«قاضى برنى حکایت کرد که: زنى را دیدم در بادیه که سرما آمده بود و زراعت وى را به آسیب سخت دچار کرده بود، زراعتى که سبب معاش و مایه ارتزاق او بود.
مردمان او را در آن مصیبت تعزیت مىدادند و به صبر امر مىکردند که او در آن میان دست به دعا برداشت و روى به آسمان کرد و گفت:
اللّهُمَّ أنْتَ الْمَأْمُونُ لأِحْسَنِ الْخَلَفِ، وَ بِیَدِکَ التَّعْویضُ عَمّا تَلَفَ، فاْفْعَلْ ما أنْتَ أهْلُهُ، فَإنَّ أرْزاقَنا عَلَیکَ، وَ آمالَنا مَصْرُوفٌ إلَیْکَ.
الهى! تویى قابل اعتماد براى حفظ بهترین چیزى که بجا مانده و بر آنچه تلف شده تو بهترین جبران کنندهاى، به آن صورت که اهلیّت دارى نعمتت را بر من ارزانى دار و آن چنانکه لایق آنى از دستگیرى درماندگان و یارى بیچارگان از من دستگیرى کن که روزى ما بر عهده توست و امید ما به عنایت و لطف تو بسته است.
هنوز از آن محل فراتر نرفته بود که مردى ثروتمند بدان موضع رسید و آن حال با او حکایت کردند؛ فىالحال پانصد دینار زر به آن آسیب دیده بخشید.» آرى، حضرت محبوب و ربّ مطلوب در نزدیکترین حال، دعاى دلسوخته را مستجاب و مکروه بیچارهاى با فرج قریب گشود.
با یکى غمزه مستانه خراب کردى |
چهره افروختى از ناز و کبابم کردى |
|
تا که زد چنگ غمت بر دلم اى آفت جان |
روز و شب همنَفَس چنگ و ربابم کردى |
|
خواستم ساغرى از دست تو نوشم جانا |
خون به ساغر صنما جاى شرابم کردى |
|
دیده بستم مگر اى فتنه به خوابت بینم |
زان دو چشمان سیه رخنه به خوابم کردى |
|
عقل و ایمان و دل و صبر و قرارم بردى |
خانه آباد! عجب خانه خرابم کردى |
|
عاشق روى تو و دست ز خود شسته منم |
از من اى دوست چه سر زد که جوابم کردى |
|
به سر کوى تو منصورى دیوانه منم |
خوشم از این که تو دیوانه خطابم کردى |
|
(منصورى)