وجود مقدس حضرت صادق علیه السلام در این جملات، حالت نمازگزار را به وقت گفتن تکبیرة الاحرام بر دو صورت تصویر کرده:
1- حال توجه به اینکه در تمام عالم وجود، بزرگى جز حضرت حق وجود ندارد و عبد بر این مبنا دل به غیر خدا ندارد و تمام کششها و جذبهها در برابر جذبه عشق او نسبت به عبد صفر و بىقدرت و ناتوان است و عبد در این حوزه جاذبه از آلودگىها دور و به حسنات الهیه با تمام وجود آراسته است.
2- حال غفلت و بىخبرى و نسیان نسبت به حقیقت موضوع؛ در این حال، عبد و مکلف هنوز غرق در اوهام و خیالات و گرفتار تصویرهایى از امور مادى و شهوانى است و به درک عظمت و جلال و جبروت حضرت دوست نایل نشده و در کمال درماندگى و بیچارگى و کوچکى است و راهى به سوى قرب براى خود باز نکرده و گفتن او با نگفتنش یکى است!!
امام صادق علیه السلام در این جملات زیبا و نورانى به هدایت بندگان برخاسته و آنان را در راهى قرار مىدهد که از عمل خود بهره ببرند و به حقایق وقایع دست یابند لذا نمازگزاران را به سوى تکبیرةالاحرام واقعى و دور ماندن از تکبیر قلابى و بىفایده دعوت کرده، مىفرماید:
به وقت تکبیرةالاحرام ما بین آسمانها و زمین آنچه موجود وجود دارد و خود آسمانها و زمین را، بسیار کوچک بدان و جز به عظمت و بزرگى حضرت دوست که جز عظمت او عظمتى اصلًا وجود ندارد توجه نداشته باش.
به حقیقت بدان که خداوند بزرگ که احاطه به تمام موجودات و وضع ظاهر و باطن آنان دارد، چون به وقت تکبیر به ذات قلبت بنگرد و ببیند روى دلت از مفهوم و حقیقت تکبیر به جاى دیگر است و گرفتار عارضه غفلت و نسیان و سهو از واقعیت هستى فریاد مىزند:
اى دروغگو! با من مکر و حیله مىکنى؟ به عزت و جلالم تو را از سه واقعیت عالى، به خاطر زنده نبودن تکبیرت محروم مىکنم:
1- شیرینى یادم را بر تو حرام مىکنم؛
2- از رسیدنت به مقام قرب جلوگیرى مىنمایم.
3- از اینکه به مناجات با من مسرور شوى تو را منع مىکنم!
اى عباد خدا! اى بندگان حضرت حق! اى دوستداران واقعیت! اى نمازگزاران! اى مسافران کوى محبوب! اى سالکان راه! شما را به خدا قسم عذابى براى عاشق از این سه عذاب بالاتر مىشود؟!!
الهى قمشهاى آن پروانه شمع جمال به پیشگاه مقدسش عرضه داشته:
اى دلبر با شکوه پرناز |
از دیده خود مرا مینداز |
|
ما بر کرم توایم مغرور |
وز لطف تو غرق نعمت و ناز |
|
با نام تو مىکنم همه شب |
بر کاخ فلک زشوق پرواز |
|
بر خاک در تو سر نهادیم |
گشتیم به عالمى سرافراز |
|
یک در به جفا رقیب اگر بست |
صد در به رخ از حبیب شد باز |
|
جز حق همه باطلند و فانى |
بر خوان زکتاب عشق این راز |
|
در بازى طاق و جفت گیتى |
خواهى ببرى تو عشق مىباز |
|
گر بست الهیا در وصل |
از درگه یار کى شوم باز |
|
در احادیث قدسیه آمده که خداوند به موسى بن عمران فرمود:
به فلان کس بگو: تو را دچار چنان بلایى کردهام که ما فوق آن نیست. عرضه داشت: خداوندا! من او را بر بلایى ندیدم، خطاب رسید: لذت مناجاتم را از او گرفتهام! «1»!
آه و دریغ اگر حضرت مولا ما را از پیشگاه قدسش براند، واى اگر جناب او ما را از نظر بیندازد، وا اسفا اگر حضرت یار به هنگام تکبیر، قلب ما را در شغل دیگر ببیند!
خلاصه سخن حضرت صادق علیه السلام و توضیحى که اهل حال به این سخن دادهاند، این است که به وقت تکبیر باید همه عالم و خود را فراموش کرده و موجودیت و هویت و شؤون خویش را در عظمت و جبروت حضرت او فنا نموده و حتى براى یک لحظه هم در پیشگاه او خود و همه عالم و عالمیان را ننگرى که این نگریستن عین گناه و محض توهین به حضرت یار است.
و این حال نه تنها در نماز باید رعایت شود که رعایت و تمرین آن در نماز به خاطر این است که در همه حال و در همه وقت و در هر شأنى رعایت گردد که این مقام، بالاترین مقام و نقطه عروج واصلان متقیان است.
در این مقام سخنى جز سخن خدا نیست و کارى جز محض خدا صورت نمىگیرد و هر لحظه عمر انسان پرارزشتر از تمام این جهان است و مقام حقیقى وحدت همین مقام است.
مقام وحدت در کلام طبسى
عارف نامدار مرحوم محمد طبسى که در قرن هشتم مىزیسته و از شیعیان خالص مولى الموحدین حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بوده در این زمینه مىگوید «2»:
قالَ اللّهُ تَعالى:
[کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ] «3».
هر چیزى مگر ذات او هلاک شدنى است.
در وحدت، سالک و سلوک و سیر و مقصد و طلب و طالب و مطلوب نباشد؛ کل شىء هالک.
و اثبات این سخن و بیان هم نباشد و نفى این سخن و بیان هم نباشد، نفى و اثبات متقابلانند و دویى مبدأ کثرت است.
آنجا نفى و اثبات نباشد و نفى نفى و اثبات اثبات هم نباشد و آن را فنا خوانند که معاد خلق با فنا باشد، هم چنان که مبدأ از عدم بود:
[کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ] «4».
همان گونه که شما را آفرید، [پس از مرگ به او] بازمىگردید.
و معنى فنا را حدى با کثرت است.
[کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ* وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ] «5».
همه آنان که روى این زمین هستند، فانى مىشوند.* و تنها ذات باشکوه و ارجمند پروردگارت باقى مىماند.
فنا به این معنى هم نباشد، هر چه در نطق آید و هر چه در وهم آید و هر چه عقل به آن رسد جمله منتفى باشد.
[إِلَیْهِ یُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ] «6».
همه کارها به او باز گردانده مىشود.
بدان که فنا، فناى بنده باشد در حضور الهى که چون بنده از خود فانى شود، به حق باقى شود.
و فنا آن است که نفس خود را در بوته فنا بگذارى و از هر چه مادون اوست فانى شوى و سرت به حضرت حق باشد، چنانچه به هر طرف که نگرى او را بینى.
به قول فیض کاشانى:
در چهره مه رویان انوار تو مىبینم |
در لعل گهر باران گفتار تو مىبینم |
|
در مسجد و میخانه جویاى تو مىباشم |
در کعبه و بتخانه انوار تو مىبینم |
|
بتخانه روم گر من تا جلوه بت بینم |
چون نیک نظر کردم دیدار تو مىبینم |
|
هر کو زتو پیدا شد هم در تو شود پنهان |
پیدا و نهان گشتن هم کار تو مىبینم |
|
از کوى تو مىآیم هم سوى تو مىآیم |
در سیر و سلوک خود انوار تو مىبینم |
|
و چون بنده از صفات خود فانى گشت و به کلیت حق را گشت، محال باشد کهحق او را معیوب گرداند به مخالفات و عصمت آن باشد که بنده را از بنده بستاند تا در او قدرت خلاف کردن نماند.
و چون بنده فانى گشت از آنچه او راست باقى گردد به آنچه حق راست، چون این بقا از پس فنا پدید آید درست گردد که آن فنا حق بوده و بنده در آن فنا محمود بوده و آن فنا از غلبات حق بوده است و چون صفت فنا پدید آید از صفات خویش و فنا پدید نیاید به صفات حق، آن هواجس نفس باشد یا وساوس شیطان.
و برترین مقام آن باشد که بنده را نه بلا و نه نعمت از حق مشغول نگرداند و به هیچ وقت خدا را فراموش نکند و چون یاد او کند در وقت یاد کردن او، همه هستى را مقدار نماند، خلاف کردن را راه کجا ماند.
کسى کو غایب از تو یک زمان است |
در آن دم کافه است اما نهان است |
|
اگر خود غایبى پیوسته باشد |
در اسلام بر وى بسته باشد |
|
حضورى بخش اى پروردگارم |
که من غایب شدن طاقت ندارم «7» |
|
و باید که در عبادات مراد خویش نطلبى تا از حظ خویش فانى باشى، لکن بزرگداشت امر حق نگرى تا به حق باقى باشى.
و در معاملات به آمد خویش نجویى، تا از حظ خویش فانى باشى، لکن به آمد خلق نگرى تا به حظ غیر باقى باشى و باید که در سر بنده چندان بزرگداشت حق پدید آید که او را فراغت شغل غیر حق نماند.
و چون بنده فانى گردد از حظوظ خویش و فانى گردد از دیدن ذهاب حظوظ و فانى گردد از دیدن و نادیدن ذهاب حظوظ، باقى گردد به دیدن آنچه از حق است و آنچه حق راست، داند که من او را ام و همه کون او راست و مالک در ملک خویش هر چه خواهد کند، چون این بدید همه خصومت و منازعت از میانه برخیزد.
و بداند هر چه از حق آید همه حق است و جز موافقت، روى ندارد و خلاف ازمیانه برخیزد، همه تسلیم ماند بىخصومت و همه موافقت ماند بىخلاف. بقاى او به حق به این معنى باشد که حق را باشد، چنان که حق خواهد و چون بنده را نه مراد ماند نه اختیار، هر چه در او پدید آید مراد و اختیار حق باشد.
باید که از نظاره خویش و نظاره افعال خویش فانى گردى و صفت تو که موجودست هم چنان گردد که آن وقت که معدوم بود، از صفات بشریت کلى فانى باید شد تا به حق باقى گردى.
و فانى گشتن از صفات بشریت این باشد که معانى مذموم از تو برود.
و باقى گشتن به صفات الهى این باشد که صفات محمود در تو قائم شود و به توفیق و عنایت الهى این معنى میسر شود.
و بدان که: تا سر بنده به حق مشغول است غیر حق به آن سر راه نیابد و چون سر خویش به غیر حق مشغول کرد، سر او آلوده گشت و آلوده حق را نشاید.
ظاهر و باطن تکبیرةالاحرام
گفته شده به وقت گفتن تکبیرةالاحرام دستها را به صورتى که روى دست به طرف قبله و پشت دست به سوى پشت سر باشد تا محاذى دو گوش بردارید.
اهل دل در معناى این عمل گفتهاند:
تمام ما سوى اللّه را بر پشت دست بگذار و به قدرت و حول و قوه الهى از جاى بردار و از دل برکن و از جان ریشهکن نما، سپس تمام آنها را به پشت سر بریز؛ به نحوى که در مقابلت چیزى از ماسوا نماند و به خصوص با کمک گرفتن از حضرت دوست شیطان را در پشت سر با زنجیر نفى ابد به بند آر که نه در نماز و نه در غیر آن به تو دست پیدا نکند و روى دست را به عنوان نمونهاى از روى هستى و وجود خویش که به تمام معنى خالى و تهى است، براى گدایى از محضر حضرت او بهطرف او نگاهدار و با توجه جامع و کامل و با قلبى مملو از عشق و نشاط و با دلى پر از اخلاص و صفا و با حالى متصل به ملکوت و با چشمى گریان و دلى بریان و خضوع و خشوع و در کمال وقار و ادب و طمأنینه بگو: «اللَّه أکبر».
آرى، در حال گفتن تکبیر از تمام گذشتهات نادم و شرمسار و نسبت به آیندهات غرق امید باش و با اعتراف قلبى به گناه و پاک کردن آیینه قلب از وساوس شیطانى وارد حرم قدس و پیشگاه با عظمت حضرت او شو که تکبیرةالاحرام مقدمه ورود و علت رسیدن به درگاه و کلید بازکننده در رحمت دوست است.
«اللّه اکبر»، یعنى اینکه از علایق رَستم و دل به درگاه تو بستم و از بند تمام معاصى جستم و قلب شیطان پلید براى همیشه خستم؛ در حقیقت نیت مُکبّر باید این باشد که اکنون مىخواهم این حیثیت ناقابل و هویت ناچیز خود را نثار راه دوست کنم و آنچه خاطرخواه آن جناب است آن نمایم و توسن بندگى را در میدان خضوع و خشوع بتازانم و در ساحت کبریایى و عشق او جان بازم که:
ألصَّلوةُ قُرْبانُ کُلٍّ تَقىٍ «8».
نماز مایه تقرب هر انسان پرهیزکارى است.
معنى تکبیر این است اى امام |
که خدا پیش تو ما قربان شویم |
|
و به خاطر همین است که قبل از تکبیرةالاحرام، دعاى قربانى خوانند و آن این آیه شریفه است:
[وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَالْمُشْرِکِینَ] «9».
من به دور از انحراف و با قلبى حقگرا همه وجودم را به سوى کسى که آسمانها و زمین را آفرید، متوجه کردم و از مشرکان نیستم.
یعنى چون با معرفت و شوق در عالم ملکوت در آید و مشاهده عظمت و جبروت حى لا یموت نماید و همهمه ملائکه گوش کند، خود را نیست و هستى خود را فراموش کند که خود را دیگر موجود نداند، بلکه معدوم و نابود خواند که:
[کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ] «10».
هر چیزى مگر ذات او هلاک شدنى است.
آرى، به هنگام تکبیر اگر قدم معرفت و شوق و بال حال و ذوق نباشد، این همه حقیقت از آیه قربانى و تکبیر نصیب انسان نشود.
شوق، شهباز محبت را پر است |
در حریم انس جان را رهبر است |
|
شوق داروخانه اهل بلاست |
کلبه او نور مشتاق خداست |
|
از مى شوق آن که پر شد جام او |
در جهان با حق بود آرام او |