از آیات کتاب حق و گفتار روحبخش انبیا و امامان علیهم السلام و سخنان اولیا و عاشقان و کلمات عارفان و بیداران چنین استفاده مىشود که افضل عبادات و اشرف معاملات و پرارزشترین اعمال ذکر است.
ذکر عبارت است از: به زبان آوردن اسماى حق و تفکر و اندیشه در مفهوم آن و آراستن حقیقت خویش به نور آن ذکر و به عبارت دیگر، ذکر عبارت است از جبران کردن فقر و خلأ جان و عقل و نفس و قلب با یاد خدا و آن سیر و سفرى است الهى که از حرکت زبان شروع شده به منوّر شدن همه موجودیت انسان ختم مىشود.
غزالى بر اساس آیات قرآن مىگوید:
همه عبادات براى حصول همین نتیجه است که ذکر خداوند باشد.
و در کتاب «کیمیاى سعادت» «1»، مىگوید:
بدان که لباب و مقصود همه عبادات یاد کردن حق تعالى است که عماد مسلمانى نماز است و مقصود وى ذکر حق تعالى است، چنان که گفت:
[إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ] «2».
یقیناً نماز از کارهاى زشت، و کارهاى ناپسند باز مىدارد و همانا ذکر خدا بزرگتر است.
و خواندن قرآن فاضلترین عبادات است به سبب آنکه سخن حق تعالى است که مذکِّر است و هرچه در آن است همه سبب تازه گردانیدن ذکر حق تعالى است.
و مقصود از روزه کسر شهوات است، تا چون دل از زحمت شهوات خلاصى یابد، صاف گردد و قرارگاه ذکر شود که چون دل به شهوات آکنده بود، ذکر از وى ممکن نشود و در وى اثر نکند.
و مقصود از حج که زیارت خانه خداست، ذکر خداوند خانه است و تهییج شوق به لقاى وى.
ذکر، سرّ و لباب همه عبادات است، بلکه اصل مسلمانى کلمه «لا إله إلّا اللّه» است و این عین ذکر است و همه عبادات دیگر تأکید این ذکر است و یاد کردن حق تعالى تو را، ثمره ذکر تواست و چه ثمره بود بزرگتر از این و براى این گفت:
[فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ] «3».
پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم.
و این یاد بر دوام مىباید، و اگر بر دوام نبود لااقل در بیشتر احوال باید که فلاح در این است و براى این فرمود:
[وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ] «4».
و خدا را بسیار یاد کنید تا رستگار شوید.
[الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ] «5».
آنان که همواره خدا را ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد مىکنند.
[وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ تَضَرُّعاً وَ خِیفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ وَ لا تَکُنْ مِنَ الْغافِلِینَ] «6».
و پروردگارت را در دل خود بامدادان و شامگاهان از روى فروتنى و زارى و بیم و ترس به صدایى آرام وآهسته یاد کن و [نسبت به ذکر خدا] از بىخبران مباش.
آگاهان راه به مسئله ذکر اهمیت بسیار دادهاند و شروط بسیارى بر آن قایل شدهاند و دلیل اهمیت دادن به این موضوع آن است که از بهترین راههاى تأثیر در قواى فکرى و عقلى و تلقین به نفس و ذهنى ساختن و ایجاد ملکه توجه کامل و جمع قواى نفسى در آن چه مقصود از سیر مقامات و احوال است، ذکر است.
ذکر به سالک اطمینان مىدهد و یقین بهوجود مىآورد و او را براى حال مشاهده که نهایت احوال و مقصود و مطلوب نهایى سالک است، آماده و مستعد مىسازد.
مراتب ذکر
براى ذکر مراتب و مراحلى گفتهاند و براى هر مرتبه از ذکر خصوصیاتى وصف کردهاند.
مرتبه اوّل: ذکر عام است و آن ذکرى است که فائده آن دور ساختن غفلت است و همین که سالک غفلت را از خود دور سازد ولو به زبان ساکت باشد، ذاکر است.
مرتبه دوّم: ذکر خاص است که ذاکر در این مقام حجاب عقل و تمیز را دریده و با تمام قلب متوجه خداست.
مرتبه سوّم: ذکر اخص است که مرحله فناى ذاکر است که ذاکر از خود فانى و به دوست باقى است.
البته یک دفعه نمىتوان وارد ذکر اخص شد، بلکه باید از ذکر عام شروع کرد تا به توفیق الهى به مرتبه ذکر اخص رسید و باید دانست که ذکر گفتن ذاکر عین توفیق الهى و عین جواب حق به ذاکر است و در حقیقت هر بار اللّه گفتن ذاکر عین لبیک مذکور است.
مولوى در این زمینه چه زیبا بیان مىکند:
آن یکى اللّه مىگفتى شبى |
تا که شیرین گردد از ذکرش لبى |
|
گفت شیطانش خموش اى سخت رو |
چند گویى آخر اى بسیار گو |
|
این همه اللّه گفتى از عتو |
خود یکى اللّه را لبیک کو |
|
مىنیاید یک جواب از پیش تخت |
چند اللّه مىزنى با روى سخت |
|
او شکسته دل شد و بنهاد سر |
دید در خواب او خضر را در حضر |
|
گفت هین از ذکر چون واماندهاى |
چون پشیمانى از آن کش خواندهاى |
|
گفت لبیکم نمىآید جواب |
زان همىترسم که باشم رد باب |
|
گفت خضرش که خدا گفت این به من |
که برو با او بگو اى ممتحن |
|
نى که آن اللّه تو لبیک ماست |
آن نیاز و سوز و دردت پیک ماست |
|
نى تو را در کار من آوردهام |
نه که من مشغول ذکرت کردهام |
|
حیلهها و چارهجویىها تو |
جذب ما بود و گشاد آن پاى تو |
|
ترس و عشق تو کمند لطف ماست |
زیر هر یا رب تو لبیک ماست |
|
جان جاهل زین دعا جز دور نیست |
زان که یا رب گفتنش دستور نیست |
|
بر دهان و بر دلش قفل است و بند |
تا ننالد با خدا وقت گزند |
|
ذکر در درجه اوّل براى این است که زبان را از هرچه غیر ضرورى است حفظ نماید و در درجه بعد براى اینست که قلب به نور ذکر منور گشته و از تمام کدورتها و تاریکىها و آنچه به عنوان مرض قلب شناخته شده پاک گردد و در مرحله بعد براى این است که انسان با تمام هویت و هستىاش در دریایى از نور که همان تجلى صفات بر صفحه وجود است، غرق گشته و در تمام مراحل و ابعاد حیات جز خدا نبیند و غیر خدا نگوید و جز کلام خدا نشنود.
ذکر براى این است که انسان به مسمّاى ذکر که حضرت حق تعالى است متوجه شود و به حقیقت خویش را در محضر قدس او ببیند، تا این که جز عبادت و اطاعت و خدمت به خلق از او صادر نشود!!
سالک وقتى از ذکر زبان به ذکر قلب و از ذکر قلب به ذکر عمق هستى رسید، شیرینى عجیبى از حقیقت ذکر خواهد چشید و در این مرحله است که وجود ذاکر منبعى از شرف و خیر گشته و اگر همه عالم از خدا برگردند، توجه او به حضرت حق بیشتر شده و اگر او را قطعه قطعه کنند تا لحظهاى غافل گردد، قطعه قطعه مىشود، ولى محال است لحظهاى غفلت به او دست دهد.
جامى در این زمینه در توجه حضرت مولى الموحدین به هنگام نماز به حضرت دوست چه نیکو سروده:
شیر خدا شاه ولایت على |
صیقلى شرک خفى و جلى |
|
روز احد چون صف هیجا گرفت |
تیر مخالف به تنش جا گرفت |
|
غنچه پیکان به گل او نهفت |
صد گل راحت ز گل او شکفت |
|
روى عبادت سوى محراب کرد |
پشت به درد سر اصحاب کرد |
|
خنجر الماس چو بفراختند |
چاک بر آن چون گلش انداختند |
|
غرقه به خون غنچه زنگارگون |
آمد از آن گلبن احسان برون |
|
گل گل خونش به مصلا چکید |
گفت چو فارغ زنماز آن بدید |
|
این همه گل چیست ته پاى من |
ساخته گلزار مصلاى من |
|
صورت حالش چو نمودند باز |
گفت که سوگند به داناى راز |
|
کز الم تیغ ندارم خبر |
گرچه زمن نیست خبردارتر |
|
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- کیمیاى سعادت: 204، رکن اوّل، اصل نهم.
(2)- عنکبوت (29): 45.
(3)- بقره (2): 152.
(4)- جمعه (62): 10.
(5)- آل عمران (3): 191.
(6)- اعراف (7): 205.