نفس، حقیقتى است که وجود انسان، قائم به اوست. نفس، کارگردان و مدبّر کارگاه وجود و اصل و ریشه آدمى است.
ما از واقعیّت این موجود پر بها بىاطلاعیم و باید گفت: آگاهى به او هم چون آگاهى به ذات موجودات، غیر ممکن است.
ولى مىدانیم که موجودیت ما بسته به اوست و بدون او بدن جایى براى زندگى و حیات ندارد.
اعضا و جوارح نسبت به نفس، هم چون بندگان نسبت به مولا هستند. اعضا و جوارح بدون نفس استقلال ندارند و بدون او منشأ کار و عمل نمىتوانند باشند.
کلمه من که بر زبان تمام انسانها، در همه امور جارى است، عبارت از نفس است. فلاسفه الهى با تکیه به وحى معتقدند که دیدن و شنیدن، گفتن و خواندن، راه رفتن و سایر حرکات فقط کار نفس است و چشم و گوش و زبان و دست و پا، کارگران و ابزار اویند.
نفس در وجود انسان تابلوى تمام غرائز و صفحه تمام امیال و منبع همه خواستههاست.
این امیال و غرائز، این خواستهها و طلبها، این شهوات و احساسات، به تناسب این که انسان باید در دنیا مىزیست و در دنیا به تکامل واقعى مىرسید به انسان عنایت شده است.
انسان بدون غرائز و امیال و منهاى شهوات و خواستهها، امکان ادامه حیات نداشت.
هریک از غرائز و امیال و خواستههاى خدا دادى، بجاى خود صحیح و عنایتش نتیجه عدل و حکمت خداست.
قرآن و روایات از تمام امیال و غرائز طبیعى، تحت عنوان نعمتهاى پرارزش الهى یاد کرده و از انسان خواسته است این نعمتها را در راه رشد و کمال و در راه بدست آوردن قرب حق و از یاد عشق به مولا مصرف کند، در غیر این صورت به هلاکت خواهد رسید.
به قول عطار آن عارف یگانه:
در دلم تا برق عشق او بجست |
رونق بازار عشق من شکست |
|
چون مرا مىدید دل برخاسته |
دل زمن بر بود در جانم نشست |
|
خنجر خونریز او خونم بریخت |
ناوک مژگان او جانم بخست |
|
آتش عشقش زغیرت در دلم |
تاختن آورد هم چون شیر مست |
|
بانگ بر من زد که اى ناحق شناس |
دل به ما ده چند باشى بتپرست |
|
گر سر هستى ما دارى تمام |
در ره ما نیست گردان هرچه هست |
|
هر که او در هستى ما نیست شد |
دایم از ننگ وجود خویش رست «1» |
|
انسان بدون قرار دادن نفس در خط نورانى خواستههاى خدا و بدون تزکیه این منبع واقعیتها و بدون پیراستنش از آلودگىها و بدون آراستنش به اخلاق الهى به جایى نخواهد رسید.
شما نمىتوانید در بعثت انبیا و امامت امامان و عرفان عارفان و حکمت حکیمان و نصیحت ناصحان و سوز دل سوختگان، هدفى و مقصدى جز تزکیه نفس انسان بیابید.
اى طالبان سعادت و اى مسافران سراى آخرت! بیایید دست رد به سینه این همه داعیان راه حق نزنیم، بیایید دعوت دل سوزانه این بندگان شایسته حق را قبول کرده و آیینه نفس را براى انعکاس حقایق در مقابل آنان قرار دهیم!!
انسان از روزى که دیده باز مىکند و گوشش با صداها آشنا مىشود، با محسوسات سرو کار پیدا مىکند مدّتها تصوّر مىکند، جهان همان است که مىبیند و صدا هم همان صداهایى است که مىشنود؛ نفس و تمام غرائز و امیال و خواستههایش با محسوسات خو گرفته و آن چنان با مظاهر مادى نزدیک مىگردد که گویى با ظاهر طبیعت متّحد مىشود!!
چون به جهان تکلیف و مسؤولیت نزدیک شود، باید او را با عالم غیب، با حساب و کتاب، با مسئله مرگ و برزخ و قیامت، با نبوّت و امامت، با حلال و حرام، با واجب و واجبات، با مسائل عالى اخلاقى و اجتماعى و خانوادگى، با حقوق حق و حقوق خلق و هر چه حق است، آشنا کرد و از او خواست به آزادى بىقید و شرط غرائز و امیال نفسانى خاتمه داده و از اولین دقائق تکلیف، به تمام خواستههاى نفسانىاش برابر با خواستههاى حق پاسخ دهد.
برخوردها و اختلافات انسان با خدا و انبیا و امامان و کتب آسمانى و به تعبیر دیگر عزّت و ذلّت و سعادت و شقاوت انسان از همینجا شروع مىشود!
در اینجاست، که انسان موظف است به حقایق دیگر غیر از آنچه محسوس است روى کند و از بسیارى برنامهها دست بردارد، خویش را از بسیارى مسائل دور داشته و به حقایقى بلند آراسته کند و این برنامه براى انسان، کار ساده و آسانى نیست.
انسان براى آراسته شدنش به مسائل الهى نیاز به یک جهاد گسترده و عظیم با نفس و امیال و غرائز نفس که فقط با محسوسات خو گرفتهاند دارد و در صورت آغاز این جهاد، در ابتداى راه سعادت و سلامت قرار گرفته و در صورت ادامه راه، به رشد و کمال الهى خواهد رسید و نتیجه این جهاد، انطباق تمام خواستههاى نفس با خواستههاى خداست. اما در این نقطه اگر راه خودسرى پیش بگیرد و حاضر نشود ظاهر دنیا را رها کند و آماده روى آوردن به عالم الهى و شؤون آن نشود، برده نفس گشته و به اسارت غرائز و امیال درخواهد آمد و کشش محسوسات و عوامل شهوات، غرائز و امیال را از حدود طبیعى خارج کرده و عاقبت انسان را دچار هواى نفس- که همان طغیان غرائز و امیال است- خواهد نمود!!
اینجاست که انسان در تمام برنامههایش خارج از خواسته الهى عمل خواهد کرد و همینجا ابتداى راه سقوط و ذلّت است و ادامه این راه منجر به هلاکت و شقاوت ابدى انسان خواهد گشت. به همین خاطر باید گفت: نفس، منبع تمام پاکىها، یا منبع تمام آلودگىهاست؛ در صورت انطباق خطوط نفس که همان تمایلات و غرائز است با خواستههاى الهى، منبع پاکىها و در صورت تجاوز از حدود الهى ظرف تمام رذایل و ناپاکىهاست.
آراى ملّا صدرا در مسئله نفس
صدرالمتألّهین، آن پیر وارسته، درباره نفس مىفرماید:
1- انسان با شناخت نفس به مسائل بسیارى آگاه مىشود و به این نتیجه مىرسد که آگاهى بر نفس سبب آگاهى بر امور دیگر است و هرکس نفس را شناخت، به شناخت دیگر حقایق راه پیدا کرده و هرکس جاهل به نفس بماند، به همه چیز جاهل مانده است!
2- نفس انسان، ظرف تمام موجودات خلقت است، هرکس به نفس آگاه شد بدون شک به موقعیّت موجودات آگاه شده، به همین خاطر خداوند مىفرماید:
[أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَکافِرُونَ] «2».
آیا در [خلوت] درون خود نیندیشیدهاند؟ [که] خدا آسمانها و زمین و آنچه را میان آنهاست، جز به حقّ و راستى و براى مدتى معین نیافریده است و همانا بسیارى از مردم به دیدار [قیامت و محاسبه اعمال به وسیله] پروردگارشان کافرند.
این آیه هشدار مىدهد: اگر مردم در نفسشان اندیشه کنند و آن را بشناسند، با شناخت نفس، حقایق موجودات- چه فانى آنها چه برقرار و باقى آنها- را خواهند شناخت و به حقیقت آسمانها و زمین اطلاع پیدا خواهند کرد و به انکار روز قیامت که روز لقاى حق است برنخواهند خاست!
و نیز در قرآن مجید مىفرماید:
[سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ] «3».
به زودى نشانههاى خود را در کرانهها و اطراف جهان و در نفوس خودشان به آنان نشان خواهیم داد تا براى آنان روشن شود که بىتردید او حق است. آیا کافى نیست که پروردگارت [با ظاهر کردن حقایق و دلایل] بر همه چیز گواه است [که تنها او آفریننده و بىنیاز است و غیر او مخلوق و از هر جهت نیازمند به اوست.].
و نیز فرموده:
[وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنِینَ* وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ] «4».
در زمین براى اهل یقین نشانههایى [بر توحید، ربوبیت و قدرت خدا] است.
* و [نیز] در وجود شما [نشانههایى است] آیا نمىبینید؟
3- هرکس نفسش را بشناسد، جهان را شناخته و هرکس جهان را بشناسد گویى خدا را دیده، چون خالق و آفریننده آسمانها و زمین اوست؛ با دیدن خانه، صاحب خانه دیده شده.
با این مشاهده که علّتش چشم باطن و دیده دل است، انسان از صف کافران- که خداوند آنان را به خودشان واگذار کرده و به خاطر جهلشان در مقام توبیخ آنها برآمده- خارج گشته و از خطر انحطاطى که آن نابکاران بر اثر کورى باطن دچار شدهاند رهیده و چه انحطاطى خطرناکتر از این که انسان در خانه خلقت باشد و صاحب خانه را نبیند؟!
خداوند بزرگ درباره این تیره روزان و از خود بىخبران فرموده است:
[ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً] «5».
من ابلیس و نسلش را در آفرینش آسمانها و [در پدید آوردن]، زمین و در آفرینش خودشان شاهد و گواه نگرفتم [تا یاریم دهند] و من گمراه کنندگان را یار و مددکار خود نگرفتهام.
کنایه از این که اینان نه آفریدهها را مىشناسند و نه از نفس خود مطّلعاند، بلکه مردمى کور وبىخبر وبىخردند. علاوه بر این گمراهکنندگان دیگران هم هستند!
4- انسان با شناخت نفس، جهان روحانى و بقاى آن و با شناخت جسم، جهان جسمانى و فناى آن را خواهد شناخت و از این راه به پستى و ناچیزى ظواهر از بین رفتنى و شرف و عظمت واقعیتها ابدى و نیکىهاى پایدار، مطّلع خواهد شد، چنانچه قرآن مجید مىفرماید:
[الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلًا] «6».
مال و فرزندان، آرایش و زیور زندگى دنیا هستند، ولى اعمال شایسته پایدار نزد پروردگارت از جهت پاداش بهتر و از لحاظ امید داشتن به آنها نیکوتر است.
5- کسى که نفس را بشناسد، به شناخت دشمنانى که علیه فضایل انسانى در این منبع مخفى هستند نایل خواهد شد؛ آن دشمنانى که عاقبت، نفس را به دشمنى با انسان مىکشانند و از او براى انسان بدترین دشمن مىسازند، چنان که پیامبر بزرگ صلى الله علیه و آله فرمود:
أَعْدى عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتى بَیْنَ جَنْبَیْکَ «7».
دشمنترین دشمنانت نفسى است که بین دو پهلوى تو است.
و آن حضرت دائم ازخطر نفس به خداوند پناه مىبرد و به پیشگاه او عرضه مىداشت:
اللّهُمَّ الْهِمْنى رُشْدى وَاعِذْنى مِنْ شَرِّ نَفْسى وَلا تَکِلْنى إِلى نَفْسى طَرْفَةَ عَیْنٍ فَاهْلِکُ «8».
بار خدایا! راه به رشد رسیدن را به من بنمایان و مرا از شرّ نفسم پناه بده و یک لحظه کارگردانى زندگى مرا به نفسم وامگذار، که هلاک خواهم شد.
کسى که دشمنان پنهان و حیلههاى آنان را بشناسد و بداند چگونه مىشود که در درون نفس دشمن پیدا مىکند، به وجهى نیکوتر درصدد احتراز از دشمنان برآمده و به جهادى بزرگ علیه آنان برخواهد خاست و از این راه، مستحق وعدههایى که خداوند به مجاهدان داده، خواهد شد.
اما کسى که دشمن را نشناسد، باید آن را به صورت یک عامل خیر ببیند، عاملى که بالاترین خطرش جلوه دادن باطل به صورت حق است و به تعبیر دیگر باید هواى نفس را به عنوان عقل و قوه فکر ببیند و تمام برنامههاى باطل خود را حق فرض کرده و راهنمایى هوى را زندگى و خردمندى به حساب بیاورد و آن را بپرستد، به خیال این که خداپرستى مىکند، چنانچه قرآن مىفرماید:
[أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَ فَأَنْتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلًا] «9».
آیا کسى که هواى [نفسش] را معبود خود گرفته، دیدى؟ آیا تو مىتوانى کارساز ونگهبان او باشى [که او را به میل خود به راه راست هدایت کنى؟].
و در جاى دیگر مىفرماید:
[فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرِینَ] «10».
نفس [طغیان گرش]، کشتن برادرش را در نظرش سهل و آسان جلوه داد، پس او را کشت و از زیانکاران شد.
پبامبر بزرگ صلى الله علیه و آله فرمود:
ما عُبِدَ تَحْتَ السَّماء الهٌ أَبْغَضُ إِلَى اللّهِ تَعالى مِنَ الْهَوى «11»، ثُمَّ تَلا [أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ] «12»
. معبودى در زمین نزد خدا مبغوضتر از هوى نبوده، سپس این آیه را تلاوت کرد: آیا کسى که هواى [نفسش] را معبود خود گرفته دیدى؟
6- کسى که موقعیّت نفس را شناخت، با تدبیر نسبت به او کیفیت و کارگردانیش را نیز خواهد شناخت و کسى که نفس و جنودش را به نیکوترین وجه کارگردانى کند، نسبت به اوضاع زندگى و مسئله حکومت نیکو کارگردانى بود. این زمان است که مستحق مقام خلافة اللهى در زمین مىگردد، آن خلافتى که بارها در قرآن مجید به آن اشاره شده است.
7- هرکس نفس را بشناسد، عیبى را در کسى نمىبیند مگر آن را در نفس خود ببیند، یا به صورت آشکار، یا به صورت مایه پنهان، مانند آتش در سنگ و وقتى عین عیبى که در دیگرى است در خود دید، از غیبت، عیبجویى، طعنه زدن، خود دیدن، فخر فروشى پرهیز خواهد کرد و کسى که نفس خود را معیب دید، سزاوار است بجاى عیبجویى از دیگران، در مقام اصلاح خود برآید، چنانچه رسول اسلام صلى الله علیه و آله فرمود:
طوبى لِمَن شَغِلَهُ عَیْبُهُ عَنْ عُیوْبِ غَیْرِهِ «13».
خدا رحمت کند کسى را که با مشغول شدن به اصلاح عیب خود، از عیب دیگران غافل باشد.
8- کسى که نفس را شناخت خدا را شناخته و روایت شده که نزول کتاب خدا براى همین منظور بوده، در هر صورت نفس را بشناس تا خدا را بشناسى «14».
عطّار آن عارف معارف، براى رهایى انسان از زندان تن چنین سروده:
الا اى یوسف قدسى برآى از چاه ظلمانى |
به مصر عالم جان شو که مرد عالم جانى |
|
به کنعان بىتو واشوقا همى گویند پیوسته |
تو گه دل بسته چاهى و گه در بند زندانى |
|
تو خوش بنشسته با گرگى و خون آلوده پیرهن |
برادر برده از تهمت به پیش پیر کنعانى |
|
برو پیراهنى بفرست از معنى سوى کنعان |
که تا صد دیده در یک دم شود زان نور نورانى |
|
برو بند قفس بشکن که بازان را قفس نبود |
تو در بند قفس ماندى چه باز دست سلطانى |
|
تو آخر با چنین جایى چرا بنشستى از غفلت |
زهى حسرت که خواهد دید جانت زین تن آسانى |
|
هزاران چشم مىبایدکه بر کار تو خون گرید |
تو خود را با دو روزه عمر همچون گل چه خندانى |
|
طریق توست راه شرع و دین در زیر تو مرکب |
به مرکب باز استادى چرا مرکب نمیرانى |
|
چو تو چیزى نمىدانى که باشد دستگیر تو |
چو آتش بر خروشى تو گرت گویند نادانى |
|
چو تو در بند هر چیزى خدا را بنده چون باشى |
که تو در بند هر چیزى که باشى بنده آنى |
|
اگر کوهى اگر کاهى نخواهى ماند در دنیا |
پس از اندیشههاى بد دل و جان را چه رنجانى |
|
برو راه ریاضت گیر تا کى پرورى خود را |
که بردى آبروى خویش تا وابسته نانى |
|
دلا تا کى درآویزى گهر از گردن خوکان |
برو انگشت بر لب نه که در انگشت رحمانى |
|
خداوندا به حق آن که میدارى |
تو او را دوست درعالم |
|
که این شوریده خاطر را نجاتى ده زحیرانى |
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- عطار نیشابورى.
(2)- روم (30): 8.
(3)- فصّلت (41): 53.
(4)- ذاریات (51): 20- 21.
(5)- کهف (18): 51.
(6)- کهف (18): 46.
(7)- عدة الداعى: 314؛ بحار الأنوار: 67/ 64، باب 45، حدیث 1.
(8)- کنزالعمال: 2/ 194، خبر 3713؛ النهایة فى غریب الحدیث: 5/ 221.
(9)- فرقان (25): 43.
(10)- مائده (5): 30.
(11)- تفسیر القرطبى: 16/ 167.
(12)- فرقان (25): 43.
(13)- بحار الأنوار: 78/ 268.
(14)- اسرار الآیات: 131.