اولیاء الهى و صاحبدلان با کرامت نسبت به پارهاى از امور چه درباره خودشان و چه در رابطه با دیگران اندوهگین میشدند و اندوهشان بسیاربسیار به جا بود و گاهى حالت و کیفیت اندوهشان در پرونده آنان عبادت محسوب میشد.
هنگامى که برادران حسود یوسف خواستند او را به مکر و حیله و نقشه ظالمانه از دامن پر مهر پدر جدا کنند و یعقوب با بصیرتى که داشت میدانست رفتن یوسف همان و دچار شدنش به فراق سخت همان، اعلام حزن و اندوه کرد و این حزن و اندوه که قلب پدر را در فراق عزیزترین سرمایه معنویاش اشغال میکرد امرى طبیعى و از جهتى معنوى بود.
قالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ: «1»
یعقوب گفت بردن او مرا سخت اندوهگین میکند.
یعقوب پس از دچار شدن به فراق یوسف به شدت اندوهگین بود ولى شکایت اندوه و غصهاش را به پیشگاه حضرت حق میبرد:
قالَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ
یعقوب گفت: شکایت اندوه شدید و غم و غصهام را فقط به درگاه خدا میبرم و از خدا میدانم آنچه را شما نمیدانید.
پیامبر عزیز اسلام که دریائى بى نهایت از رحمت و محبت و مهر و عطوفت بود از این که مردم به سوى انکار حقایق میشتافتند و در حقیقت از بهشت و سعادت ابدى روى گردانده با عجله به طرف دوزخ میرفتند سخت اندوهگین میشد و اندوهش تا جائى بود که خدا او را تسلیت میداد:
وَ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ ... «2»
و مبادا آنان که به سوى کفر میشتابند تو را اندوهگین سازد.
بندگان واقعى حق از این که گاهى استطاعت خدمت به دین و عباد الهى را نداشتند در غم و اندوه فرو میرفتند:
وَ لا عَلَى الَّذِینَ إِذا ما أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلَّا یَجِدُوا ما یُنْفِقُونَ: «3»
و نیز هیچ مؤاخذه و سرزنشى نیست بر کسانى که وقتى نزد تو آمدند تا آنان را براى رفتن به سوى جهاد تجهیز کنى، گفتى به سبب نبود امکانات بر تجهیز شما دسترسى ندارم تا شما را در این خیر عظیم شرکت دهم، آنان از نزد تو بازگشتند درحالى که به خاطر غصه و اندوه از دیدگانشان اشک میریخت که چرا چیزى نمى یابند تا در نبرد با دشمنان هزینه کنند.
البته حال عاشقان خدا این است که اگر چیزى از دست برود یا خاطر بر چیزى تعلق پیدا کند که دست از آن کوتاه باشد، شخص متأثر و محزون میگردد، شدت حزن و تأثیر با شیئى مورد علاقه نسبت مستقیم دارد، هر اندازه علاقه بیشتر حزن بیشتر و هر قدر کمتر باشد حزن کمتر است.
از جمله چیزهائى که از دست میرود و شخص متأثر و محزون میشود عمر عزیز است، شخص وقتى متنبه و بیدار میگردد تأثرش نسبت به گذشت عمر شدید است چرا؟ چون کمتر میسّر است که گذشته را به آینده جبران کرد و شاید به تعبیرى این کار غیرممکن باشد، وظیفه دیروز مربوط به دیروز است وظیفه امروز مربوط به امروز.
سالک در اوّل متأسف است از این که عمر عزیزش تلف شده، وقت از دست رفته را غنیمت نشمرده است میگوید: چرا من نفهمیدم و خود را به گناه مبتلا کردم چرا کارى نکردم که موجب رضاى خدا باشد، چرا من در طاعت و عبادت خدمت قابل توجهى ندارم، چرا من زودتر در مقام اصلاح خود برنیامدم؟ اینها افکارى است که یک سالک در سر دارد، همینها موجب میشوند که او متأثر و محزون شود.
در مراحل سلوک موجبات حزن نسبت به درجات سالکین مختلف میشود، در ابتداى سلوک این افکار علت حزن سالک هستند، تمایل او به حق سبب میشود که این افکار در او پدید آید.
چون میل او به ارادت تبدیل شود نوع فکر سالک عوض میشود، پیش از این محزون بود چرا عمر او تلف شده است اکنون اندوهگین است چرا قلب به غیرحق توجه دارد، قبلًا محزون بود چرا به معصیت مبتلا شده، اکنون میگوید: چرا اشتغالات بى فایده مرا از مشاهده حق محروم نموده، قبلًا میگفت: چرا من طاعت و عبادت به سزائى ندارم اکنون میگوید: چرا من باید به عمل خود دلبند باشم.
اینها نوع افکار زمان ارادت است، چون ارادت به محبت تبدیل میشود باز نوع فکر سالک عوض میشود، سالک در مقام محبت میگوید: چرا باید من موجبات تشتّت خاطر براى خود فراهم کنم، چرا باید من به زن و فرزند دلبستگى بیش از اندازه داشته باشم، چرا باید من از حق محجوب باشم، چرا باید من چشم و گوشم بسته باشد؟
اینها نوع افکار عالم محبت است، اگر محبت اوج بگیرد و به عشق تبدیل گردد باز طرز فکر سالک عوض میشود، در زمان عشق سالک وضع دیگرى دارد.
در مقام عشق عنوان سالک عوض میشود به او عاشق گفته میشود در این مقام غم و غصه او و اندوه و حزنش غم عشق است.
در مقام عشق عاشق نه بفکر جاه است نه بفکر مقام نه به فکر علم نه بفکر کمال نه در بند بهشت نه در اندیشه دوزخ بلکه شب و روز از غصه فراق اشک میریزد تا به وصال معشوق برسد.
در مقام عشق شب و روز عاشق یکى است، سر و سامانى براى او نیست، آسایش از او سلب و عنان اختیار از کفش رفته است.
آتش عشق کدورت را از عاشق میگیرد، او را از همه علایق و دلبستگیها آزاد میکند، از چهار دیوارى ملک و عوالم طبیعت خارج میسازد، یعنى عاشق را میمیراند پیش از آنکه او بمیرد، پس از مرگ غم و اندوه نسبت به عوالم پشت سرگذشته دنیا معنا ومفهومى ندارد.
أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. «4»
در عین حال باید به این نکته توجه داشت که موحدین، اولیاء خدا عرفاى کامل چون از شرّ نفس رستهاند و به حق پیوستهاند از جانب وجود خویش آسوده اند، حزن، تشویش، طلب، حالت انتظار ندارند، چیزى که موجب حزن خود آنان باشد در وجودشان نیست، ولى چون با خلق در مراوده و تماس هستند ممکن است اعمال و گفتار دیگران آنان را محزون و متحزّن سازد.
مشى غلط، عمل خلاف، غصب حق، حکم باطل، حرف بیجا، گفتار ناصواب، تصور واهى، شخص را در هر مقامى که باشد اگر قادر بر دفع نباشد محزون و متأثر خواهد کرد «5».
امیرالمؤمنین (ع) میفرماید:
«فاغضیت على القذى وجرعت ریقى على الشجى وصبرت من کظم الغیظ على امّر من العلقم والم للقلب من حرّ الشفار:» «6»
چشم خاشاک رفتهام را بر هم نهادم و با استخوان در گلو آب دهان فرو بردم، و براى فرو نشاندن خشم صبر کردم و به چیزى که از حفظل تلخ تر و براى دل از کارد تیز بزرگ دردناک تر بود!
کفر ورزى و انکار آیات
کفر در لغت به چند معنا آمده: از جمله به معناى پوشانیدن و ناسپاسى است، گروهى که با داشتن هوش و عقل، و چشم باز و گوش شنوا به خاطر کبر و غرور و هوا و هوس و علاقه به آزادى شهوات و به دست آوردن مال و منال دنیا حق را در همه زمینه هایش پنهان میدارند و از اقرار و اعتراف به آن امتناع میکنند و نهایتاً آیات حق را تکذیب مینمایند و نسبت به نعمتهاى معنوى و مادى خداى مهربان ناسپاسى میکنند در اصطلاح قرآن مجید به عنوان کافر قلمداد شده اند، اینان همان بدبختها و تیره روزهائى هستند که با داشتن چشم باز و گوش انسانى خود را اسیر هبوط کرده و در تاریک خانه مادّیت و شهوات بى مهار مسکن گزیدهاند و نمى خواهند تا قدرت وحى و هدایت الهى و دلسوزى پیامبران از هبوط به درآیند و به ملکوت و عرصه لقاى حق صعود کنند.
اینان با این کبر و غرور و آلودگى و فساد، و کفرورزى و تکذیب آیات حکیمانه حق و روى گرداندن از اسلام که هماهنگ با فطرت و طبیعت و عقل سلیم است، و به سبب دشمنى با پیامبران، و ایجاد مزاحمت براى اهل ایمان و فروختن آخرت به قیمت به دست آوردن اندکى از دنیا مستحق آتش دوزخاند و در آن جاودانه خواهند بود.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- یوسف، آیه 13.
(2)- آل عمران، آیه 176.
(3)- توبه، آیه 92.
(4)- یونس، آیه 62.
(5)- مقامات معنوى، ج 1، ص 95.
(6)- نهج البلاغه، خطبه 208