ا وجود حجابهاى گوناگون در برابر دیده دل، آیا ادّعاى ایمان و عشق و علاقه به حضرت دوست صحیح است؟
در حالى که حجب از نفوذ دیده دل مانع شدهاند، انسان به زیارت محبوب نایل نشده و او را ندیده، چگونه مىتواند بگوید به او ایمان آوردم.
قبول دعوت انبیا و سیر در راه اولیا و تسلیم در برابر قرآن و فهم حقایقى که از معصومین علیهم السلام رسیده و از همه مهمتر عمل به واجبات شرعى و دورى از منهیّات الهى، عوامل رفع حجابهاى قلبند و انسان به هنگام حرکت در راه دوست به رفع حجابها یکى پس از دیگرى موفق شده، تا به منزل فناى فى اللّه و بقاى باللّه برسد.
راستى بالاترین سعادت، از میان برداشتن پردههاى تاریک غفلت و حجب ظلمانى و اوصاف حیوانى است و بدترین نقطه بدبختى و شقاوت، با حجب زندگى کردن است.
قال اللّه تعالى:
[وَ الْعَصْرِ* إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ* إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ] «1».
سوگند به عصر [ظهور پیامبر اسلام]* [که] بىتردید انسان در زیانکارى بزرگى است؛* مگر کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام دادهاند و یکدیگر را به حق توصیه نموده و به شکیبایى سفارش کردهاند.
وقال النبىُّ صلى الله علیه و آله:
إِنَّ للّهِ سَبْعینَ أَلْفَ حِجابٍ مِنْ نُورٍ وَظُلْمَةٍ «2».
خداوند را هفتاد هزار حجاب از نور و ظلمت است.
گفتار عارفى وارسته
عارف روشن دل، حاج ملّا محمّد جعفر کبودرآهنگى مىگوید:
بدان که چون روح انسان را از عالم قرب جوار به عالم وحشتسراى عناصر دنیا متعلّق مىساختند، بر سیصد و شصت هزار عالم ملک و ملکوت گذارانیدند و از هر عالمى آنچه زبده و خلاصهاش بود با او همراه کردند، پس از عبور او بر چندین هزار عوالم مختلف روحانى و جسمانى، تا آن که به قالب پیوست، روح را هفتاد هزار حجاب ظلمانى و نورانى حاصل شد، نورانى از عالم روحانیّات و ظلمانى از عالم جسمانیّات.
اگرچه در ثانى الحال هریک آلت کمال او خواهند بود، لیکن حال هریک روح را حجابى شد تا به واسطه آن حجب از مطالعه عالم ملکوت و مشاهده جمال و ذوق مخاطبه و شرف قربت محروم ماند و از اعلى علیّین قربت به اسفل السافلین طبیعت افتاد.
و بدین روزکى چند که روح بدین قالب تعلّق گرفت با آن که هزار سال در خلوت خانه خاص بىواسطه شرف قربت یافته بود، چندان حجب پدید آورد که به کلّى آن دولتها را فراموش کرد.
[نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ] «3».
خدا را فراموش کردند و خدا هم آنان را [از لطف و رحمت خود] محروم کرد.
نام انسان، مشتق از انس است که اوّل در حضرت، انس یافته بود، چون حقّ از زمان ماضى خبر مىدهد او را به نام انسان مىخواند، چنانچه خداى متعال مىفرماید:
[هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً] «4».
آیا بر انسان زمانى از روزگار گذشت که چیزى در خور ذکر نبود؟
و در حظایر قدس بود و دیگر فرمود:
[لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ] «5».
که ما انسان را در نیکوترین نظم و اعتدال آفریدیم.
در عالم ارواح بود و چون بدین عالم پیوست و آن انس را فراموش کرد، نام دیگر مناسب فراموشکارى بر او نهاد.
و چون در زمان حال و مستقبل خطابش کند بیشتر بدان نامش خواند که «یا أَیُّهَا النَّاسُ»* یعنى: اى فراموش کار! تا باشد که از ایام انس یاد کند، گفتهاند: «سمّى النّاس ناساً لأنّه ناس». یعنى: ناس را ناس مىگویند چون فراموشکار است.
و از اینجا جناب نبوى را فرمودهاند: [وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ] «6». یعنى اینها را که به روزهاى دنیا مشغول شدهاند یادشان ده از روزهاى خدایى که در جوار حضرت و مقام قدس بودند، شاید که آن مهر و محبّت در دل ایشان بجنبد، دیگر باره قصد آشیان اصلى و وطن حقیقى کنند که [لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ]* و [لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ].*
اگر محبّت آن وطن در دل بجنبد، عین ایمان است که
حبّ الوطن من الإیمان «7».
و اگر قصد مراجعت کند و به همان راه که آمده است بازگردد، مرتبه ایقان است و اگر به وطن اصلى باز رسد مقام احسان است و اگر از وطن اصلى درگذرد عتبه عرفان است و اگر آنجا توقف نکند و در پیشگاه درگاه وصول قدم نهد درجات عیان است و بعد از این نه حد وصف و نه عالم بیان است.
الهى، آن شیداى محبوب گوید:
من طایر قدّوسیم مرغ گلستان نیستم |
مست مى لاهوتیم زین مىپرستان نیستم |
|
حور است وغلمان چاکرم ماه است وانجم در برم |
خورشید چرخ اخضرم شمع شبستان نیستم |
|
گر زار و بیمارم چه غم شادم به هر رنج و الم |
با درد عشقت اى صنم محتاج درمان نیستم |
|
روزى «الهى» مرغ جان بیرون پرد زین آشیان |
بینى مرا با عرشیان زین ملک و سامان نیستم «8» |
|
و اگر محبّت آن عالم حقیقى در دل نجنبد و قصد مراجعت نکند و دل در تنعّم و تموّل این جهان بندد و متابعت هواى نفس کند، نسیان ایمان است و نهایت درکات کفر:
[وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ] «9».
ولى او به امور ناچیز مادى و لذتهاىِ زودگذرِ دنیایى تمایل پیدا کرد واز هواى نفسش پیروى نمود؛ پس داستانش چون داستان سگ است.
هرکه در این حجب و اقامت گرفتار شود در خسران ابدى بماند، [وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ] «10»، قسم یاد مىکند که روح انسانى به واسطه تعلّق قالب مطلقاً به آفت خسران گرفتار است، الّا آن کسانى که به واسطه ایمان و عمل صالح روح را از این آفات و حجب خلاصى دادند.
و مثال تعلّق روح انسانى به قالب و آفات چنان است که شخصى تخمى دارد، اگر بکارد و پرورش بدهد، یکى صد تا هفتصد مىشود و اگر آن تخم نکارد از آن نوعى انتفاع توان گرفت، ولیکن چون تخم در زمین اندازد و پرورش ندهد خاصیّت آن خاک است که تخم را بپوساند و استعداد آن را باطل کند.
پس تخم روح انسانى را پیش از آن که در زمین قالب اندازند، استعداد کلام حق حاصل داشت چنانچه از عهد، [أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ] جواب باز داد و اهلیّت جواب «بلى» باز نمود، اگرچه این مزارع براى آن است تا بینایى و شنوایى و گویایى که داشت، یکى صد و هفتصد شود.
لیکن تا تخم روح را آب ایمان و تربیت عمل صالح نرسد، حال وى در عین خسران است، از آن بینایى و شنوایى و گویایى حقیقى محروم مانده و چون آب ایمان و تربیت عمل صالح به او رسد تخم نموّ نماید و از نشیب زمین بشریّت قصد علوّ عالم عبودیّت کند و از درکات خلاصى یابد و هر قدر که تربیت یابد به آن قدر، درجات نجات که عبارت از جنان است، به او مىرسد و چون به مقام ثمرگى رسد که مرتبه معرفت است از جمله اهل اللّه و خاصّه شود.
و اگر العیاذ باللّه تخم روح آب ایمان و تربیت عمل صالح را ادراک نکند، در زمین بشریّت بپوسد و طبیعت خاکى گیرد و به خاصیّت وى مخصوص شود که [وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ] «11».
و در خسران ابدى بماند که [خالِدِینَ فِیها أَبَداً].*
ابتدا که طفل به وجود مىآید و هنوز حجب مستحکم نشده است و نوعهد و قریب به حضرت است و ذوق انس حضرت باقى است، در حال که از مادر جدا مىشود مىگرید و هر ساعت که شوق حضرت غالب مىشود فریاد و زارى از وى برمىآید و از رنج مفارقت قرار نمىتواند گرفت، هر لحظه او را به چیزى دیگر مناسب نظر حسّ او و خوشآمد طبع او مشغول مىکنند تا آن عالم را فراموش کند و به این عالم انس گیرد و چون لحظهاى فروگذارند پیل را یاد آید از هندوستان، باز سر به گریه و زارى گذارد.
این معنى در شب زیاده اتفاق افتد؛ زیرا که در روز نظر او به محسوسات مىافتد و به آنها مشغول مىشود و در شب، مشغولى کمتر و گریه و زارى بیشتر باشد. باز مادر مهربان پستان در دهان طفل بنهد، ذوق شیر به کام او برساند تا به تدریج انس با شیر گیرد و انس اصلى را فراموش کند، تا به حدّ بلوغ رسیدن، کار او انس گرفتن است با عالم محسوس و فراموش کردن عالم غیب و از اینجاست که بچه هر حیوانى به اندک روزگارى پرورش یابد و به مصالح خویش قیام تواند نمود. به خلاف انسان که پانزده سال به حدّ بلوغ رسد و به چهل سال به کمال خود رسد و جثّه تمام کند و قوّت گیرد؛ زیرا که آدمى بچه را با عالم دیگر انس است و ذوق مشرب غیب یافته است و بار فراق آن عالم بر جان اوست، با این عالم آشنا نمىتواند شد و خوى این عالم را نمىتواند گرفت، الّا به روزگار دراز تا به تدریج خو از عالم علوى باز کند و به اسفل پیوند نماید، تا یک جهت این عالم شود.
تا در اورنگ غیب و شهادت باشد، نشو و نما زیاد نکند و به کمال جسمانیّات خود نرسد. چون از آن عالم به کلّى فراموشى به هم رسانید و جثّه قوّه گرفت، چه حیله و مکر در جذب منافع و دفع مضرّات بکند که هیچ حیوان و شیطان به او نرسد.
اما حیوانات چون از عالم دیگر خبر ندارند و یک جهت از این عالمند، جملگى همّت بر مصالح خود صرف مىکنند و به شهوت تمام به استیفاى لذّات حسّى مشغول مىشوند، زود پرورش مىیابند و به کمال خود مىرسند.
غرض آن که روح انسانى بعد از حجب روحانى و جسمانى که از تعلّق قالب و عبور بر ملک و ملکوت حاصل کرده است، هر حرکت فعلى و قولى که از ظاهر و باطن او بر مقتضاى طبع پدید آید، جمله موجب حجب و بُعد مىشود از عالم غیب تا همچو بىخبر مىگردد که اگر هزار مخبر صادق القول خبر بدهد که تو وقتى در این عالم بودهاى، او قبول نمىکند و بدان ایمان نمىآورد!!
اما طایفهاى که منظور نظر عنایت بودهاند و اثر آن انس که با حضرت یافته بودند باقى دارند، اگرچه به عقل خود نداند که وقتى به عالم دیگر بودهاند ولکن چون مخبر صادق القول بگوید، اثر نور صدق آن مخبر و اثر آن انس که در دل مستمع باقى است، به یکدیگر پیوندند و هر دو دست در گردن یکدیگر درآرند؛ زیرا که هر دو از یک ولایتاند، یکدیگر را بشناسند، اثر آن موافقت به دلها برسد، جمله در حال اقرار کنند و بالجمله هرکه را از آن انس که تخم ایمان است چیزى باقى است، زود ایمان تواند آورد و هرکه را از آن انس در دل باقى نیست، هرگز ایمان نتواند آورد:
[سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ]*.
بىتردید کسانى که [به خدا و آیاتش] کافر شدند براى آنان یکسان است چه [از عذاب] بیمشان دهى یا بیمشان ندهى، ایمان نمىآورند.
و بعضى سالکان را در اثناى سلوک حجب از پیش نظر بردارند تا جمله مقامات روحانى وجسمانى که بر آن عبور کردهاند باز بینند.
به قول عارف عادل، مرحوم الهى قمشهاى:
گشایى یک حجاب اى شاهد یکتا چه خواهد شد |
به مستان مىدهى زان نرگس شهلا چه خواهد شد |
|
به معشوقى گر افتد دیده عاشق چها گردد |
به مخمورى رسد یک جرعه زان صهبا چه خواهد شد |
|
هزاران بنده آلوده عصیان چه من دارى |
گر افتد هم نگاه رحمتت بر ما چه خواهد شد |
|
گناهانم اگر در پرده رحمت بپوشانى |
نسازى زشتکارى از کرم رسوا چه خواهد شد «12» |
|
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- عصر (103): 1- 3.
(2)- مرصاد العباد: 57؛ بحار الأنوار: 55/ 45، باب 5.
(3)- توبه (9): 67.
(4)- انسان (76): 1.
(5)- تین (95): 4.
(6)- ابراهیم (14): 5.
(7)- دوست داشتن وطن نشانه ایمان است، میزان الحکمة: 4/ 3566؛ مستدرک سفینة البحار: 10/ 375.
(8)- الهى قمشهاى.
(9)- اعراف (7): 176.
(10)- عصر (103): 1- 2.
(11)- اعراف (7): 176.
(12)- الهى قمشهاى.