مسئول بسیج دانشجویی بودم و بسیج را همراه با اعضای فعّال آن در حالی از نفر قبلی تحویل گرفتم که هیچ شناخت درستی نسبت به اعضای بسیج و فرهنگ سازمانی آن نداشتم. یک روز دو نفر از بچههای بسیج آمدند و گفتند: "حاجی! رفتیم از روابط عمومی دانشگاه دو تا یونولیت تک زدیم (یعنی بیاجازه برداشتیم) واسه نمایشگاه" گفتم: "شما خیلی بیخود کردید، همین الان میرید میذارید سر جاش" گفتند: "حاجی! اینو از دوم خردادیها کش رفتیم خودت که دیدی دانشگاه واسه برنامههای بسیج بودجه نمیده، ما هم حق داریم سهم خودمون رو این جوری بگیریم" گفتم: "اینجا صحنهی نبرد با نیروهای بعثی نیست که شما بروید غنیمت بگیرید! اینجا دانشگاه است و برای خودش قانون دارد. ما سهم بسیج را باید از راه قانونی بگیریم. این کاری که شما کردید اسمش دزدی است!" و سرانجام با اصرار من رفتند و شبانه مجدداً یونولیتها را سر جایش گذاشتند.