در روایت آمده:
جوانى از انصار خوف و خشیت خدا بر او غالب شد، به گونهاى که این ترس وى را در خانه محبوس کرد. رسول خدا صلى الله علیه و آله نزد او آمد و بر او وارد شد در حالى که او مىگریست. پیامبر او را در آغوش گرفت و او در آغوش پیامبر جان به جان آفرین تسلیم کرد.
از حالات یکى از خائفان نقل شده:
چهل سال سر به جانب آسمان برنداشت، تا روزى روى به آن جانب کرد، چنان منقلب شد که از پاى افتاد و جراحتى بر شکمش رسید، شبها دست به بدن خود مىکشید از ترس اینکه مبادا مسخ شده باشد و اگر مردم به بلایى دچار مىشدند و بادى یا رعد و برقى به آنان مىرسید؛ مىگفت: این به خاطر من است، اگر مىمُردم، این مردم از این همه مصیبت خلاص مىشدند.
در احوالات اویس آمده:
در مجلس وعظ حاضر مىشد و از سخنان گوینده مىگریست، چون نام آتش مىشنید فریادى مىزد و برمىخاست و شروع به دویدن مىکرد و مردم از پى او روان مىشدند و فریاد مىزدند: دیوانه، دیوانه.
روایت مهمى از رسول خدا صلى الله علیه و آله به این مضمون رسیده:
آن گاه که خداوند عزیز، خلق اولین و آخرین را در وعدهگاه روز معلوم جمع کند، ناگهان صدایى برخیزد که دورترین مردم، همچون نزدیکترین آنان بشنود و آن صدا این است:
اى مردم! من زمانى که شما را آفریدم ساکت بودم، پس امروز شما ساکت شوید و به من گوش فرا دهید؛ این است و جز این نیست که، اینک اعمال شماست که به شما باز مىگردد؛ ایها الناس! من نسبى قرار دادم و شما هم براى خود نسبى قرار دادید، پس نسب مرا پست داشتید و نسبت خود را بالا بردید؛ من گفتم:
گرامىترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شما است و شما از پذیرفتن این حقیقت سرباز زدید و گفتید: فلان، پسر فلان و فلانى از فلانى ثروتمندتر است!
پس امروز من هم نسب شما را پست گردانم و نسب خود را بالا برم، کجایند پروا پیشگان؟ پس براى آنها پرچمى برافراشته شود و آنان به دنبال آن به سوى منازل خود براه افتند و بدون حساب داخل بهشت شوند .
آرى، پروا پیشگان که متقیان هستند، خوف و رجا و دورى از حرام و اجراى واجبات از لوازم تقواى آنان است و حق است که بىحساب وارد بهشت شوند، بهشت جزاى عشق آنان به حضرت حق و خوف ایشان از مقام خداست و براى عاشق جایى جز بهشت و حالى جز حال رضایت حضرت یار نیست.
به قول عاشق وارسته، الهى قمشهاى:
من نه آن دیوانه عشقم که زنجیرم کنند |
یا به جز در دام زلف یار تسخیرم کنند |
|
من نه آن مرغم که صیادان عالم بافسون |
دانه افشانند و در دامى به تزویرم کنند |
|
من نه آن رندم که این رندان پر شید و ریا |
خوش خوشم سر در کمند آرند و نخجیرم کنند |
|
من نه آن بالانشین عرشیم تا آسمان |
یا نظام اختران با گردشى زیرم کنند |
|
در جهان با هر چه پیش آید خوشم کز لطف یار |
روزى آخر دولت دیدار تقدیرم کنند |
|
طایر عشقم من آن عنقاى قدس لا مکان |
برترم از هر چه در اندیشه تصویرم کنند |