حاجى از مکه آمده بود، چند شب براى زیارت حرم پیغمبر در مدینه ماند و خوابید و یک کیسه پول همراهش بود.
سحر امام صادق علیه السلام آمد، سلام نمازش که تمام شد، حاجى متوجه شد، بلند شد وضو بگیرد. فهمید کیسه پولش نیست، گریبان حضرت را گرفت و گفت: پولم را بده، امام فرمود: کدام پول؟ گفت: فریاد مىزنم و آبروى تو را مىبرم.
امام فرمود: بیا خانه تا پولت را بدهم. آمد دم خانه، یک کیسه پول به او داد و امام صادق علیه السلام برگشت مسجد، این بنده خدا نمازش را خواند و خورجینش را تکان داد و دید هرکس مىآید طرف این آقا، یک سلام مخصوصى مىکند، پرسید: این آقا کیست؟ گفتند: این پسر باقرالعلوم، جگر گوشه فاطمه زهرا علیها السلام، گفت: اى داد و بیداد، ما رفتیم به او گفتیم کیسه پول ما را تو بلند کردى، ما کیسه خودمان را هم پیدا کردیم، کیسه امام صادق علیه السلام را برداشت آورد و گفت: آقا جان فرمود: بفرما، به جان پیغمبر عذر مىخواهم، فرمود: حالا مىخواهى چه کار کنى، گفت: مىخواهم این کیسه پول را پس بدهم، فرمود: نمىگیرم، مال خودت باشد ما چیزى که به مردم مىدهیم، پس نمىگیریم.