تابناکى و درخشش اسلام، و حقایق استوار و حکیمانهاش قوانین فطرى و واقعیات عقلىاش، هدایتگرى همه جانبه قرآنش، سخنان سازنده و دستورات روح پرور و تربیت کننده پیامبرش، موعظهها و نصیحتهاى سودمندش، دعوتش به خیر دنیا و آخرت، و مایههاى سعادت بخش و نوارانىاش، سبب شد که اهلخرد و انصاف با همه وجود و از عمق قلب و جان آن را بپذیرند، و در همه جهات زندگى بکار گیرند و قدمى ثابت و محکم و غیر قابل لغزش نسبت به این فرهنگ الهى و مقدس پیدا کنند چنان که از اضافه ایمان به ضمیر جمع کم استفاده مىشود مِنْ بَعْدِ إِیمانِکُمْ و از برکت این ایمان استوار به حقایق الهیه و معارف ملکوتیه از چاه ضلالت و گمراهى درآیند، و به منطقه نور باطن و علم و آگاهى و معرفت و کرامت وارد شوند و ذلت شرکگرائى را به عزت توحید و یکتا پرستى تبدیل کنند، و سلطه خطرناک فرهنگ جاهلیت را که محصولى جز اسارت عقل و جان و نابود کردن فطرت ندارد، به آزادى عقل از خرافات، و نجات نفس از هوا و هوس و تقویت فطرت، و ایجاد زمینه براى رشد و کمال و تربیت صحیح تغییر دهند، و از سرمایه پر مایه وحى، و هدایتگرى عقل کل، خاتم رسل براى رسیدن به اوج انسانیت و قله کرامت بهرهمند گردند.
این عاقلان منصف در سایه نور ایمان و پذیرش اسلام و اعتقاد به حقایق، و دلدادگى به نبوت پیامبر عظیمالشأن درهائى از علوم و معارف را به روى خود گشوده دیدند، و راه رسیدن به ملکوت را مفتوح مشاهده کردند، و دل را از زنگ شرک و بتپرستى پاک یافته و آن را آئینه تجلى توحید و معرفت به قیامت ملاحظه نمودند، و دانستند و یقین کردند که با کمک اسلام و یارى ایمان مىتوانند از همه موانع راه انسانیت عبور کرده و به فلاح و رستگارى برسند و درآینده نزدیک به پیروزىهاى چشمگیر ظاهرى و باطنى و مادى و معنوى دست یابند، از این جهت هر چه بیشتر روى دل متوجه این فرهنگ ناب نمودند، و با قلب و جان به حفظ آن برخاستند، و در عرصهگاه عبادت حق و خدمت به خلق اقامت کردند، و تنها نه خود را به حقایق آن آراستند بلکه به تبلیغ این آئین الهىاقدام نموده و براى اضافه کردن نیرو به فرهنگ حضرت حق به کوششى زایدالوصف برخاستند، تا جائى که بسیارى از یهود و نصارى و به تعبیر قرآن اهل کتاب از پدید آمدن نیروئى استوار و پایدار و مردان و زنانى خود ساخته و تربیت شده، و مؤمن و نیکوکار و معتقد و درستکار نسبت به وضع خود و هوا و هوسشان و فرهنگ منحط و تحریف شدشان، و ریاست مادى و سلطه شیطانىشان بر توده عوام خود، که تکیهگاه و نیروى ظلم و جنایاتشان بودند، و در اسارت آنان به سر مىبردند ترسیدند، و براى حفظ میدان آمال و آرزوها و شهواتشان، با شور و نشاط و میل و رغبت و حرص شدید در مقام برآمدند که با وسوسه اندازى و فتنهگرى و ایجاد زمینه و تبلیغات سوء و مکر و حیله اهل ایمان را قدم به قدم از نظر روحى و عملى به وضعى برسانند که نهایتاً سر از کفر درآورده و از توحید و ایمان به قیامت و اعتقاد به پیامبر تهى گردند و همانند خودشان به ذلت ضلالت دچار آیند، و به خسارت بنشینند، و از فیوضات الهیه محروم گردند و این همه نبود مگر از آتش حسادتى که چون اخلاقى ذاتى از درونشان شعله مىکشید و عزت و کرامت اسلامیان را بخاطر این حسد برنمىتافتند و چشم دیدن این همه ارزشها را بر مسلمانان مؤمن نداشتند، غافل از این که مؤمنان واقعى که با چشم دل حقیقت را دیدهاند، و به بارگاه ربوبى راه یافتهاند، و عزت انسانى را لمس کرده، و مزه حقیقت را چشیدهاند گول فتنهگرى دشمنان و وسوسههاى شیطانى آنان را نمىخورند و دست از اسلام برنمىدارند، و قرآن و نبوت و حقایق الهیه را با چیزى معامله نمىکنند که حرف «لَوْ» که امتناع را مىرساند این واقعیات است لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمانِکُمْ،
اهل کتاب با خیال باطل خود، و اندیشه منحرفشان در این نقشه شوم بودند مؤمنان را گرچه یهودى و نصرانى نشوند تابع خود سازند و ایمان آنان را کهموجب عزت و استقلالشان بود از آنان بگیرند و آن قدرتمندان با کرامت را به ذلت و ناتوانى بنشانند، آن سبک مغزان دون پایه این رغبت و علاقهاى که براى باز گرداندن اهل ایمان به کفرنشان مىدادند نه بخاطر این بود که به برترى آئین خود عقیده داشتند و نه به سبب این که فرهنگ خود را حق مىدانستند، بلکه عامل این جنایت هولناک و عمل خطرناک و تبلیغ سوء براى برگرداندن اهل ایمان به کفر که بدترین نوع تبلیغ است خودپرستى و خودخواهى و به انگیزه حسدى بود که از بدترین حالات روانى است که از درونشان شعله مىکشید و مىخواستند با این آتش خرمن ایمان اهل خدا را بسوزانند و از وجودشان خاکسترى متعفن چون وجود خود به وجود آورند.
در شأن نزول این آیه در تفاسیر آمده: گروهى از متعصبان اهل کتاب، پس از واقعه احد که به ظاهر شکستى به مسلمانان رسید به عمار یاسر و حذیفه یمانى گفتند اگر پیامبر شما حق بود نباید این شکست به شما برسد، شما روى از او بگردانید و اعتقاد به وى را رها کنید که براى شما جدا شدن از پیامبر بهتر است، عمار به آنان گفت شما درباره شکستن عهد و نقض پیمان چه نظرى دارید؟ گفتند شکستن عهد کارى بس سنگین و گناهى بزرگ است، عمار گفت: ما با خداى متعال عهد کردهایم که هرگز به محمد کافر نشویم دشمنان گفتند این مرد صابى شد یعنى آئین پدران و گذشتگانش را رها کرد و به آئین جدید گروید، عمار در پاسخ آن یاوهگویان سبک مغز گفت:
«اما انا فقد رضیت بالله ربا و بالاسلام دینا و بمحمد نبیا و بعلى اماما و بالقرآن کتابا و بالکعبة قبله و بالمؤمنین اخوانا:»
بدانید که من به حضرت الله به عنوان پروردگارم و به اسلام در جهت دینم و به محمد از نظر پیامبرم و به على براى امام بودنم و به قرآن محض کتابم و به کعبه به عنوان قبلهام و به اهل ایمان به عنوان برادرانم راضى و خوشنودم.
سپس نزد پیامبر آمدند و آن حضرت را از این جریان خبر دادند، پیامبر بر آنان ثنا گفت و فرمود:
«اصبتما الخیر و افلحتما:»
به خیر رسیدید و رستگارى و فلاح یافتید. «1»
حسد عامل تلاش منفى
حسد به معناى درخواست زوال و از بین رفتن نعمت از صاحب نعمت است، یا نفرت داشتن از این که نعمت در اختیار دیگران باشد، و شدیدترین حالت حسد، اندوه و غصه به خاطر این است که براى کسى خیر و خوشى وجود داشته باشد. «2»
حسد بدون تردید درجهاى از کفر است، زیرا حسود در حقیقت از این که حضرت حق به کسى نعمت عنایت فرموده، و او را مورد لطف و احسانش قرار داده ناخشنود و متنفر است، و یقیناً ناخوشنودى از حق و نفرت از فعل حق مرتبهاى از کفر است.
مگر نه این است که حضرت حق رحمت و حکمت و لطف بىنهایت است، و هر کسى که لیاقت و شایستگى نشان دهد و از خود گنجایش لازم را بنمایاند مستعد گرفتن الطاف و نعمتهاى او مىگردد، چه نعمت مادى و چه نعمت معنوى.
و یا بر اساس مصلحت عبد، و حفظ خیر دنیا و آخرت او به وى نعمت ظاهرى و باطنى عنایت مىشود، به راستى چه معنا دارد که انسان از خداى رحیمو پروردگار مهربان بخاطر این که به عبدى از عبادش نعمت داده ناراضى باشد، و از فعل حکیمانه حق دلش غرق نفرت گردد، و نسبت به دارنده نعمت آلوده به ناراحتى و رنج درونى و کینه و دشمنى باشد، تا جائى که براى زوال و نابودى از او به نقشههاى شوم و ترفندهاى شیطانى روى آورد، و به ضربه زدن به صاحبت نعمت دست زند و خود و دیگران را در مخمصه و مشکل قرار دهد.
متاسفانه گروهى از مردان و زنان در طول تاریخ دچار این حالت شیطانى بوده و چشم دیدن نعمتهاى مادى و معنوى را بر صاحب نعمت نداشته و حریصانه خواسته نامشروع و نامعقولشان این بود که به هر صورت ممکن نعمت از آنان زوال یابد، و با زوال نعمت به خاک سیاه نشسته و به دنیا یا به آخرتشان لطمه وارد شود.
اهل کتاب نسبت به اهل ایمان به خاطر کرامت و استقلال و آزادگى و عظمتشان و به ویژه جامعیت دینشان و کمال آئینشان به شدت حسد مىورزیدند و در مقام باز گردانیدن مؤمنان به کفر بودند.
آرى هنگامى که آتش حسد در تنور باطن شعلهور شود، همه ارزشها خوبىهاى حسود را مىسوزاند و او را از چهارچوب انسانیت خارج و تبدیل به حیوانى وحشى و درنده مىکند و او را منتظر فرصت مىنماید تا علیه صاحب نعمت به کارهاى زشت و منفى دست یازد، و اگر بتواند نعمت را از وى سلب و براى خود از این طریق باطل و فعل فاسد اندکى امنیت درونى ایجاد کند.
حسود باید بداند که وقتى آتش حسد ارزشها و حسنات و خوبىهاى او را سوزانید، و به توبه و انابه هم موفق نشد تمام درهاى نجات و رحمت به روى بسته، و درهاى عذاب و کیفر به روى او باز مىشود، و در هر حال حسود نه این که از حسادتش هیچ سودى نمیبرد، بلکه به زیان و خسارت دچار مىگردد وآخرتش را از دست مىدهد و در پیشگاه حق به عنوان ظالم و ستمگر قلمداد مىشود، و به خاطر ستم و ظلمش ملعون گشته و از رحمت حضرت حق محروم مىگردد.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- تفسیر ابوالفتوح، ج 1، ص 290.
(2)- مجمعالبیان، ج 1، ص 345