حسد بیمارى مهلک و عجیبى است که گاهى آتش این بیمارى خودِ انسان را گرفته و به دیار عدم و نیستى و مرگ و هلاکت مىبرد.
نویسنده کتاب «الضوء اللّامع» داستان عجیبى درباره حسد نوشته است:
«مردى که معاصر با موسىالهادى بود و در بغداد مىزیست، نسبت به یکى از همسایگان خود حسد مىورزید و با تمام امکاناتش علیه او مىکوشید، ولى نتوانست به او زیانى برساند. برده خردسالى را خریدارى کرد و او را تربیت نمود تا سرانجام پا به سنّ جوانى و رشد گذاشت. روزى به او دستور داد که وى را روى پشت بام منزلِ حریف و موردِ حسدش به قتل رساند تا همسایه او را به جرم قتلش دستگیر کرده و اعدام کنند.
کاردى تهیه کرده آن را تیز و بُرّان ساخت و در اختیار غلامش قرار داده و گواهینامه یا وصیتنامهاى را نوشت که بر طبق آن، غلام مذکور پس از مرگش باید آزاد شود و حدود یک ثلث از اموالش را به او بپردازند. این فرد حسود شفاهاً نیز به غلام گفت: پس از کشتن من آزادى و به هر کجا که دلت مىخواهد مىتوانى مسافرت کنى.
مرد حسود غلام را پس از آن که از چنین کارى سخت امتناع مىورزید وادار به اطاعت از فرمان خود ساخت. غلام به او مىگفت: من از خدا نسبت به جان تو بیمناک هستم، اى مولاى من! چرا براى کارى که معلوم نیست بر وفق مرادت انجام گیرد جانت را به خطر مىاندازى؟ و بر فرض هم که مطابق میل تو، این کار به ضرر همسایهات تمام شود پس از مرگِ تو چه سودى عاید تو خواهد ساخت؟
مرد حسود نیمههاى شب از بستر بیرون آمد و غلام را از خواب بیدار کرد. غلام با چهرهاى سرشار از بیم و هراس از جا برخاست، چاقوى تیز را در اختیار غلام قرار داد و آرام آرام روى بام خانه همسایه رفتند، روى زمین خوابید و بدنش را در برابر قبله قرار داد و به غلام گفت: زودتر کار را تمام کن.
غلام هم چاقو را به حلق او آشنا ساخته و رگهاى گردن او را برید و به بستر خود بازگشت و او را در حالى که در خون خویش در مىغلطید رها کرد.
بامدادان اهل منزل دیدند که از پدر بچهها خبرى نیست، سرانجام پس از تجسّس کافى بدن بىسر او را بر روى پشتبام همسایه یافتند و همسایه را دستگیر کردند. اما وقتى براى موسى الهادى حقیقت قضیه مکشوف گردید او را آزاد ساختند.» حسد تا این پایه در آدمى پیشروى مىکند که انسان، خود را براى رسیدن به هدف خویش در حسد ورزیدن به کشتن مىدهد، علاوه بر آن که خود مىخواهد با سرنوشت و تقدیر الهى نیز به ستیز برخیزد.
منصور فقیه مىگوید:
ألا قُلْ لِمَنْ کانَ لى حاسِداً |
أتَدْرى عَلى مَنْ أسَأْتَ الأْدَبْ |
|
أسَأْتَ عَلَى اللَّهِ فى فِعْلِهِ |
إذا أنْتَ لَمْ تَرْضَ لى ما وَهَبْ |
|
جَزاؤُکَ مِنْهُ الزّیاداتُ لى |
وَ أنْ لاتَنالَ الَّذى تَطْلُبُ |
|
هان، به کسى که نسبت به من حسد مىورزد بگو، آیا مىدانى به چه کسى اسائه ادب مىکنى؟ به حضرت حق در کارهایش اسائه ادب مىنمایى، آنگاه که از بخشش او نسبت به من احساس بىتابى و اظهار نارضایى مىنمایى.
جزا و عوائد تو از رهگذر حسد این است که بر پاداش من افزوده گردد و تو به مطلوب خویش دست نیابى.
چه خوب است انسان در همه امور، دیده از همه چیز برگیرد و جز به حضرت محبوب ننگرد، در این صورت است که درون و باطن و نفس و روان از آرامش عجیبى برخوردار مىشود و دیو رذیلت انسان را رها کرده و جاى خود را به فرشته فضیلت خواهد داد. آنان که بدون او زندگى مىکنند، البته باید دچار رذایل اخلاقى گردند و از پى آن گرفتار اضطراب و ناامنىِ درون شوند.