این فراز از دعا یَوْمَ تُجْزَى کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ و هُمْ لَا یُظْلَمُونَ برگرفته از آیهاى در سوره جاثیه است که فرمود:
وَلِتُجْزَى کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ» «1»
و تا هر کس در برابر اعمالى که انجام داده است، پاداش یابد و آنان مورد ستم قرار نمىگیرند.
سراسر عالم نشان مىدهد که آفریننده جهان آن را بر محور حق قرار داده و در همه جا حق و عدالت حاکم است. آنها که هماهنگ با این قانون حق و عدالت حرکت مىکنند باید از برکات عالم هستى و الطاف الهى بهرهمند شوند و آنها که بر ضد آن گام برمىدارند باید طعمه آتش سوزان و قهر و غضب خداوند شوند و عدالت این را ایجاب مىکند.
خلقت عالم با حق بوده و خداوند براى خلقت آنها هدفى ثابت قرار داده و آفرینش هدفمند این بوده که هر نفسى در مقابل آنچه مرتکب شد جزا داده شود، اگر طاعت کرده ثواب بیند و اگر معصیت کرده عقاب شود و این جزا مطابق عدل خواهد بود، جزاى آنها همان عمل آنهاست، در نتیجه باید از سوء سابقه ترسید نه سوء عاقبت، آنچه بر ستمگران از عذاب آتش و سختىها مىرسد نتیجه اعمال آنها در دنیاست یعنى ظلمشان سابقه در دنیا دارد و آیات دلالت دارد که منشأ عذاب آخرت، جهل و دورى از یادگیرى حکمت است.
ثواب و عقاب در آخرت به نفس و اعمال و اخلاق خوب و ناپسند است. پس لذّت و درد و نعمت و بهشت و آتش در آخرت، نفس صورتهاى اعمال و آثار است.
عذابهاى الهى براى مجرمان از باب انتقام نیست و درد و شدّت از امور خارج از ذات و صفات مترتّب بر آنها نیست، بلکه کارهاى قبیح واقع در دنیا به خاطر ضمیر و نیّات نادرست آنهاست که فطرت اصلى آنها را، منحرف کرده است.
چون حجاب برداشته شود، در قبر صور اشکال را با معانى مشاهده کند. و اوّلین چیزى که مطابق با عمل مىبیند عقربها و مارهایى است که در پیرامون او هستند که صفات و تخیّلات اویند، اکنون صورت آنها کشف شده است و او در فکر راه فرار از این صحنههاست چگونه مىتواند از نفسانیّات خود و لازمه آنها بگریزد.
بنابراین کسى که ذرّهاى ایمان در او باشد از آتش نجات یابد و اعمال حسنه او به صورت لذّت مانند: حوریه، غلمان و جنّت و رضوان است و حقیقت این صور، مخفى در باطن است که در قیامت با رفع حجاب آشکار مىشود.
آثار باقیمانده ایمان و عمل صالح و گناه، انسان را در حدّ و مرز جاذبه کلى حق و شعاع آن نگاه داشته گرچه سنگینى و آلودگى به گناه او را رها نمىکند.
نیروهاى معنوى برتر به شفاعت آن برمىخیزند و بیش از استحقاق او را به سوى خویش مىکشانند و از آلودگى گناه و تاریکى آن پاک و روشنش مىسازند و اگر با اصرار بر گناه و تکرار آن خطرات، آدمى از حرکت به سوى خیر و حق باز ایستد و از جاذبه آن دور نگه داشته شود از رحمت برخوردار نمىگردد.
معانى نفس
مراد از نفس، حقیقت انسان است که در دنیا، بدن مادّى به عنوان ابزار فعل آن است و در هنگام مرگ تعلّقش از آن قطع شده و به عالم دیگر سفر مىکند.
و خداوند در وصف این حال مىفرماید:
یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً* فَادْخُلِى فِی عِبَادِى* وَادْخُلِى جَنَّتِى» «2»
اى جان آرام گرفته و اطمینان یافته!* به سوى پروردگارت در حالى که از او خشنودى و او هم از تو خشنود است، باز گرد.* پس در میان بندگانم درآى* و در بهشتم وارد شو.
این اصطلاح از نفس در دین، «روح» گفته مىشود و در قرآن، روح به این معنا است.
روح موجودى آسمانى است که به دلیل شرافتش به خداوند نسبت داده شده است، این موجود آسمانى مانند فرشتگان داراى وجودى مستقلّ است. او پس از رشد و کمال جسم که تسویه نام گرفته، خلقتى دیگر در او ایجاد مىشود و آفرینش دوّم، چیزى جز ایجاد حیات انسانى نیست که توسّط روح صورت مىگیرد. پس از تعلّق روح به بدن، حقیقت انسان شکل مىگیرد که این حقیقت، در زبان قرآن «نفس» است.
از دیدگاه اهل لغت «نفس» همان روحى است که هستى و حیات جسد به آن وابسته است، مراد از نفس همان روح است که حیات و هستى جسد و بدن وابسته به آن مىباشد و هر انسانى به آن، نفس اطلاق مىگردد و حتى حضرت آدم علیه السلام، زن باشد یا مرد در این مورد مساوى است و هر شیئى به ملاحظه ذاتش، نفس شىء گفته مىشود و نیز گفته مىشود کسى که داراى نفس است یعنى صفات پسندیده داشته، داراى ذکاوت و سخاوت است.
نفس مىتواند معانى گوناگونى داشته باشد:
1- نفس به معناى شخص.
2- نفس به معناى روح. در مورد انسانى که مالک بر نفس خویش باشد، کلمه نفس بر او اطلاق مىگردد.
از برخى عارفان چنین نقل شده است:
ادله قطعى وجود دارد که مراد از نفوس همان ارواحى باشد که هستى انسانها به آنها قائم است و این ارواح اوّلین مخلوق خداست.
چنان که از پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله نیز نقل شده است که:
أوَّلُ ما ابْدَعَ اللَّهُ سُبْحانَهُ وَتَعالى هِىَ النُّفُوسُ المُقَدَّسَةُ المُطَهَّرَةُ فَانطَقَها بِتَوْحیِدِه ثُمَّ خَلَقَ بَعْدَ ذلِکَ سائِرَ خَلْقِهِ
[وانَّها خُلِقَتْ لِلبَقاء وَلَمْ تُخْلَقُ لِلفَناءِ
] لِقَولِهِ ما خُلِقْتُمْ لِلفَناءِ بَلْ خُلِقْتُم لِلْبَقاء وَإنَّما تُنْقَلُونَ مِنْ دارٍ الى دارٍ
[وَانَّها فِى الأَرْضِ غَرِیبَةٌ وَفِى الأبْدانِ مَسْجُونَةٌ
] «3» اوّلین موجودى را که خداوند ایجاد کرده است، همان نفوس قدسى پاک ارواح مىباشد پس خداوند بعد از آفرینش، آنان را به سخن درآورد و آنان اقرار به توحید خداوند کرده، سپس سایر مخلوقات را آفرید و به یقین، این ارواح براى بقا آفریده شدهاند نه براى فنا، چنانکه پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله خطاب به انسانها مىفرماید:
شما اى انسانها براى فنا آفریده نشدهاید، بلکه براى بقا به وجود آمدهاید و تنها کارى که انجام مىدهید، این است که از منزل دنیایى به منزل ابدى آخرت حرکت مىکنید و این که ارواح شما در روى زمین غریب بوده و در قالب بدنها، زندانى محسوب مىشوند.
3- جسم صنوبرى.
4- نفس حیوانى که عبارت از حقیقت روح بوده که جز خداوند از مخلوقات بر حقیقت او آگاهى ندارد.
5- جسم لطیف که داخل در ظرف بدن بوده مثل آب که داخل درخت است.
6- جوهر بخارى و لطیف که منشأ پیدایش حیات و هستى و گرما و حرکت ارادى در یک موجود است و آن جوهرى است که در بدن اشراق دارد و به هنگام موت از بدن خارج مىگردد.
لذا دانشمندان تصریح کردهاند که: رابطه و وابستگى نفس یعنى روح در انسان بر سه نوع است:
اول: روشنایى و رابطه آن در جمیع حالات بدن انسان در ظاهر و باطن برقرار است؛ و آن حالت بیدارى است.
دوم: رابطه و روشنایى آن از ظاهر بدن قطع مىشود نه باطن آن؛ و آن حالت خواب است.
سوم: به طور کلى رابطه و روشنایى آن از بدن انسان قطع مىگردد؛ و آن حالت مرگ است.
7- نفس، جوهر روحانى است ک نه جسم است و نه حالت و خاصیت جسمانیت را دارد، نه داخل در بدن است و نه خارج از آن، تنها یک نوع رابطهاى با اجساد دارند، مثل: رابطه عاشق با معشوق.
8- نفس یعنى خون.
9- نفس امّاره: نفس در آیات قرآنى نیز به معناى نفس امّاره هم آمده است: وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى» «4» یعنى نفسى که امر کننده به بدى است.
برخى گفتهاند:
جزا دادن در برابر کسب، اشاره به این است که: دادن حسنه در برابر طاعت و عذاب در مقابل گناهان ظلم نیست، بلکه عین عدل است.
هر که هواى نفسش را در تجاوز به حدود الهى و انجام شهوات قرار دهد گناهان در قلب او تأثیر گذارد و موجب اعراض از خداوند مىگردد. «5»
[ «16» حَمْداً نُزَاحِمُ بِهِ مَلَائِکَتَهُ الْمُقَرَّبِینَ و نُضَامُّ بِهِ أَنْبِیَاءَهُ الْمُرْسَلِینَ فِی دَارِ الْمُقَامَةِ الَّتِی لَا تَزُولُ و مَحَلِّ کَرَامَتِهِ الَّتِی لَا تَحُولُ «17» وَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی اخْتَارَ لَنَا مَحَاسِنَ الْخَلْقِ وَأَجْرَى عَلَیْنَا طَیِّبَاتِ الرِّزْقِ]
سپاسى که به وسیله آن، همدوش فرشتگان شویم و در پیشگاه رحمتش جاى را بر آنان تنگ کنیم و به سبب آن، در سراى جاودانى که از بین نمىرود و محل کرامتش که دگرگونى نمىپذیرد با پیامبران مرسل همراه شویم. و سپاس مخصوص خداست که زیبایىهاى آفرینش را براى ما برگزید و روزىهاى پاکیزه را به سوى ما روان ساخت.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- جاثیه (45): 22.
(2)- فجر (89): 27- 30.
(3)- الاعتقادات، شیخ صدوق: 47؛ بحار الأنوار: 6/ 249، باب 8، حدیث 87؛ مجموعة ورّام: 2/ 243.
(4)- نازعات (79): 40.
(5)- ریاض السالکین فى شرح صحیفة سید الساجدین: 4/ 83- 88.