تحقیق در اوضاع حیات و مسائل زندگى نشان دهنده این معناست که علّت تمام بدبختىها و نکبتها و ذلّتها درون انسان است.
همه دردها از درون شروع مىشود و تمام مفاسد از آنجا سرچشمه مىگیرد.
هیچگاه نمىتوان مشکلات و بنبستها را به عوامل طبیعى و مادّى بیرون نسبت داد؛ چه این که کلیّه عناصر طبیعى به اراده حکیمانه خالق مهربان در راه رشد وکمال بشر قرار گرفته و این انسان در صورت سلامت قلب مادیات را در راه صحیح به کار برده و در صورت فساد قلب- که منشأ فساد اخلاق و عمل است- آنها را در راه نابودى خود و دیگران به کار برده و از این راه خسارتهاى معنوى و مادّى به حیات خویش و انسانهاى دیگر وارد مىآورد!!
کاظمزاده ایرانشهرى که سالهاى متمادى در غرب مىزیست و نسبت به اوضاع زندگى مردم مغرب زمین آگاهى کامل داشت، اوضاع وحشتناک غرب را معلول درون مریض و فاسد سردمداران غرب و مردم آن سرزمین مىداند و بسیارى از علماى با انصاف آن ناحیه، در این مسئله با او همرأیند.
این مرد عارف و متخلّق به اخلاق مىگوید:
علّت اصلى اوضاع وحشتناک اروپا و این انقلابهاى خونآلود- که تمدّن غرب را به گودال اضمحلال پرتاب مىکند- همانا جز انکار و ردّ نوامیس دیانت حقیقى و فضیلت اخلاقى چیز دیگر نیست و در همه تمدّنهاى گذشته نیز همین حال سبب فنا و زوال آنها گردیده است.
غفلت و نادانى مؤسسین و مروّجین علوم مادّى و طبیعى از یک طرف و نفعجویى و حرص و طمع مردمان خودپرست و جاه طلب از طرف دیگر اسباب این اوضاع کنونى را فراهم آورده است.
علماى فنون طبیعى مثبت، درخت تناور دین و اخلاق را از ریشه برکنده و مردم را تسلیم دیوهاى رذایل اخلاقى و هوسهاى نفسانى نمودند و پرستش کنندگان سیم و زر نیز از حال ناگوار و ناتوانى توده مردم استفاده نموده، به مکیدن خون سعى و عمل و حسن نیّت ضعفا و بیچارگان پرداخته، این بحران مرگآسا را تولید کردند.
این توده مردم بیچاره که امروز خود را به این در و آن در مىزند و به هر راهى که او را مىکشند مىرود و به امید این که پاره نانى بدست آورده با فکر آسوده و ایمن از فردا، شب را به سر برد، تقصیرش در ناتوانى و نادانى اوست و این ناتوانى را کسانى به او دادهاند که در نتیجه تعلیمات مادّهپرستى فنون طبیعى مثبت، از نادانى و ناتوانى این طبقههاى پایین ملّت استفادههاى مادّى مىکنند و مقام ریاست و تسلّط خود را حفظ مىنمایند و وقت و فرصت به مرد کارگر و دهقان و کاسب نمىدهند تا ساعتى به فراغت فکر کند و به حال و مآل خود بیندیشد، پس منبع بدبختى توده ملت، فساد اخلاق و بىدینى و بىهمه چیزى طبقات عالى که زمام امور اقتصادى و دینى و اجتماعى را در دست دارند مىباشند.
بنابراین باید قبول کرد که نه کشفیّات و تحقیقات علوم طبیعى و نه ماشینآلات و اختراعات و ترقّیات فنى و تکنیکى هیچ کدام مستقیماً سبب بدبختى نیستند، بلکه سوء استعمال آنها در نتیجه فقدان حسّ دیانت و مکارم اخلاقى، این حال دلخراش بدبختى را تولید کرده است.
کارخانه و ماشین و دستگاه و موتور و آهن و غیره که داراى جان و اراده و فهم نیستند، نمىتوانند به خودى خود کسى را خوشبخت و یا بدبخت کنند، بلکه کسانى مسؤول بدبختى مردم هستند که این وسایل ترقى را در راه منافع شخصى غیر مشروع خود به کار مىاندازند و این وسایل آسایش و ترقى را مبدّل به آلت مرگ و هلاک مىسازند!
چنان که هواپیما یکى از بزرگترین و مفیدترین اختراعات قرن کنونى است که مملکتها را به هم نزدیک و ملّتها را با هم آشنا و مرتبط و مسافتهاى دراز را کوتاه مىسازد، ولى اگر اینها را براى مقاصد جنگى و حمل و نقل آلات کشتار به کار برند و اسباب هلاک و مرگ قرار دهند، تقصیر در آنها نیست بلکه بر گردن کسانى است که آنها را در این راه بد به کار مىبرند.
اگر برعکس، این وسایل نقلیّه هوایى را براى حمل آذوقه و ارزاق و محصولات تجارتى و فلاحتى و مسافرتهاى شخصى بکار برند، البته خدمت بزرگى به اوضاع اقتصادى و رفع قحطى و گرسنگى و تأمین خوشحالى و آسایش ملّتها خواهد شد، همینطور است سایر ماشینآلات و اختراعات و ترقّیات فنّى که روز به روز بر شمار آنها افزوده مىشود.
پس نباید از ساختن ماشینها و آلات تکنیکى صرفنظر نمود و به وسایل ابتدایى دستى اکتفا کرد و یا ماشینهاى موجود را به خیال این که مایه بدبختى مردم شدهاند، درهم شکست، چنان که بعضى پیشنهاد مىکنند.
آنچه باید درهم شکسته شود، افکار زشت و حرص و طمع و نادانى و نفسپرستى و جاهطلبى و غارتگرى است.
پس باید افکار و حسّیات و طبایع و اخلاق اشخاصى را عوض و تبدیل و اصلاح کرد که عنان سرنوشت ملّتها به دست ایشان سپرده شده و خوشبختى ملّتها بسته به حسّ تفکّر و حسّ دیانت و فضیلت اخلاقى ایشان مىباشد.
از اینجا به خوبى آشکار مىگردد که اسباب بدبختى بشر در چیزهاى خارجى و مادّى نیست، بلکه در دل و مغز افراد بشر به خصوص رهنمایان و پیشوایان اوست.
بدین جهت اقدامات و تدابیر خارجى و قانونها و نظامنامهها و تهدیدها و امرها و نهىها و حبسها و جبرها که امروز در ممالک متمدّن اروپا به فراوانى یافت مىشود، هرگز چاره بدبختىشان را نخواهد کرد؛ زیرا که درد از درون است و دوا نیز از درون باید داده شود.
آرى، این کاخ تمدّن از پاى بست لرزان شده است و با تعمیرهاى ظاهرى و خارجى استوار و برقرار نخواهد ماند.
با وجود انتشار وسیع علوم و فنون و فلسفه و حکمت در اروپا، جاى تعجّب است که نادانى و غفلت به اندازهاى مغز و دل مردم این سرزمینها و به خصوص بزرگان آن را استیلا نموده است که اکثر مردم پى به این مسائل ساده نمىتوانند برد و یا نمىخواهند ببرند.
امروز بیشتر اختراعات و ترقیات فنى، براى جلب فایده مالى و تحصیل سیم و زر به عمل مىآید، در هر اقدام و هر کار مسئله اساسى و شرط نخستین همانا بدست آوردن پول است و بس.
هر کارى که بیشتر براى بدست آوردن پول خدمت کند، به هر نام و به هر وسیله و نحو باشد ولو هزاران مردم دیگر را بىنان سازد و یا به خطر جانى و مرگ بیندازد، مشروع و مجاز دیده مىشود.
در نتیجه از میان رفتن رادع اخلاق و آمر وجدانى و مانع درونى و دینى، اکثریت مردم مغرب زمین، کارى و خیالى و فکرى جز جمع کردن سیم و زر و جز هوسرانى و نفسپرستى و پر کردن شکم و ربودن و غارت کردن مال یکدیگر به هر اسم که باشد ندارند و وظیفهاى براى خود نمىشمارند.
اگر این اوضاع، حداقل همه افراد یک ملت را از نظر مادى خوشبخت مىکرد، باز مىتوانستیم بگوییم که بگذارید این مردم نادان، که به زندگى دیگر و عالىترى عقیده ندارند در این چند روزه عمر خود یک زندگى خوشى داشته، خوشبخت و بىخبر زیست کنند، لکن بدبختانه از این خوشبختى ظاهرى و مادّى نیز اثرى و بویى پیدا نیست!!
این غفلت و نادانى و نابینایى فقط نتیجه پیروى از یک تربیت ناصحیح است؛ تربیتى که بر پایه معلومات ناقص فنون مادى و طبیعى و فلسفه مادّهپرستى بنا شده است و در این تربیت براى حیات دینى و مکارم اخلاقى و معلومات معنوى و حقایق علوم روحى و احکام آسمانى، جایى نیست.
این است اوضاع ناگوارى که در نتیجه شیوع فساد در تمدّن غرب ظهور نموده است و بعضى از متفکّران از آن به شیطان یا دجّال تعبیر مىکنند و این اوضاع را علامت انقراض تمدّن غرب مىشمارند؛ زیرا از روى تاریخ مىبینند که ملّتهاى قدیم همواره در نتیجه شیوع فساد اخلاقى و ظاهرپرستى و تسلّط حرص و آز از میان رفتهاند! «1» در این مقاله به موقف حساس و سازنده دین پى بردید و دانستید که تنها علّتى که انسان را از افتادن در هر نوع بدبختى حفظ مىکند، دین است و باید دانست که باور کردن دین تنها کار قلب و تجلّى آن در خانه دل به صورت ایمان و در اعضا و جوارح به صورت عمل صالح و در صفحه روان به شکل حسنات اخلاقى است و اگر قلب محروم از نور با عظمت ایمان به خدا و روز جزا گردد، دیگر نمىتوان او را با قانون به ساحت صلاح کشید و در نتیجه از فساد اخلاق و فساد عمل نمىتوان به هیچ وجه جلوگیرى کرد.
در اینجاست که باید متمسک به کلام گهربار حضرت امام صادق علیه السلام شده و بگوییم: قلبى که از توجّه به حقّ و نور ایمان محروم است، قلب متوقّف است و قلبى است که از حیات معنوى بىبهره و مردهاى بیش نیست و روحى که در گرو قلب غافل است از فساد اخلاق ایمن نیست و اعضایى که فرمانبر قلب مردهاند، جز جنایت و خیانت و غارت و فساد از آنان توقعى دیگر نمىرود و در حقیقت باید گفت: وَوَقْفُ الْقَلْبِ فى الْغَفْلَةِ عَنِ اللّهِ.
بیایید با روى آوردن به دین حقیقى و اتصال به احکام نورانى آسمانى و با تکیه به قرآن مجید و توجه به کلمات انبیا و امامان و اولیا و عرفا و مربیان دلسوز، به اصلاح درون برخیزیم، تا از این راه به اصلاح همه امور زندگى توفیق حاصل کنیم.
[أَلا تَرى أَنَّ الْعَبْدَ إِذا ذَکَرَ اللّهَ تَعالى بِالتَّعْظیمِ خالِصاً إِرْتَفَعَ کُلُّ حِجابٍ بَیْنَهُ وَبَیْنَ اللّهِ مِنْ قَبْلِ ذلِکَ]
مسلّم است وقتى بندهاى خداوند را با کمال خلوص به آن عظمتى که هست ببیند، هر حجابى که قبل از این دیدن و قبل از این مشاهده واقعى بین او و خداوند بوده برداشته مىشود.
اندیشه در تمام موجودات عالم و تفکّر نسبت به خالق موجودات، انسان را به این نتیجه مىرساند که کلیّه مخلوقات عالم اعم از مخلوقات غیبى و شهودى، فقر محض و احتیاج صرف و تعلّق خالص و سایهاى بیش نیستند. با درک این حقیقت چگونه انسان عارف مىتواند موجودى را هرچند به ظاهر بزرگ باشد- بزرگ و عظیم ببیند و از طرفى وقتى با دیده دل و چشم عقل به آفریننده این دستگاه حیرتآور نظر کرد مىیابد که حضرت او کمال محض و داراى صفات ثبوتیّه بىنهایت در بىنهایت است و جز عظمت و بزرگى چیز دیگرى در آن ساحت مقدّس مشاهده نمىشود. اینجا است که دل از همه موجودات فقیر و کلیّه این نمودها و سایهها آزاد شده و غرق در تعلّق خالص نسبت به جانان خواهد گشت و جذبه و کششى جز جذبه معشوق واقعى در میان نخواهد ماند و انسان فکر و ذکر و عشق و ورد و معشوقى جز حضرت حق برایش نخواهد بود.
در این مقام انسان فقط و فقط در میدان فى اللّه و باللّه و من اللّه و إلى اللّه و على اللّه قرار دارد و الهى محض و خدایى صرف است و همین معناى رفع حجاب بین عبد و خداوند است.
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست |
تا کرد مرا تهى و پر کرد زدوست |
|
اجزاى وجود من همه دوست گرفت |
نامى است زمن بر من باقى همه اوست |
|
«2» [وَإِذَا انْقادَ الْقَلْبُ لِمَوْرِدِ قَضاءِ اللّهِ بِشَرْطِ الرِّضا عَنْهُ کَیْفَ لا یَنْفَتِحُ الْقَلْبُ بِالسُّرُورِ وَالرُّوحِ وَالرَّاحَةِ]
زمانى که قلب، تسلیم قضاى حق شد و بر این قضا کمال خشنودى و رضایت را داشت، چرا به نور خوشحالى و گشادگى و راحتى و امنیت و آرامش و آسایش منوّر نشود!
قلبى که توجه خود را از تمام موجودات که فقر محضند برداشته و آنان را جز وسیلهاى براى رسیدن به محبوب نمىداند و با کمک حق به تماشاى عظمت حق نایل آمده، تمام مسائل وارده از طرف خداوند را حق دانسته و به آن کمال رضایت دارد، ازاین جهت با توجّه به عمق مصائب و ابتلائات غرق در لذّت و سرور است!
فیض کاشانى، این عارف دل منوّر به نور عشق مىگوید:
اى که درد مرا تویى درمان |
اى که راه مرا تویى پایان |
|
کمر خدمتت به دل بستم |
هرچه گویى به جان برم فرمان |
|
به خیال تو زنده است این سر |
به هواى تو زنده است این جان |
|
گرنه در سر خیال توست مقیم |
ورنه در جان هواى توست روان |
|
نیستم من به جز تن بىسر |
نیستم غیر قالب بىجان |
|
یک دم ار وصل تو دهد دستم |
مىدهم در بهاش جان و جهان «3» |
|
[وَإِذَا اشْتَغَلَ قَلْبُهُ بِشَىْءٍ مِنْ أَسْبابِ الدُّنْیا کَیْفَ تَجِدُهُ إِذَا ذَکَرَ اللّهَ بَعْدَ ذلِکَ مُنْخَفِضاً مُظْلِماً کَبَیْتِ خَرابٍ خَاوٍ لَیْسَ فِیهِ عِمْارةٌ وَلا مُونِسٌ]
آن گاه که دل مشغول به چیزى از برنامههاى دنیایى است، عارف نمىداند که بر دل چه مىگذرد، زمانى که دل به ذکر حق روشن شود درمىیابد که انگار دل او به وقت اتصال به امور دنیا همانند خانه تاریک و پر وحشتى بوده و اکنون با ذکر حق روشن شده و داراى آبادى و انس گشته.
[وَإِذَا غَفَلَ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ، کَیْفَ تَراهُ بَعْدَ ذلِکَ مَوْقُوفاً مَحْجُوباً قَدْ قَسا وَأَظْلَمَ مُنْذُ فَارَقَ نُورَ التَّعْظِیمِ]
هرگاه کسى بعد از یاد الهى و توجّه به جناب احدیت، به سبب اشتغال به کارهاى دنیاى دنیّه و امور مخالف خدا و میل به لذّات فانیه کاسده، از یاد حضرت دوست غافل شود و از معموره ذکر رو به خرابه غفلت آورد، چنین مىیابد که گویا از نورانیّت به ظلمت و از انس به وحشت آمده، در اینجا قلب دچار حجاب و غفلت گشته و به کدورت قساوت و تجاوز مبتلا مىشود و چه بدبخت است کسى که از اوج تماشاى نور عظمت به حضیض غفلت درافتد!
[فَعَلامَةُ الرَّفْعِ ثَلاثَةُ أَشْیاءَ وُجُودُ الْمُوافَقَةِ وَفَقْدُ الْمُخالَفَةِ وَدَوامُ الشَّوْقِ]
علائم رفع قلب
نشانه رفع قلب که ذکر خداست سه چیز است:
1- موافقت کامل با اوامر الهى و اجتناب حتمى از محرمات
2- آلوده نشدن به مخالفت با اوامر و نواهى حق
3- ادامه شوق جهت رسیدن به وصال دوست و به دست آوردن رضاى او در همه شؤون حیات «4».
[وَعَلامَةُ الْفَتْحِ ثَلاثَةُ أَشْیاءَ: التَّوَکُّلُ وَالصِّدْقُ وَالْیَقینُ]
علائم فتح قلب
نشانه فتح قلب که مرتبه رضاست سه چیز است:
1-/ توکّل
2-/ صدق
3-/ یقین
این سه صفت هریک در طول شرح کتاب «مصباح الشریعة» بابهاى جداگانهاى دارند که به خواست خدا به تفسیر و توضیح هریک اقدام خواهد شد.
[وَعَلامَةُ الْخَفْضِ ثَلاثَةُ أَشْیاءَ: الْعُجْبُ وَالرِّیاءُ وَالْحِرْصُ]
علائم خفض قلب
نشانه خفض و غفلت از جناب حق سه چیز است:
1- حرص؛ چرا که غفلت از دوست موجب غفلت از مردن و غفلت از مردن علت حرص و طول امل است.
2- ریا؛ دورى از یاد حق است و مستلزم جلب توجه دیگران و جلب توجه دیگران به خصوص در عبادات علاوه بر این که مُبطل بندگى است، انسان را به چاه بدبختى در انداخته و از رحمت حق محروم خواهد کرد.
3- عجب؛ شرح مفصل این سه صفت نیز در طول تفسیر کتاب که براى هریک فصلى جداگانه دارد، خواهد آمد.
[وَعَلامَةُ الْوَقْفِ ثَلاثَةُ أَشْیاءَ: زَوالُ حَلاوَةِ الطَّاعَةِ، وَعَدَمُ مَرارَةِ الْمَعْصِیَةِوَالْتِباسُ عِلْمِ الْحَلالِ بِالْحَرامِ]
علائم وقف قلب
و نشانه وقف سه چیز است:
1- زایل شدن لذّت عبادت؛ چرا که لذت عبادت مولود حضور قلب و اطمینان خاطر است، در حال وقف که مرتبه غفلت است، چگونه دل انسان از شیرینى عبادت و بندگى بهرهمند شود؟!
2- آشکار نشدن تلخى معصیت؛ تلخ نبودن معصیت نشانه غفلت است؛ چرا که درک کردن مرارت گناه فرع صفاى باطن است و به هنگام غفلت از حق و وقف قلب چنان که اطاعت لذت نمىدهد، معصیت هم تلخى خود را نشان نمىدهد.
و تا کسى تلخى معصیت را درک نکند از گناه خوددارى نمىنماید.
از این جهت است که اگر از اهل اللّه بر سبیل اتفاق- خواه از روى اختیار و خواه از اضطراب- خلاف شرع یا ترک اولایى صادر شود، در کام ایشان بسیار تلخ و ناگوار است و فوراً در مقام تدارک و استغفار برمىآیند؛ به خلاف اهل دنیا و اهل قساوت قلب که حال ایشان به عکس این است.
اینان به هنگام عبادت حق، تلخ کام و به وقت بندگى مخلوق، شیرین مذاقند.
چه بسا براى بدست آوردن یک مقام پست دنیایى از خدمت به افراد رذل و بىادب لذت برده و شبانهروز سختىها را تحمل کنند و به گرسنگى و تشنگى و بىخوابى بسازند، امّا از دو رکعت نماز به وقت اکراه داشته باشند!
3- بىتوجّهى به حلال و حرام خدا در مأکولات و ملبوسات و سایر برنامهها؛ به قول معروف: مانند گاو خوش علف هرچه بدست آید خوردن و از هرکجا بدست آید بردن!!
تا اینجا تفسیر و توضیح باب دوّم کتاب «مصباح الشریعة» به پایان مىرسد، امید است خداى مهربان دل همه ما را به نور حقیقت منوّر کرده و قلب عاشقان خود را میدان تجلّى انوار جمال و صفاتش بنماید.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- اصول اساسى فن تربیت: 210.
(2)- شمس تبریزى.
(3)- فیض کاشانى.
(4)- تفسیر و توضیح مسئله شوق در باب 98 کتاب مصباح الشریعه خواهد آمد.