هر کس که با من قطع صله رحم یا قطع صله مودت می کند مکافات من این باشد که من پیوند کنم.)
«و اخالف من اغتابنی الی حسن الذکر»
(خدایا، به من توفیق ده که مخالفت کنم با آن کسانی که از من غیبت می کنند و پشت سر من از من بدگویی می کنند و اینکه پشت سر آنها همیشه نیکی آنها را بگویم.)
«و ان اشکر الحسنة و اغضی عن السیئة »
(خدایا، به من توفیق ده که نیکی های مردم را سپاسگزار باشم و از بدی های مردم چشم بپوشم.) (40)
سپس از خواجه عبد الله انصاری که مرد عارف و وارسته ای بوده، این جمله را نقل کرده که گفته است:
«بدی را بدی کردن سگساری است، نیکی را نیکی کردن خرکاری است، بدی را نیکی کردن کار خواجه عبد الله انصاری است.» (41) و سپس اشعاری از دیوان منسوب به امیر المؤمنین(ع)نقل کرده که می فرماید:
و ذی سفه یواجهنی بجهل
و اکره ان اکون له مجیبا
یزید سفاهة و ازید حلما
کعود، زاده الاحراق طیبا
(شخص سفیهی از روی جهل با من مواجه می شود، ولی من از پاسخ او کراهت دارم.او بر جهالت و سفاهت خود می افزاید و من بر حلم خود، همانند آن عودی که سوزاندنش عطر آن را زیادتر می کند.)
و در جای دیگر فرمود:
و لقد امر علی اللئیم یسبنی
فمضیت ثمة قلت ما یعنینی
(من بر شخص پست و لئیم می گذرم که مرا دشنام می دهد و من از نزد او گذشته و می گویم من مقصودش نبودم.)
اکنون در زندگانی امام حسن(ع)نمونه این مکارم اخلاق را بخوانید:
1.موفق بن احمد خوارزمی در کتاب مقتل الحسین(ع)روایت کرده که امام حسن(ع) گوسفندی داشت که بدان علاقه داشت، روزی مشاهده کرد که پای آن گوسفند شکسته شده، به غلامش فرمود: چه کسی پای این گوسفند را شکسته؟
پاسخ داد: من!
فرمود: چرا؟
گفت: می خواستم تا شما را غمگین کنم!
امام(ع)فرمود: اما من تو را خوشحال خواهم کرد، و تو در راه خدا آزادی!و در روایت دیگری است که فرمود:
«لا غمن من امرک بغمی »(من نیز غمگین می کنم آن کسی را که به تو دستور داده تا مرا غمگین کنی-یعنی شیطان)
و به دنبال آن او را آزاد کرد. (42)
پی نوشت ها:
1.در این باره داستان جالبی-که عنوان معجزه نیز داشته-از یک مرد سیاه پوست نقل شده که انشاء الله تعالی در صفحات آینده خواهید خواند.
2.بحار الانوار، ج 43، ص 331.
3.مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 7.
4.و در پاره ای از روایات مانند روایت کشف الغمه از علی بن زید بن جذعان وایت شده که گوید: «خرج الحسن بن علی من ماله مرتین و قاسم الله ثلاث مرات »(دو بار از مال خود بیرون آمد(یعنی هر چه داشت همه را در راه خدا داد)و سه بار هم با خدا تقسیم کرد یعنی نصف آن را در راه خدا داد...)(بحار، ج 43، ص 349).
5.و در نقل ابن ابی الحدید و ابن قشیری «صبیان »(یعنی کودکان)به جای فقرا ذکر شده.
6.و در نقل ابن قشیری است که فرمود: «الید لهم »که در معنی چندان فرقی ندارد.
7.بحار الانوار، ج 43، ص 352 و ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 114.
8.بحار الانوار، ج 43، ص 352، مقتل الحسین موفق ابن احمد، ص 102.
9.تاریخ الخلفاء سیوطی، ص 73.
10.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 114.
11.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 112 و نظیر این حدیث در صفحات قبل نیز از مناقب نقل شده بود.
12.ظاهرا منظور امثال حدیث «ان الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنه »و نظیر آن است که در بخشهای قبل بتفصیل ذکر شده است.
13.بحار الانوار، ج 43، ص 332، امالی مجلسی، ص 39، کشف الغمة، ص 167.
14.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 174.
15.بحار الانوار، ج 44، ص 154.
16.مستدرک حاکم، ج 3، ص 169.
17 و 18.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 123.
19.بحار الانوار، ج 43، ص 324 و مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 7.
20.نقل از کنز المدفون سیوطی، (چاپ بولاق)، ص 234 و نور الابصار شبلنجی، ص 111.
21.البدایة و النهایة، (چاپ مصر)، ج 8، ص 38.
22.المحاسن و المساوی، (چاپ بیروت)، ص 55.
23.ینابیع المودة(چاپ اسلامبول)، ص 225.
24.ممکن است منظور«بیت الخلاء»باشد، و احتمال نیز دارد که منظور جایگاهی خلوت باشد.
25.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 149.
26.بحار الانوار، ج 43، ص 350.
27.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 141.
28.بحار الانوار، ج 43، صص 348-341 و حیاة الامام الحسن(ع)، ج 1، صص 321-319.
29.عبد الله بن جعفر ابن ابیطالب یکی از سخاوتمندان معروف عرب و از اشراف قریش محسوب می شد.
30.یعنی با پرداخت بیش از این مقدار آن دو بزرگوار را در محذور اخلاقی و مشکل دچار می کردم.
31.بحار الانوار، ج 43، ص 349.
32.خصال صدوق، «باب الثلاثة ».
33.نقل از عیون الاخبار ابن قتیبة، ج 3، ص 140.
34.حیاة الامام الحسن(ع)، ج 1، صص 330-329.
35.تاریخ ابن عساکر، ج 4، ص 212.
36.سوره آل عمران، آیه 164.
37.خصال صدوق، «باب الثلاثه »، حدیث 121.
38.به صفحه 329 به بعد مراجعه نمایید.
39.سوره الرحمن، آیه 60.
40.صحیفه سجادیه، ص 69.
41.استاد در شرح این جمله گوید:
اگر کسی بدی کند و انسان هم در برابر او بدی کند، این سگ رفتاری است، زیرا اگر سگی، سگ دیگری را گاز بگیرد، این یکی هم او را گاز می گیرد، نیکی را نیکی کردن
-خرکاری است، اگر کسی به انسان نیکی کند و انسان هم در مقابل او نیکی کند این کار مهمی نیست، زیرا یک الاغ وقتی که شانه یک الاغ دیگر را می خاراند، او هم فورا شانه این یکی را می خاراند، بدی را نیکی کردن کار خواجه است.
42.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 117 و حیاة الامام الحسن(ع)، ج 1، ص 314.