خداوند در قرآن مجید در هفده آیه، وجود مقدّس خود را حمید خوانده است:
بقره «3» (267)، هود «4» (73)، ابراهیم «5» (8 و 1)، حج «6» (64 و 24)، لقمان «7» (26 و 12)، سبأ «8» (6)، فاطر «9» (15)، فصّلت «10» (42)، شورى «11» (28)، حدید «12» (24)، ممتحنه «13» (6)، تغابن «14» (6)، بروج «15» (8)، نساء «16» (131).
و در هفده مرحله کلمه الحمدُ للّه را ذکر کرده:
أنعام «17» (1)، أعراف «18» (43)، ابراهیم «19» (39)، نحل «20» (75)، إسراء «21» (111)، کهف «22» (1)، مؤمنون «23» (28)، نمل «24» (15 و 59 و 93)، عنکبوت «25» (63)، لقمان «26» (25)، سبأ «27» (1)، فاطر «28» (1 و 34)، زمر «29» (29 و 74).
و در شش آیه جمله شریفه الحَمد لِلّه رَبّ العالَمینَ آمده:
فاتحه (2)، أنعام (45)، یونس (10)، صافّات (182)، زمر (75)، غافر (65).
توضیح هر یک از آیات بالا از نظر تفسیرى و عرفانى و فلسفى احتیاج به داستانى مفصّل و حکایتى بس عجیب دارد که از عهده فقیر و مستمند و محتاج و نیازمند و جاهلى دردمند چون من ساخته نیست؛ دراین زمینه لازم است به کتب مربوطه مراجعه کنید و از انوار این آیات کریمه باطن خود را آراسته نموده، به طىّ منازل عرفان و مقامات عشق نایل شوید.
به قول عارف شیراز، شیخ مصلح الدین سعدى:
من بى مایه که باشم که خریدار تو باشم |
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم |
|
تو مگر سایه لطفى به سر وقت من آرى |
که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم |
|
خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم |
که تو هرگز گل من باشى و من خار تو باشم |
|
هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد |
که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم |
|
نه در این عالم دنیا که در آن عالم عقبى |
همچنان بر سر آنم که وفادار تو باشم |
|
خاک بادا تن سعدى اگرش مىنپسندى |
که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم |
|
(سعدى شیرازى)
تفسیرى دیگر بر «الحمد للّه
تفسیر «کشف الأسرار» در جلد اوّل در نوبت سوّم ترجمه حمد گوید:
الحمد للّه: ستایش خداى مهربان، کردگار روزى رسان، یکتا در نام و نشان، خداوندى که ناجسته یابند و نادریافته شناسند و نادیده دوست دارند، قادر است بى احتیال، قیّوم است بى گشتن حال، در ملک ایمن از زوال، در ذات و نَعت متعال، لم یزل و لا یزال، موصوف به وصف جلال و نعت جمال، عجز بندگان دید در شناختن قدر خود و دانست که اگر چند کوشند نرسند و هر چه بپویند نشناسند و عزّت قرآن به عجز ایشان گواهى داد:
وَما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» «30»
[یهودیان بر ضد پیامبر اسلام به سفسطهگرى پرداختند چون] آنان خدا را آن گونه که سزاوار اوست نشناختند،
به کمال تعزّز و جلال و تقدّس، ایشان را نیابت داشت و خود را ثنا گفت و ستایش خود، ایشان را درآموخت و به آن دستوى داد، ورنه که یارستى به خواب اندر بدیدن اگر نه خود گفتى خود را که الحمد للّه و در کلّ عالم که زهره آن داشتى که گفتى الحمد للّه».
تو را که داند که تو را تو دانى، تو را نداند کس، تو را تو دانى بس، اى سزاوار ثناى خویش، واى شکر کننده عطاى خویش؛ کریما! گرفتار آن دردم که تو درمان آنى، بنده آن ثنایم که تو سزاى آنى، من در تو چه دانم تو دانى، تو آنى که گفتى که من آنم- آنى.
حمد در دیدار نعمت و منعم
بدان که حمد بر دو وجه است:
یکى بر دیدار نعمت، دیگر بر دیدار منعم. آنچه بر دیدار نعمت است: از وى آزادى کردن و نعمت وى به طاعت وى به کار بردن و شکر وى را میان در بستن، تا امروز در نعمت بیفزاید و فردا به بهشت رساند، به قول رسول اللَّه صلى الله علیه و آله:
أوَّلُ مَنْ یُدْعى الَى الْجَنَّةِ الْحَمّادُونَ ألَّذینَ یَحْمَدُونَ اللَّهَ فىِ السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ. «31»
نخستین کسانى که به سوى بهشت فراخوانده مىشوند، کسانى هستند که کارشان در هر حال، خوشبختى و سختى، سپاس خداوند بوده است.
این عاقبت آن کس که حمد وى بر دیدار نعمت بود.
امّا آن کس که حمد وى بر دیدار منعم بود به زبان حال گوید:
صنما! ما نه به دیدار جهان آمدهایم.
این جوانمرد را شراب شوق دادند و با شرم هام دیدار کردند تا از خود فانى شد، یکى شنید و یکى دید، به یکى رسید؛ چه شنید و چه دید و به چه رسید؟
ذکر حقّ شنید، چراغ آشنایى دید و با روز نخستین رسید، اجابت لطف شنید، توقیع دوستى بدید و به دوستى لم یزل رسید.
این جوانمرد، اوّل نشانى یافت بى دل شد، پس بار یافت همه دل شد، پس دوست دید و در سرِ دل شد، دو گیتى در سر دوستى شد و دوستى در سر دوست». «32» فیض، چه زیبا سروده است:
نشود کام بر دل ما رام |
پس به ناکام بگذریم از کام |
|
چون که آرام مىبرند آخر |
ما نگیریم از نخست آرام |
|
عیش بى غشّ به کام دل چون نیست |
ما بسازیم با بلا ناکام |
|
آن که را نیست پختگى روزى |
گر بسوزد که ماند آخر خام |
|
جاهلان نامها بر آورده |
عاقلان کرده خویش را گمنام |
|
عاقلان را چه کار با نام است |
چکند جاهل ار ندارد نام |
|
کورى چشم جاهلان ساقى! |
باده جهل سوز ده دوسه جام |
|
تا چو سر خوش شویم از آن باده |
بر سر خود نهیم اوّل گام |
|
بگذریم از سر هوا و هوس |
عیش بر خویشتن کنیم حرام |
|
(فیض کاشانى)
[الْأَوَّلِ بِلَا أَوَّلٍ کَانَ قَبْلَهُ و الآخِرِ بِلَا آخِرٍ یَکُونُ بَعْدَهُ]
آن وجود مبارکى که اول است، بىآن که که اوّلى پیش از او باشد و آخر است، بىآن که آخرى پس از او باشد.
پی نوشت ها:
(3)- «أَنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ».
(4)- «إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ».
(5)- «رَبِّهِمْ إِلَى صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ» و «فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ».
(6)- «وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ» و «إِلَى صِرَاطِ الْحَمِیدِ».
(7)- «فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ» و «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ».
(8)- «إِلَى صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ».
(9)- «وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ».
(10)- «تَنزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ».
(11)- «وَهُوَ الْوَلِیُّ الْحَمِیدُ».
(12)- «فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ».
(13)- «فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ».
(14)- «وَاللَّهُ غَنِیٌّ حمِیدٌ».
(15)- «بِاللَّهَ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ».
(16)- «وَکَانَ اللَّهُ غَنِیّاً حَمِیداً».
(17)- «الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّمواتِ وَالْأَرْضَ».
(18)- «وَقَالُوا الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِی».
(19)- «الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی».
(20)- «الْحَمْدُ للَّهَ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْلَمُونَ».
(21)- «الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ».
(22)- «الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَى عَبْدِهِ».
(23)- «الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِی نَجَّانَا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ».
(24)- «الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِی فَضَّلَنَا عَلَى کَثِیرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ» «قُلِ الْحَمْدُ للَّهِ وَسَلَامٌ عَلَى عِبَادِهِ» «وَقُلِ الْحَمْدُ للَّهِ سَیُرِیکُمْ».
(25)- «قُلِ الْحَمْدُ للَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ».
(26)- «قُلِ الْحَمْدُ للَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْلَمُونَ».
(27)- «الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِی لَهُ مَا فِی السَّمواتِ».
(28)- «الْحَمْدُ للَّهِ فَاطِرِ السَّمواتِ وَالْأَرْضِ» و «وَقَالُوا الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِی».
(29)- «الْحَمْدُ للَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ» و «وَقَالُوا الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِی صَدَقَنَا».
(30)- انعام (6): 91.
(31)- مستدرک الوسائل: 5/ 312، باب 20، حدیث 5954؛ بحار الأنوار: 90/ 215، باب 7، حدیث 18.
(32)- تفسیر کشف الاسرار: 1/ 29- 31.