شبهای استثنایی آینده در حال نزدیک شدن است و من از هم اکنون با افسوس تمام منتظر آن شبها هستم. شبهایی که همه می توانند به هنگامه رسیدنشان در مسجد بنشینند و به قولی از همه چیز و همه کس ببرند و خدا را به خاطر بیاورند اما من نمی توانم. حال این که به تنها چیزی که نیاز دارم همین است که در مسجد باشم از صبح تا شب و از شب تا صبح و می دانم اگر چنین فرصتی دست دهد ساعت ها هم گریه کنم اندوهم تمام نخواهد شد و باید سالها و سالها روبروی خدا بنشینم و او را صدا بزنم و با او درد دل کنم.
می دانم که خدا همه جا هست ولی نمی دانم چه سری است که هر وقت به مسجد می روم احساس می کنم خدا درهمین نزدیکی هاست نزدیک تر از آنچه سهراب گفته و نزدیک تر از حتی آنچه خود قرآن گفته. نزدیک نزدیک آنقدر نزدیک که شیطان همه فرصت های نزدیک شدن به تو را از دست می دهد. مسجد چهاردیواری زیبایی است که حتی اگر کل دنیا هم در آنجا دورت جمع باشند و همه حرکات تو را ببینند احساس می کنی که چهاردیواری اختیاری خودت است و کسی نیست جز تو و خدا و اختیاری که عین جبر است و جبری که عین اختیار است. گویا خودت انتخاب می کنی که لااقل دراین چهاردیواری آن را اختیار کنی که خدا می خواهد و گویا خدا ناخودآگاه راه را به تو نشان می دهد و تو می دانی که اینجا چگونه باید بنشینی چگونه برخیزی و چگونه رفتار کنی.
افسوس که امسال به دلیل آلودگی شغلی نمی توانم در مسجد حاضر شوم و روزهای تولد مولایی را که در خانه خدا متولد شد و هم در خانه خدا غزل فزت برب الکعبه را سر داد در محل رستگاری اش اعتکاف کنم. گویا از آن سال که فکر می کنم ۵ سال پیش بود و من توانستم ۳ روزی را در محل سجود اولوالباب کنج عزلتی اختیار کنم دیگر قرار نیست خداوند مرا چند روزی از آلودگی های دنیوی و شغلی فارغ ببیند. افسوس و صد افسوس.
من به سفر حج نرفته ام. عرفات و منا را حس نکرده ام. محرم نشده ام و لباس سفید بندگی را به تن نکرده ام. من تا کنون میان صفا و مروه هروله نکرده ام و سعی نرفته ام. من طعم شفابخش هیچ یک از این داروهای بیماری های مهلک دنیای امروز را نچشیده ام اما هرگز فراموش نمی کنم روزی را که برای اولین بار به سفر معنوی اعتکاف رفته بودم و روزی را که ۳ روز اعتکاف تمام شده بود و همه معتکفین پس از صرف افطار و اقامه نماز از مسجد خارج می شدند. خیلی ها گریه می کردند و خیلی ها گیج بودند خیلی ها که مکه رفته بودند می گفتند احساس می کنند از سفر مکه بازگشته اند. من هم که خانه خدا را ندیده ام و به چهارگوشه عظیمش چشم نرسانده ام وقتی داشتم از مسجد بیرون می آمدم تا پس از ۳ روز عبادت و تنها عبادت به خانه بازگردم حس می کردم به سفر حج رفته بودم و اکنون همه خانواده به استقبال من که حاجیه خانمی شده ام آمده اند. طعم آن روز هرگز فراموشم نمی شود طعم تلخ و شیرینی که هم دهان را و حلق را حلاوت می بخشید و هم می آزرد. حسی و طعامی متضاد که وصف کردنش آسان نیست.
هرگز یادم نمی رود گریه های آن روز بعضی از گوشه نشینان سه روزه آن سال را که وقتی داشتند از مسجد خداحافظی می کردند درست شبیه کودکی شده بودند که دارد به دنیا پا می گذارد. کودکی که پیش از این او را به دیدار مرده های زیادی برده اند و تجربیات آنها را از دنیا شنیده و بیش از هر کودک دیگری می داند و حس می کند که قرار است به چه جهنمی پا بگذارد و از ترس این جهنم گریان و نالان و جیغ کشان حاضر است به جهنم الهی پناه ببرد چرا که پیش از در آغوش خدا بوده و از عدل و مهر او به خوبی خبر دارد.
خدایا چقدر دلم می خواست امسال هم به اعتکاف بروم و میلاد علی را در مسجد جشن بگیرم اما حیف و صد حیف که تاکنون تنها یک بار این موهبت را نصیبم کرده ای. ای کاش که اولین بارم که چند سالی پیش بود آخرین بارم نباشد و تو دوباره مرا بخوانی و بخواهی. امسال که گذشت.
امروز دوستی برایم می گفت هربار خدا را صدا می زنی چند دقیقه ای پس از خواندن نامش سکوت کن. پرسیدم چرا؟
و او گفت: وقتی به کسی سلام می کنی یا او را صدا می کنی به رسم ادب یا حتی به رسم گفت و گو هم که شده جوابت را می دهد. چگونه ممکن است که خدایی که تمامی ادب و تمامی شنوایی است صدایت را بشنود و جوابت را ندهد؟! و باز گفت: و چگونه ممکن است که خدایی که تمامی عاشقی است و تو را آنچنان دوست می دارد که اگر بدانی در دم جان خواهی سپرد آن گاه تو بخوانی اش و او با قربان صدقه و با کلمات شیرین و حلاوت بار پاسخت را ندهد.
پس هر بار که خدا را خواندی پس از آن کمی آرام و ساکت بنشین و سراپا گوش شو و کف دستانت را باز بگذار و رو به سوی خدا گیر و به هیچ چیز نیندیش جز صدایی که از سوی خدایت به سوی تو بر می خیزد.