عطاء سلمى مىگوید مدتى طولانى بر ما گذشت در حالى که از باران محروم بودیم، گروهى جهت طلب باران به جانب بیابان حرکت کردیم ناگهان کنار قبرستان به سعدون مجنون برخورد نمودیم، سعدون که از میان جمع مرا مىشناخت به من نظرى دقیق انداخت و گفت: عطا امروز روز حشر و نشر است، یا برانگیخته شدن مردگان از قبور؟ چه روى داده که این همه جمعیت با زارى و تضرع به بیابان آمدهاند؟ گفتم بیرون آمدهایم تا از خدا طلب باران کنیم گفت: با قلوب مادى و زمینى یا با قلوب ملکوتى و آسمانى؟
گفتم: به قلوب ملکوتى و آسمانى، گفت: هیهات اى عطا به روندگان در راه باطل، و منحرفان از صراط مستقیم بگو سالک راه باطل مباشید که نقد کننده اعمال و بررسى کننده حرکات بصیر است، سپس چشم به آسمان دوخت و گفت:
معبود و سید من شهرها را به سبب گناهان بندگانت نابود مکن، خداوندا به اسماء مکنونت، و نعمتهاى معنوىات که حجابهاى نورانى آنها را پنهان نموده آب فراوان و خوشگوارى که شهرها را سیراب کند و بندگانت را احیا نماید به ما عنایت کن، اى کسى که بر هر کارى توانائى.
عطا مىگوید: کلامش تمام نشده بود که رعد و برق آسمان را فرا گرفت و بارانى شدید چون آبى که از دهانه مشک مىریزد از آسمان نازل شد، سپس به جمعیت پشت کرد و گفت: زاهدان و عابدان رستگار شدند، زیرا شکم خود را بخاطر مولایشان گرسنه نگه داشتند، و براى عشق او شب را بیدار ماندند، و بندگى حق آنها را از هر چیزى منصرف نمود تا جائى که مردم گفتند در اینان جنون است!!