حاملان عرش
قرآن مجید در دو آیه از ملائکهاى که حاملان عرش حقّند یاد مىکند:
الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَیُؤْمِنُونَ بِهِ وَیَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَعِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِیلَکَ وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِیمِ» «1»
فرشتگانى که عرش را حمل مىکنند و آنان که پیرامون آن هستند، همراه سپاس و ستایش، پروردگارشان را تسبیح مىگویند و به او ایمان دارند و براى اهل ایمان آمرزش مىطلبند، [و مىگویند:] پروردگارا! از روى رحمت و دانش همه چیز را فرا گرفتهاى، پس آنان را که توبه کردهاند و راه تو را پیروى نمودهاند بیامرز، و آنان را از عذاب دوزخ نگه دار.
وَالْمَلَکُ عَلَى أَرْجَائِهَا وَیَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمَانِیَةٌ» «2»
و فرشتگان [براى اجراى دستورهاى حق] بر کنارهها و اطراف آسمان قرار مىگیرند، ودر آن روز هشت فرشته، عرش پروردگارت را بر فراز همه آنها حمل مىکنند.
و در یک آیه از ملائکهاى که گرداگرد عرش حضرت ربّ العزّه هستند یاد مىنماید:
وَتَرَى الْمَلَائِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَقُضِیَ بَیْنَهُم بِالْحَقِّ وَقِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ» «3»
و فرشتگان را مىبینى که پیرامون عرش حلقه زدهاند، پروردگارشان را همراه ستایش تسبیح مىگویند، و در میان اهل محشر به حق داورى شود، و [پس از پایان کار قیامت] گویند: همه ستایشها ویژه خداست که پروردگار جهانیان است.
و در هیجده آیه در سورههاى اعراف 54- توبه 129- یونس 3- رعد 2- اسرا 42- طه 5- انبیا 22- مؤمنون 86 و 116- فرقان 59- نمل 26- سجده 4- غافر 15 زخرف 82- حدید 4- تکویر 20- بروج 15- هود 7- از عرش حضرت حق با اوصاف: عظیم، کریم، مجید، سخن به میان آمده است:
قُلْ مَنْ رَبُّ السَّمواتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظیمِ» «4»
بگو: مالک آسمانهاى هفتگانه و پروردگار عرش بزرگ کیست؟
لاإلهَ إلّاهُوَ ربُّ الْعَرْشِ الْکَریمِ» «5»
هیچ معبودى جز او نیست، [او] پروردگار عرش نیکو و باارزش است.
ذُوالْعَرْشِ الْمَجیِدُ» «6»
صاحب عرش و ارجمند [و عالى صفات] است.
معنا و مفهوم عرش
عرش و کرسى در آیات کتاب خدا و روایات و اخبار فراوان استعمال شده است.
به طور صریح و روشن و آشکار از قرآن مجید و روایات استفاده مىشود که عرش و کرسى دو موجود از موجودات حق و دو حقیقت از حقایق الهیّهاند.
قرآن کریم از توضیح مفهوم هر دو واقعیّت ساکت است و در روایات و اخبار براى هر یک مفاهیم و مصادیقى بیان شده که با تتبع در آیات و اخبار به این نتیجه مىرسیم که هر دو کلمه طاقت تحمّل تمام معانى ملکوتى و باطنى و ظاهرى را دارند.
در «الخصال» و «معانى الاخبار» و «الدُرّ المنثور»، ضمن حدیث ابوذر است از رسول خدا صلى الله علیه و آله که فرمود:
اى ابوذر، هفت آسمان در برابر کرسى نیستند جز حلقهاى افتاده در زمین بیابان پهناور، و فضل و فزونى عرش بر کرسى چون فزونى بیابان پهناور است بر آن حلقه. «7» از امام صادق علیه السلام روایت شده که از آن جناب پرسیدند: چرا کعبه را کعبه نام شد؟ فرمود:
چون چهارگوش است. گفته شد: چرا چهار گوش شده؟ فرمود: چون برابر بیت المعمور است که چهار گوش است. و گفته شد: چرا بیت المعمور چهار گوش است؟ فرمود: چون برابر عرش است که چهار گوش است. گفته شد: چرا عرش چهار گوش شده؟ فرمود: چون مسلمانى بر چهار کلمه سازمان یافته:
سُبْحانَ اللّهِ، وَالْحَمْدُ لِلّه، وَلا إلهَ إلَّااللّهُ، وَاللّهُ أکْبَرُ. «8»
در عقاید شیخ صدوق آمده است:
«اعتقاد ما در عرش این است که آن همه و همه آفریدههاست. و به وجه دیگر همان دانش است.
و از امام صادق علیه السلام پرسش شد از قول خداوند عز و جل:
الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى» «9»
[خداى] رحمان بر تخت فرمانروایى و تدبیر امور آفرینش چیره و مسلّط است.
فرمود:
نسبت او با هر چیز مساوى است و چیزى بدو نزدیکتر از چیزى نیست. امّا عرش به معنى دانش را هم چهار از پیشینیان بر دوش داشتهاند و چهار از آخرین. اما آن چهار نخست: نوح، ابرهیم، موسى و عیسى:؛ و امّا چهار آخر:
محمّد صلى الله علیه و آله، على، حسن و حسین.
و به سندهاى صحیح از ائمّه علیهم السلام درباره عرش و حاملانش چنین روایت شده است:
و همانا اینان حاملان عرش علم شدند؛ زیرا همه پیامبران پیش از پیغمبر ما محمّد صلى الله علیه و آله بر چهار شریعت چهار پیامبر پیشین بودند: نوح، ابراهیم، موسى و عیسى:، و دانش از این چهار بدانها رسید. و همچنان دانش پس از محمّد و على و حسن و حسین: به امامان پس از حسین رسید». «10» شیخ مفید فرموده: «عرش به معناى سلطنت و پادشاهى است. ذُوالْعَرْش یعنى صاحب قدرت و استیلا و سلطنت بر تمام موجودات هستى». «11» هشام بن حکم مىگوید: زندیق از امام صادق علیه السلام پرسید: کرسى بزرگتر است یا عرش؟ فرمود:
هر چه خدا آفریده درون کرسى است جز عرش او که بزرگتر از آن است تا کرسى او را فرا گیرد. «12» در «معانى الاخبار»، صدوق به سندش از مفضّل بن عمر روایت کرده که گفت:
از امام صادق علیه السلام پرسیدم که عرش و کرسى چیستند؟ فرمود:
عرش به یک معنا همه آفریدههاست و کرسى جاى آنهاست، و از نظر دیگر همان دانشى است که خدا پیامبران و رسولان و حجج خود را بدان آگاه کرده، و کرسى دانش مخصوص به خود اوست. «13» شیخ صدوق در کتاب «التوحید» خود به سندى که دارد از امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه:
وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمواتِ وَالْأَرْضَ» «14»
تخت [حکومت، قدرت و سلطنت] ش آسمانها وزمین را فرا گرفته و نگهدارى آنان بر او گران و مشقتآور نیست؛ و او بلند مرتبه و بزرگ است.
آورده که حضرت فرمود:
آسمانها و زمین و آنچه میان آنهاست در کرسى است، عرش همان دانشى است که کسى آن را اندازه نتواند. «15» امام صادق علیه السلام از حضرت باقر علیه السلام از جدّش روایت کرده که:
در عرش نمونه هر آنچه خدا در خشکى و دریا آفریده، هست. فرمود: این است تأویل قول خدا:
وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ» «16»
و هیچ چیزى نیست مگر آن که خزانههایش نزد ماست، و آن را جز به اندازه معین نازل نمىکنیم.
و میان دو ستون عرش هزار سال پرش پرنده سریع «17» فاصله است. و هر روز هفتاد هزار رنگ از نور بر عرش پوشند که هیچ آفریده تاب دیدن آنها را ندارد. همه چیزها در برابر عرش چون حلقهاى است در میان بیابان.
خدا را فرشتهاى است به نام حزقائیل، هیجده هزار بال دارد که میان هر دو بالش پانصد سال راه است؛ به خاطرش رسید که آیا بالاى عرش چیزى است؟ خدا بالهایش را دو برابر کرد و دارى سى و شش هزار بال شد که میان هر دو بال پانصد سال راه بود، و بدو وحى کرد: اى فرشته، پرواز کن. بیست هزار سال پرید و بر سر یک ستون عرش نرسید. خدا بال و نیرویش را دو چندان کرد و سى هزار سال دیگر پرید و باز هم نرسید و خدا به او وحى کرد: اى فرشته، اگر تا دمیدن صور بپرى به ساق عرشم نرسى. آن فرشته گفت:
سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى» «18»
نام پروردگار برتر و بلند مرتبهات را [از هرچه رنگ شرک خفى و جلى دارد] منزّه و پاک بدار.
و خدا آن را بر پیامبر فرستاد و پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: آن را ذکر سجده کنید «19». «20»
معانى عرش و کرسى در کلام مجلسى
علّامه بزرگ، ملّا محمّد باقر مجلسى در پایان احادیث مربوط به عرش و کرسى در جهت تحقیق در آن اخبار و جمع بین آنها مىفرماید:
«بدانکه تخت شاهى در این جهان مظهر قدرت پادشاهان است، ولى خداى سبحان از مکان و قرارگاه منزّه است، نه تختى دارد و نه کرسى که بر آن بنشیند و این دو (عرش و کرسى) بر برخى آفریدههاى او به حسب مناسبت اطلاق شدند به چند معنى:
1- دو جسم بزرگ فراز هفت آسمان. و همانا به این دو نام خوانده شدند براى این که احکام و تقدیرات خدا از آنها تراود و فرشتههاى کروبیان و مقرّب و ارواح پیامبران و اوصیا گرد آنهایند، و هر که را خدا خواهد به خود نزدیک سازد بدآنها بالایش برد، چنانکه فرمانها و احکام شاهان و آثار سلطنت و عظمت آنان از تخت و کرسى آنهاست و مقرّبان آستان و خاصّان آنها به گرد آنها چرخند، و نیز چون آن دو بزرگترین آفریده جسمانیند و انوار عجیب و آثار غریبه مخصوص به خود دارند دلالتشان بر وجود خدا و علم و قدرت و حکمتش بیش از اجسام دیگر است و از این رو مخصوص بدین نام شدند، و حاملانشان در دنیا گروهى فرشتهاند و در آخرت یا فرشتههایند یا انبیاى اولواالعزم و اوصیاى برگزیده چنانکه دانستى، و بسا مقصود از حمل در آخرت این باشد که در قیامت، عرش بدیشان بر پاست و اینان حکّام و نزدیکان به آنند.
2- علم و دانش. چنانکه در بسیارى از اخبار بدان تفسیر شدند، چون منشأ ظهور خدا بر خلقش دانش و شناسایى است و آن وسیله تجلّى خداست بر عباد، و گویى عرش و کرسى باشند و حامل آن پیغمبر و ائمه اند که خزّان علم اویند در آسمان و زمینش، خصوص آنچه مربوط به شناخت اوست.
3- حقیقتى محیط به همه آفریدههاى او چنانکه صدوق فرموده و از برخى اخبار استفاده مىشود؛ زیرا هر چه در زمین و فراز آنهاست آیات وجود خدا و نشانههاى قدرت اویند و آثار وجود و فیض حکمت آن حضرت، پس همه آفریدهها عرش عظمت و جلال او هستند و وسیله تجلّى صفات کمالش بر عارفان. و این معنایى است که به خاطرم رسید در قول معصوم:
وَارْتَفَعَ فَوْقَ کُلِّ مَنْظَرٍ.
و او بالاتر از هر دیدگاهى است.» «21» 4- هر یک از اوصاف کمال و جلالش عرش اوست؛ زیرا قرارگاه عظمت و جلال اویند و وسیله ظهورش بر بندههایش به اندازه استعدادشان، و او را عرشِ دانش است و عرشِ قدرت و عرشِ رحمانیّت و عرشِ رحیمیّت و عرشِ وحدانیّت و عرشِ تنزّه، چنانکه در روایات گذشت.
5- دل پیامبران و اوصیا و مؤمنان کامل که قرارگاه محبّت و معرفت خدایند، چنانکه در روایت آمده:
قَلْبُ الْمُؤمِنِ عَرْشُ الرَّحْمنِ. «22»
دل مؤمن عرش خداوند رحمان است.
و هم در حدیث قدسى است:
لَمْ یَسَعْنى سَمائى وَلا أرْضى، وَوَسَعَنى قَلْبُ عَبْدِىَ الْمُؤمِنِ. «23»
آسمان و زمین گنجایش وجود مرا ندارد، اما قلب مؤمن ظرفیت وجود مرا دارد.
در هر صورت اطلاق عرش و کرسى بر برخى معانى به واسطه تصریح در خبر یا قراین دیگر منافات ندارد با وجوب اعتراف به معنى اوّل که از ظاهر اکثر آیات و روایات ظاهر مىگردد، چنانکه در سطور گذشته به این معنا اشاره شد که این دو لفظ تحمّل جمیع معانى ظاهرى و باطنى را دارند. «24»
عرش و حاملان آن در کلام علامه طباطبائى
صاحب «المیزان» در توضیح عرش و حاملان آن، بحث مشروحى دارد که در تفسیر آیه 54 سوره اعراف آمده، مقتضى است براى توضیح بیشترى نسبت به روایاتى که گذشت به گوشهاى از آن اشاره شود:
«ما قبول داریم که جمله:
ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ» «25»
آن گاه بر تخت فرمانروایى [و حکومت بر آفرینش] چیره و مسلط شد.
به منزله کنایه است، امّا کنایه بودن منافات ندارد با این که یک حقیقت و واقعیّتى این تعبیر را ایجاب کرده باشد و استواى پروردگار بر عرش از قبیل سلطنت و استیلا و ملکیّت و امارت و ریاست و ولایت و سیادت دایر میان خود ما، امرى اعتبارى و قرار دادى و خالى از حقیقت نبوده باشد.
درست است که ظواهر دینى از حیث بیان، نظیر بیانات ما و به صورت امورى اعتبارى است اما خداى سبحان در همه این بیاناتش حقایق و واقعیاتى را بیان مىکند.
به عبارت دیگر، گرچه معناى ملک و سلطنت و احاطه و ولایت و امثال آن در خداى سبحان همان معنایى است که ما خود از اطلاق این الفاظ نسبت به خود مىفهمیم، ولکن مصداقها با هم متفاوتند.
مصادیق این الفاظ در نزد خداى تعالى امورى واقعى و حقیقى ولایق به ساحت قدس اویند و در نزد ما اوصافى ادّعایى، ذهنى و امورى اعتبارى و قرار دادى هستند که یک سر سوزن از عالم ذهن و وهم به خارج سرایت نمىکنند.
مثلًا، اگر کسى را رئیس خود مىنامیم از این باب است که تابع اراده و تصمیم اوییم نه این که راستى جامعه ما بدنى است و او سر آن بدن است. و همچنین اگر کسى را عضو اجتماع مىخوانیم براى این نیست که او راستى دست جامعه و یا دل و یا قلوه آن است بلکه از این باب است که او نیز مانند دست و دل که در تشکیل بدن مؤثّرند در تشکیل اجتماع ما تأثیر دارد. و از همین جهت که زندگى ما متشکّل از یک سرى امور اعتبارى است خداى تعالى در آیه:
وَما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إلّالَهْوٌ وَلَعِبٌ» «26»
و این زندگى دنیا جز سرگرمى و بازى نیست.
زندگى دنیایى ما را لهو و لعب نامیده چون مقاصد دنیوى ما و مال و اولاد ما و ریاست و حکومت ما جز عناوینى پندارى چیز دیگرى نیست و جز در عالم وهم، تحقّق و واقعیّتى نداشته، سر و دست شکستن ما براى به دست آوردن آن هیچ تفاوتى با مسابقه اطفال در بازىهاى خود ندارد.
و حاشا بر خداى سبحان که زندگى ما را به خاطر این که امورى است وهمى بازیچه بشمارد، آن وقت خودش هم مانند ما بازیگر بوده باشد.
سخن کوتاه، این که فرمود:
ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» «27»
آن گاه بر تخت فرمانروایى [و حکومت بر آفرینش] چیره و مسلط شد.
در عین این که مثالى است که احاطه تدبیر خداى را در ملکش مجسّم مىسازد، دلالت بر این هم دارد که در این میان حقیقتى هم در کار هست و آن عبارت است از مقامى که زمام جمیع امور در آنجا متراکم و مجتمع مىشود و آیات:
وَهُوَ رَبُّ الْعَرشِ الْعَظیمِ» «28»
و او پروردگار عرش بزرگ است.
الَّذینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ» «29»
فرشتگانى که عرش را حمل مىکنند و آنان که پیرامون آن هستند.
وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئذٍ ثَمانِیَةٌ» «30»
ودر آن روز هشت فرشته، عرش پروردگارت را بر فراز همه آنها حمل مىکنند.
وَ تَرَى الْمَلائِکَةَ حافّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ» «31»
و فرشتگان را مىبینى که پیرامون عرش حلقه زدهاند.
نیز دلالت بر این معنا دارند؛ چه از ظاهر این آیات بر مىآید که عرش حقیقتى است از حقایق خارجى.
معنائى را که ما براى کلمه عرش در آیه:
ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» «32»
آن گاه بر تخت فرمانروایى [و حکومت بر آفرینش] چیره و مسلط شد.
کرده و گفتیم: این کلمه به معناى مقامى است موجود که جمیع سرنخهاى حوادث و امور در آن متراکم و جمع است از آیه:
ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الْأمْرَ ما مِنْ شَفیعٍ إلّامِنْ بَعْدِ إذْنِهِ» «33»
به خوبى استفاده مىشود، چه این آیه استواى بر عرش را به تدبیر امور تفسیر نموده و از وجود چنین صفتى براى خداى تعالى خبر مىدهد، و چون این آیه در مقام توصیف ربوبیّت و تدبیر تکوینى خداى تعالى است لاجرم مراد از شفاعتى هم که در آخر آن است شفاعت در امر تکوینى خواهد بود. پس مفاد جمله:
ما مِنْ شَفیعٍ إلّامِنْ بَعْدِ إذْنِهِ».
[کار] هیچ واسطهاى [در همه جهان هستى براى جابجایى عناصر وترکیب اجزا وبه جریان انداختن امور] جز پس از اذن او نیست.
این مىشود که هیچ سببى از اسباب تکوینیّه که واسطههایى بین خدا و بین حوادث عالمند از قبیل سببیّت آتش براى حرارت و حرارت براى ذوب کردن اجسام و امثال آن، سببیّتشان از خودشان نیست و به اذن خداست، که هر یک از آنها در ایجاد حادثهاى از حوادث تأثیر مىکنند، و این جمله توحید ربوبیّتى را مىرساند.
پس عرش همان طورى که مقام تدبیر عامّ عالم است و جمیع موجودات را در جوف خود جاى داده، همچنین مقام علم نیز هست، و چون چنین است قبل از وجود این عالم و در حین وجود آن و پس از رجوع مخلوقات به سوى پروردگار نیز محفوظ است، همچنان که آیه:
وَتَرَى الْمَلائِکَةَ حافّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ» «34»
و فرشتگان را مىبینى که پیرامون عرش حلقه زدهاند.
محفوظ بودن آن را حتّى در قیامت، و آیات مربوط به خلقت آسمانها و زمین، موجود بودن آن را مقارن با وجود عالم، و آیه:
وَهُوَ الَّذى خَلَقَ السَّماواتِ وَالْأرْضَ فى سِتَّةِ أیّامٍ وَکانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» «35»
و او کسى است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید، در حالى که تخت فرمانروایىاش بر آب [که زیربناى حیات است] قرار داشت.
موجود بودنش را قبل از خلقت این عالم مىرساند.» «36»
دلا قرآن نمودت جان جانان |
بگفتت رازها در عین اعیان |
|
دلا واصل ز قرآنى بمانده |
به یک ره دست خود از جان فشانده |
|
دلا واصل ز قرآنىّ و ذرّات |
که مکشوف است بر تو کلّ آیات |
|
تو را معنىّ قرآن رخ نمودست |
تو را هر لحظه صد پاسخ نمودست |
|
یقین چون بى گمانى از رخ یار |
همین مىخوان که اینست پاسخ یار |
|
چه گوئى وصف او چون مىندانى |
و گر قرآن چگونه وصف خوانى |
|
(عطار نیشابورى)
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- غافر (40): 7.
(2)- حاقّه (69): 17.
(3)- زمر (39): 75.
(4)- مؤمنون (23): 86.
(5)- مؤمنون (23): 116.
(6)- بروج (85): 15؛ کلمه «مجید» در این آیه شریفه به دو صورت مرفوع و مجرور قرائت شده است؛ در صورت رفع وصف «خدا» و در صورت جرّ وصف «عرش» مىباشد.
(7)- بحار الأنوار: 55/ 5، باب 4، حدیث 1؛ الخصال: 2/ 523، حدیث 13؛ معانى الاخبار: 333، حدیث 1؛ الدرّ المنثور: 1/ 328.
(8)- بحار الأنوار: 96/ 57، باب 5، حدیث 9؛ علل الشرایع: 2/ 398، باب 138، حدیث 2.
(9)- طه (20): 5.
(10)- بحار الأنوار: 55/ 7، باب 4، حدیث 5، به نقل از کتاب اعتقادات شیخ صدوق.
(11)- تصحیح الاعتقادات، شیخ مفید: 75.
(12)- بحار الأنوار: 3/ 29، باب 3، حدیث 3.
(13)- معانى الاخبار: 29، حدیث 1.
(14)- بقره (2): 255.
(15)- التوحید: 327، باب 52، حدیث 2؛ بحار الأنوار: 4/ 89، باب 2، حدیث 28.
(16)- حجر (15): 21.
(17)- موجود سریعتر از صوت و نور.
(18)- اعلى (87): 1.
(19)- گوشهاى بسیار کوچک از وضع منظومهها، کهکشانها، سحابىها را کتابهاى «خدا در طبیعت»، «هیئت در اسلام»، «یک، دو، سه، بى نهایت» و «پیدایش و مرگ خورشید» با ارقام غیر قابل تصّور و فهم بیان کردهاند، انسان چون این کتابها را مطالعه کند به عظمت عرش و کرسى و معجزه امامان در گفتارشان پى مىبرد.
(20)- من لایحضره الفقیه: 1/ 315، حدیث 932؛ تهذیب الاحکام: 2/ 313، باب 15، حدیث 129.
(21)- بحار الأنوار: 55/ 37، باب 4، ذیل حدیث 61.
(22)- بحار الأنوار: 55/ 39، باب 4؛ شرح الاسماء الحسنى: 1/ 34.
(23)- بحار الأنوار: 55/ 39، باب 4؛ کشف الخفاء: 2/ 195.
(24)- بحار الأنوار: 55/ 39، باب 4.
(25)- رعد (13): 2.
(26)- عنکبوت (29): 64.
(27)- رعد (13): 2.
(28)- توبه (9): 129.
(29)- غافر (40): 7.
(30)- حاقّه (69): 17.
(31)- زمر (39): 75.
(32)- رعد (13): 2.
(33)- یونس (10): 3.
(34)- زمر (39): 75.
(35)- هود (11): 7.
(36)- تفسیر المیزان: 8/ 159- 162، ذیل آیه 54 سوره اعراف