در اینها لازم است به مسئله رضا از دیدگاه معارف اسلامى اشاره شود تا حقیقت جمله امام صادق علیه السلام درباره فتح قلب روشن گردد.
رضا از مقامات عالى سلوک است؛ یعنى: ماوراى آن مقامى نیست، بلکه آخرین مرحله ورزش اخلاقى و تهذیب نفس است.
سالک همین که به برکت کشف و شهود از شرک خفى بیرون آمد و به دل و جان موحّد شد و خدا را منبع هر خیر و برکت شمرد و نیز معتقد شد که او قادر و قاهر بر همه اشیا و عالم به حاجت هر موجودى است و از غیر او از هیچ چیز نباید ترسید و نیز به هیچ چیز دیگر نباید امیدوار باشد، به مقام رضا رسیده است.
البته مقتضى این عقیده توکّل و دل بستن به مولا خواهد بود و هرچه در عالم توحید محکمتر باشد، توکلّش بیشتر خواهد بود و چون توحید و توکّل حاصل شود بىتردید به مقام رضا واصل خواهد شد و ناچار به داده خدا رضا خواهد داد و از جبین گره خواهد گشود و معتقد خواهد شد که در طریقت هرچه پیش سالک آید خیر اوست.
رضا ثمره محبّت واقعى
رضاى به قضاى الهى ثمره محبّت کامل به خداست و عبارت است از این که قلب بنده در تحت حکم خداوند ساکن باشد و به تقدیر اذعان کند و معتقد شود که خداوند در قسمت خود نسبت به عبد خویش اشتباه نکرده و هیچگاه خطایى بر قلم صنع نرفته و هرکه را هرچه داده بجا داده، پس حسد نبرد و به داده خدا اعتراض نکند، بلکه هرچه واقع شود همه را خیر بیند و به آن راضى باشد، تا خدا از او راضى باشد.
خوشبینى و انبساط خاطر، انشراح صدر و خالى بودن از حرص و حسد، بلند همّتى عارف و مناعت طبع و آزادمنشى او- که غالباً در گفتههاى عرفانى عرفاى بزرگ محسوس است- ناشى از همین صفت رضاست «1».
رضا به قضاى الهى نوعى از نیرو و استعداد به روح مىبخشد که حقیقت جریانات هستى را درمىیابد، نه به آن معنى که به وسیله علوم تفصیلى مانند فیزیک و شیمى و تشریح و گیاهشناسى به جزئیات و مشخصات و روابط حقایق هستى آگاه مىشود، بلکه مانند کسى که به هیچ وجه از تکنیک موسیقى اطلاع ندارد و نمىداند آیا اجزاى دستگاه مفروض از چوب است یا فلز ولى آهنگى که به وسیله آن نواخته مىشود، براى او قابل درک و گویى با اعماق روحش درهم مىآمیزد.
کسى که آهنگ یک وسیله موسیقى را کاملًا دریابد، به طور یقین تمام اجزاى آن وسیله را مناسب و منظم مىبیند، گویى خود اوست که سازنده وسیله مزبور است و بدان جهت که آهنگ مفروض نه تنها مطلوب اوست، بلکه با همه سطوح روح او آشنایى داشته و آن سطوح را مىنوازد، لذا تمام اجزاى وسیله مفروض و ترکیباتش را جزئى از روح خود مىداند.
این حالت شگفتانگیز روانى را به هیچ وجه نمىتوان منکر شد. نهایت امر این است که این گونه دریافت در جهان هستى احتیاج به توضیح دارد.
گروهى عقیده دارند که این حالت جز برداشته شدن پرده از روى واقعى روح چیز دیگرى نیست؛ زیرا روح آدمى نمونه مجرّد تمام هستى عینى را در خود دارد، تموّجات طبیعت و هوى و هوسهاى حیوانى پردهاى بسیار ضخیم روى این قیافه روح انداخته است، وقتى که رشد روح آدمى به حد اعلا مىرسد، پرده یا مانع کنار مىرود و تمام هستى در روح نشان داده مىشود.
گروه دیگر مىگویند: اینطور نیست، بلکه روح به جهت تحصیل ارتباط با خدا به وسیله فعالیت عقل و وجدان، شبیه به آینه صیقلى مىشود که تمام هستى در آن روح واقعاً نمودار گشته و روشن مىشود.
معناى رضا در کلام مولوى
مولوى در توضیح مسئله رضا مىگوید:
بهلول به یک مرد الهى مىرسد و از او مىپرسد: در چه حالى؟ مرا هم از حالت خود آگاه کن. آن مرد الهى مىگوید: شما از حال کسى مىپرسید که همواره جهان به مراد او مىگردد این است حال من، آن همه سیلابها و جویبارها و ستارگان فروزان طبق خواسته او حرکت مىکنند، زندگى و مرگ نمودهاى هستى مانند مأموران عالى رتبه او هستند که کو به کو و نقطه به نقطه به حرکت درآمدهاند، حال کسى را مىپرسى که هرجا بخواهد دلدارى، وهرجا که بخواهد تبریک وتهنیت مىفرستد.
سالکان راه حق و حقیقت مطابق خواسته او سیر مىکنند و درماندگان راه تکامل هم در دام او محبوسند، هیچ دندانى بدون رضا و فرمان او در دهان کسى نمىجنبد و بدون میل او برگى از درخت به زمین نمىافتد و بدون اراده او هیچکس رهسپار دیار مرگ نمىگردد.
بهلول مىگوید: اى مرد الهى! راست مىگویى، از شکوه و حشمت و قیافه تو پیداست، تو همان شخصى که مىگویى، بلکه صد مرتبه بالاتر، ولى براى من هم چگونگى و علّت این حالت شگفتانگیز روحى را روشن کن تا مردم با فضل و فضول پیشهگان هم از دل و جان این وضع را که توصیف کردى بپذیرند.
اگر گوینده کامل سفره حقایق را باز کند، هرگونه غذا در سفره او پیدا خواهد شد، تا هیچ میهمانى بىغذا نماند و هرکس خوراک شایسته خود را بخورد، مانند قرآن که داراى هفت بطن است و همه مردم از خاص و عام مىتوانند غذاى روح خود را از آن هفت بطن دریابند.
آن مرد الهى گفت: این مسئله پیش عموم مردم یقین است که هستى پیرو امر الهى است، هیچ برگى بدون قضا و حکم آن خداوند بزرگ بر زمین نمىافتد، او خدایى است که تا به غذا دستور ورود به گلو ندهد، لقمه به گلو وارد نمىگردد.
جنبش و فعالیت تمایلات و مىخواهمها که زمام امور آدمى را به دست گرفتهاند در مقابل امر آن خداى بىنیاز رام و تسلیماند، بدون فرمان ازلى نافذ خداوند، امکان ندارد که ذرهاى در زمین و آسمانها به حرکت درآید و یا چرخى به گردش آید.
کیست که بتواند همه رگهاى درختان را بشمارد؟ هیچکس؛ زیرا بىنهایت در گفتگوى محدود هرگز نمىگنجد. به طور خلاصه بگویم: هیچ کارى به جز با امر پروردگار صورت نمىگیرد. وقتى که قضاى حق مورد رضاى بندهاش قرار گرفت، در مقابل تمام فرمانهاى حق مانند یک بنده ناچیز مقهور اراده او مىگردد.
این بندگى را از راه تکلّف و با انگیزه مزد و پاداش به دست نمىآورد، بلکه طبیعت حیوانى خود را از دست داده، طبع جدیدى به دست آورده است که به مقام بندگى نایل آمده است. او دیگر زندگى را براى خود نمىخواهد، بلکه محکوم به حکم خداوند بىنظیر است.
در هرجا دستور ازلى الهى راهى را معین کرده است، چه زندگى و چه مرگ آن راه را خواهد رفت.
زندگى او براى خداست، نه براى به دست آوردن گنج. مرگ او از اشتیاق به خداست نه از ترس رنج و بیمارى.
ایمان و عباداتش انگیزهاى جز دریافت شایستگى خدا به ایمان و پرستش چیز دیگرى نیست، او براى رسیدن به بهشت و درختان و جویبارهاى بهشتى کارى نمىکند، چنان که ترک کفر و معاصى براى او انگیزهاى جز وجه اللّه الاعظم ندارد.
ترس از آتش نمىتواند محرّک او به برکنارى از کفر و معصیت بوده باشد.
خنده او موقعى است که در مقابل قضاى الهى، رضا و تسلیم را مانند حلواى شکرین مىچشد.
آیا بندهاى که به این حال روحى باعظمت نایل شود، جهان به امر و فرمان او نمىگردد؟
مرگ او و مرگ فرزندانش در راه خدا و طبق مشیّت او مانند حلوایى است که در گلویش فرو مىرود. جان کندن فرزندان از نظر آن انسان با وفا و جنازه آن فرزندان مانند میوههاى چیده شده از درخت در مقابلش جلوه مىکند، پس چنین شخصى به دعا کردن نیازى ندارد، مگر این که رضاى خدا را در دعا و نیایش ببیند «2».
آرى، رضاى در برابر مولا و خواستهها و تقدیرات و قضایش، شیرینترین میوه براى سالک راه است و رضاى نسبت به حق از بهترین حالات پرارزش قلب انسانى است و فتح و گشایش دل به حال رضاست. وَفَتْحُ الْقَلْبِ فى الرِّضا عَنِ اللّهِ.
و به قول عارف دل آگاه، حاج ملا هادى سبزوارى:
الهى! بر دلم ابواب تسلیم و رضا بگشا |
به روى ما درى از رحمت بىمنتها بگشا |
|
ره ما را به سوى کعبه صدق و صفا بنما |
در ما را به سوى گلشن فقر و فنا بگشا |
|
از این ناصاف آب درگذر افزود سوز جان |
به سوى جویبار دل ره از عین بقا بگشا |
|
پر افشان در هوایت طایران و مرغ دل دربند |
پر و بال دلم در آن فضاى جانفزا بگشا |
|
ز پیچ و تاب راه عشق اندر وادى حیرت |
مرا افتاده مشکلها تو اى مشکل گشا بگشا |
|
معناى رضا در کلام فیض
فیض، آن شخصیت بزرگ علمى و اخلاقى در کتاب «الحقایق» درباره تحصیل رضا مىگوید:
انسان باید بداند هر امرى را که خداى تعالى در نامه قضاى او ثبت کرده و در موقع مقتضى جارى فرموده به صلاح اوست و انسان عالم به حقیقت نیست و وسیلهاى براى درک واقعیّت آن ندارد و هرچه غصّه بخورد و اندوهناک شود فایدهاى ندارد و قضاى الهى را بدین وسیله نمىتواند تغییر دهد، چه آن که بدیهى است، هر امرى که مقدّر است موجود مىشود و هرچه پرونده تقدیر آن امضا نشده پیدا نمىگردد.
و نیز بلا شک ندامت برگذشته و تدبیر و چارهجویى براى آینده، برکت را از وقت سلب مىکند و به نتیجهاى نمىرسد و موجبات شکنجه شخص را فراهم مىسازد، بلکه باید عاشق حق طورى رفتار کند که درد و رنج را احساس ننماید، مانند آدم عاشق که در راه رسیدن به معشوق، هیچگونه خطر و ناراحتى در خود احساس نمىکند و نیز علم به پاداش بىاندازه خدا، شدت و زحمت او را خنثى مىسازد. چنان که شخص بیمار، براى رفع بیمارى خانمان سوز خود از خوردن هیچگونه داروى تلخ طبیعت روگردان نمىباشد و شخص بازرگان براى سود تجارت خود تمام خطرات دریا و صحرا را بر خود هموار مىسازد و بالاخره کار خود را به خدا که بیناى به بندگان است تفویض نماید.
امام صادق علیه السلام مىفرماید: اخلاق نبىّ اکرم صلى الله علیه و آله این نبود که هرگاه چیزى از او گرفته شود، بگوید اگر غیر از اینطور مىشد، بهتر بود.
یعنى حضرتش در برابر هرگونه قضاى الهى تسلیم بود و چون و چرایى نداشت، وَفَتْحُ الْقَلْبِ فى الرِّضا عَنِ اللّهِ.
بیان دو طریق براى ایجاد رضایت
آرى، دوستى محبوب کارى مىکند که انسان در برابر تمام خواستهها و افعال او راضى باشد و دم از اعتراض نزند و این معنى از دو راه متصوّر است.
یکى آن که به کلّى نیروى احساس درد را در خود خنثى نماید، چنان که جاى دردخیز را در خود مشاهده کند ولى ناراحت نگردد، جراحت را بر بدنش احساس کند امّا از درد خبردار نشود، بهترین نمونهاش مرد مبارزى است که در میدان کارزار در حالى که به تمام معنى خشمگین شده، یا ترسى بر او وارد گردیده، مجروح مىشود و او از این جراحت خبردار نمىگردد، ولى وقتى بدن خود را خونین دید، متوجه مىشود که جراحتى بر بدنش وارد آمده، بالاتر از این آدمى که براى انجام کار قریب الفوتى که با عجله مىدود، تصادفاً خارى به پایش فرو مىرود و او از آنجا که تمام فکرش متوجه انجام کار است از خار و سوزش آن خبر نمىشود!!
علت این معنا آن است که قلب آدمى وقتى مستغرق به امرى است از غیر آن غافل است.
هم چنین شخص عاشقى که اصولًا کلیه همّ و غمّ خود را مصروف مشاهده جمال معشوق نموده و به حبّ او دلباخته گردیده، گاهى اوقات از محبوبش آزار و صدمه مىبیند، لکن بر اثر حبّ و علاقه زیاد، توجهى به آزار و صدمه پیدا نمىکند، این گونه از خود گذشتگىها در برابر غیر خدا به انسان دست مىدهد، چه برسد به این که مسئله از ناحیه حضرت حق باشد!!
بنابراین کسى که به قدر سر سوزنى فریفته جمال مطلق شود، چنان حالت حیرت و بىخودى به او دست مىدهد که به کلّى سر از پا نشناخته و هیچ امرى را از جانب معشوق ناگوار احساس نمىکند.
اما صورت دوّم، عاشق احساس درد مىکند و خود را گرفتار مىبیند، اما به این درد و گرفتارى خشنود و بلکه راغب بوده و خود را به حکم عقل، مرید آن مىشمارد، گرچه با طبع او موافق نباشد.
مانند آدمى که پیش رگ زن مىآید و از او درخواست مىکند تا او را رگ بزند و یا حجامت کند، این آدم در عین این که درد را احساس مىکند، امّا تن به قضا داده و با رغبت تمام از این عمل استقبال مىکند و با کشیدن آن همه درد از حجامت کننده تشکر هم مىنماید! «3» این است حالت رضا که نتیجه عشق انسان به خدا است.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- بحث در آثار و افکار و احوال حافظ: 312.
(2)- تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى: 7/ 419.
(3)- الحقایق: 318.