امام به حق ناطق، حضرت جعفر بن محمد الصادق علیه السلام مىفرماید:
به هنگامى که براى نماز به جانب قبله ایستادى، پس باید فراموش کنى دنیا را و هر چه در دنیا است و فراموش کنى خلقِ عالم و آنچه خلقِ عالم گرفتار او هستند.
چرا که رو به جانب حضرت او دارى و پشت به دنیا و خلق دنیا و آنچه در دنیا و خلق است.
بدون شک صحیح نیست که در پیشگاه حضرت حق داراى دو حالت باشى: در یک حال توجه به او و در یک حال توجه به دنیا و خلق دنیا!!
قبله به منزله نشان دادن جهت است و جهت در این مرحله وجود مقدس محبوب عالم و جمال مطلق است؛ وقتى در برابر حضرت او قرار گرفتى باید به نحو یقین بدانى که در برابر رحمت واسعه قرار دارى و دنیا و «مافیها» و خلق جهان و «ما هم فیه» در برابر این رحمت وجودى ندارند، تا تو بر آنان توجه کرده و دل ببندى.
وقتى اجازه یافتى در محضر مقدس او قرار بگیرى، جز به عنایت حضرت او توجه مکن که مولاى مهربان تو نمىپسندد در برابر حضرت او قرار داشته باشى، ولى دلت جاى دیگر باشد!!
حکایت
در آثار اسلامى آمده که:
مردى مؤدب به آداب، در بازار بغداد بر سقط فروشى وارد شد و از او طلب کافور کرد.
سقط فروش پاسخ داد: کافور ندارم. آن مرد الهى گفت: دارى ولى فراموش کردهاى، در فلان بسته و در کنار فلان قفسه است.
مرد سقط فروش برابر با گفتار آن چهره پاک به سراغ کافور رفت و آن را به همان صورتى که آن رجل نورانى فرموده بود یافت.
از این معنى تعجب کرد پرسید: شما از کجا دانستید در مغازه من کافور هست، در صورتى که من مدتهاست به خیال اینکه این جنس را ندارم، مشتریان خود را جواب مىکنم!
آن مرد الهى فرمود: یکى از دوستان وجود مبارک حضرت ولى عصر علیه السلام از دنیا رفته و حضرت اراده دارند خود متکفل غسل و دفن باشند، مرا به حضور خواستند و فرمودند که در تمام بازار بغداد به یک نفر اطمینان هست و او کافور دارد، ولى داشتن کافور را فراموش کرده، شما براى خرید کافور به نزد او برو و آدرس کافور فراموش شده را در اختیار او بگذار، من هم به نشانىهاى ولى امر به مغازه تو آمدم!!
سقط فروش بناى گریه و زارى گذاشت و از آن مرد الهى به التماس درخواست کرد که مرا براى دیدار مولایم، گرچه یک لحظه باشد با خود ببر!!
آن مرد الهى درخواست او را پذیرفت و وى را همراه خود برد، به بیابانى رسیدند که خیمه یوسف عدالت در آنجا برپا بود. قبل از رسیدن به خیمه، هوا ابرى شد و نمنم باران شروع به فرو ریختن کرد، ناگهان سقط فروش به یاد این معنىافتاد که مقدارى صابون ساخته و براى خشک شدن بر بام خانه ریخته اگر این باران ببارد، وضع صابون چه خواهد شد؟ در این حال بود که ناگهان صداى حضرت حجت حق برخاست که صابونى را برگردانید که با این حال، لایق دیدار ما نیست!!
اینجا که پیشگاه عبدى از عباد صالح خدا بود، زائر را به خاطر داشتن دو حال نپذیرفتند، آه و حسرت اگر انسان براى نماز در محضر حق حاضر شود و رو به قبلهآرد ولى دلش از قبله حقیقى غافل و به هزار جا غیر از پیشگاه حضرت محبوب مایل باشد.
آرى، چون به طرف قبله ایستادى، توجه داشته باش که در دریاى بىنهایت در بىنهایت کرم، لطف، عنایت، محبت، وفا و غفران غرق هستى و معنا ندارد با رسیدن به غناى محض و رحمت صرف، باز قلبت رو به دنیا و اهل دنیا داشته باشد!
برخیز تا نهیم سر خود را به پاى دوست |
جان را فدا کنیم که صد جان فداى دوست |
|
در دوستى ملاحظه مرگ و زیست نیست |
دشمن را به از کسى که نمیرد براى دوست |
|
حاشا که غیر دوست کند جا به چشم من |
دیدن نمىتوان دگرى را به جاى دوست |
|
از دوست هر جفا که رسد جاى منت است |
زیرا که نیست هیچ وفا چون جفاى دوست |
|
با دوست آشنا شده بیگانهام زخلق |
تا آشناى من نشود آشناى دوست |
|
دست دعا گشاد هلالى به درگهت |
یعنى به دست نیست مرا جز دعاى دوست «1» |
|
امام خمینى رحمه الله درباره قبله از یکى از آگاهان معاصرش در «آداب الصلاة» نقل مىکند:
نکته باریکى در واژه قبله هست که باید از آن غافل نبود.
آیا قبله اسم خانه است یا عمل مواجهه کردن و روبرو ایستادن مکلف قبله است؟ در حقیقت عمل ما قبله است نه اینکه نام خانه قبله باشد، قبله در اصل لغت عرب اسم عمل ماست نه اسم خانه، ولى چون این عمل روبهروى با آن خانه انجام مىگیرد و باید بگیرد، کمکم اسم خود خانه شده است، بنابراین کلمه قبله کلمهاى است که در اصل لغت اسم خانه نیست، قبله بر وزن «جلسه و وجهه» طرز ایستادن و روبرو شدن با چیزى است که با حضور ذهن انجام گیرد.
مواجههاى است که انسان به حال خبردار مىایستد که گویى رژه و سان مىدهد، نهایت باید این رژه و سان نسبت به خانه خدا با همه اعضا و کل اندام بدن بوده آن هم به حال خبردار و با نظم و احترام و باید با حضور ذهن کلى باشد.
این عمل را قبله مىگویند، پس قبله به معناى اقبال کردن به چیزى است، اما طورى که اقبال به آن و رو به او آوردن با گسستن از غیر باشد که رنگ پیوستن به آن و گسستن از غیر آن در عمل آشکار باشد.
عرب براى هیئت «جِلسه»- به کسر جیم- معنایى فوق نشستن محض در نظر مىگیرد، ولى براى «جَلسه»- به فتح جیم- نشستن به هر وضع که باشد، اراده مىکند.
«جِلسه»- به کسر جیم- طرز نشستن مخصوص و جلوس خاصى است، از قبیل نشستن صیاد در انتظار صید، یا شکارچى در هنگام تیرانداختن که اندام، وضعخاصى به خود مىگیرد.
حضور ذهن و هشیارى هم در قبله براى آن طرز ایستادن علاوه شده، تا مگر گویى براى ملتفت شدن به خبرى یا پیامى یا سخنى یا رمزى است که باید هشیارى و حضور ذهن داشت و آیا چه رازى است که قبله روزانه پنج نوبت، آن را به گوش مردم مىرساند و به گوش هزاران هزار جمعیت بشر مىکشد و باید به آن متوجه بود؟!
این تکلیف که انسانها هر کدام هر جا هستند باید روبرو با آن جایگاه بشوند و مىشوند براى سرّ بزرگى است؛ گویى براى این است که به گوش هوش خود سخنانى را یا فرمانى را دریابند و سخنان خود را در برابر آن و با آن بگویند، یا خود را از صمیم دل به او بدهند، آنجا مقبول آنهاست یا مقبول آنها در آنجا است، آن جایگاه محبوب آنهاست، یا محبوب آنها در آن جایگاه است و دل از محبوب مقبول نباید برداشت.
عمل حج براى جمعیت محدودى است آن هم یک بار در عمر، ولى این عمل، یعنى صف کشیدن در برابر محبوب با هشیارى کامل به وسیله جمعیت غیر محدودى از همه نقاط دنیا در بر و بحر هر روز انجام مىگیرد و باید براى همه بشر انجام بگیرد و همه ساله و همه ماهه و همه روزه انجام بگیرد.
هر کس از شهر و دیار خود بیرون مىرود باید تا هر جا رفته، همین که موسم این سال رسید، همانجا بایستد و روى خود را رو به آن بقعه برگرداند و احترام کند و عمل سان مقدس را انجام بدهد و سپس دنبال کار خود برود.
راستى براى چه فرمانِ، ایست مىدهند و قافله را نگاه مىدارند؟ آن بقعه اسرارآمیز چه سرّى در دل دارد که باید حتى در حال احتضار هم رو به آنجا دراز بکشند و بمیرند، یعنى به هواى آنجا بمیرند، مگر حتى مردهها هم در قبر باید اعتراف کنند که ما در حیات رو به اینجا بودیم و رو بدین جا اکنون آرمیدیم؟
ذبح گوسپند و گاو و شتر و هر حیوان اگر چه مرغى باشد، باید روبهروى آنجاانجام گیرد تا ذبح قانونى شده باشد وگرنه مردار و نجس است و گوشت آن حرام!!
در هر مفصلى که به منزله گردنهاى است باید بشر برگردد و مراسم استقبال با آن را انجام دهد تا تجدید عهدى بنماید، تا در پایان در حال احتضار هم رو بدان سو دراز بکشد و از حرکت مطلقاً بایستد.
سپس باید روبروى این خانه بدن بیجان او را بشویند و روبروى آن، مراسم دعاى ختم حیات را بر او انجام دهند و او را معرفى به این مقام نمایند و در آرامگاه ابدش با وضع مواجهه او را استراحت بدهند.
استقبال در کلام شهید ثانى
شهید ثانى آن مرد بزرگ و فقیه عالیقدر مىفرماید:
استقبال عبارت از آن است که ظاهر روى خود را از هر سو به سوى خانه خدا برگردانى، آیا پندارى که روى دل از سایر چیزها به سوى امر خداى تعالى برگرداندن، از تو خواسته نشده است؟
هرگز و هرگز، بلکه جز همین را از تو نخواستهاند و این ظواهر براى برانگیختن باطنها و وسائلى است براى آنها تا براى آنان نردبان ترقى گردند و اعضاى بدن به انضباط گرایند و در یک سو ثابت و آرام گردند، تا بر دل تعدى نکنند؛ زیرا اگر اعضاى بدن در حرکاتشان و التفاتشان به این سو و آن سو تعدى و ظلم کنند دل نیز به دنبال آنها روانه شود و از وجهه الهى روگردان گردد، پس باید روى دل به همراه روى پیکر باشد و از این جهت پیغمبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله فرمود: آیا آن که روى خود را در نماز برمىگرداند، نمىترسد که خداوند روى او را همچون روى خر گرداند؟!
این فرمایش رسول خدا صلى الله علیه و آله نهى از آن است که انسان از خداى تعالى و ملاحظه عظمتش در حال نماز روگردان باشد؛ زیرا آن که به راست و چپ التفات دارد، ازخداوند التفات مىکند و از مطالعه انوار کبریا و عظمت غافل مىشود و هر کس که این چنین باشد، بیم آن مىرود که این غفلت ادامه یابد و صورت ملکوتى دل او هم چون صورت خر گردد که نسبت به امور عالم بالا تعقلى ندارد و علوم و معارف و قرب خداى تعالى را به چیزى نشمارد.
و بدان، همان طور که روگرداندن به سوى خانه خدا امکانپذیر نیست مگر به آن که از غیر آن سو روگردان باشد، روى دل را نیز به سوى خدا کردن امکان ندارد، مگر به آنکه با تضرع و زارى از هر چه جز اوست روگردان شوى.
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
هرگاه بندهاى به نماز ایستد و خواسته او و روى دل او به سوى خدا باشد، از نماز فارغ نمىشود، مگر مانند روزى که از مادر زاییده شده.
به قول مرحوم الهى قمشهاى آن شیداى مست باده وصال:
گر بشکند سیمرغ جانم دام تن را |
بخشم بدین زاغ و زغن باغ و چمن را |
|
تا چند چون جغدان در این ویران نشینم |
منزل کنم زندان تنگ ما و من را |
|
چون باز پر بشکسته در دام علایق |
برد از دل ما چرخ دون یاد وطن را |
|
یارى کند گر گریه و آه شبانه |
ویران کنم بنیان این چرخ کهن را |
|
مرغان آزاد از هواى آب و دانه |
منزل گرفتند اى فغان دام فتن را |
|
پی نوشت :
______________________________
(1)- هلالى جغتایى.