چنانچه انسان در برابر قرآن مجید بىتفاوت بماند، با سر و با تمام موجودیت و هویتش به قعر چاه طبیعت سرنگون شده و تمام ارزشهاى خود را از دست خواهد داد و از هستى او چیزى جز خطى از حیوانیت و پستى نخواهد ماند.
[وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً] «1».
و ما از قرآن آنچه را براى مؤمنان مایه درمان ورحمت است، نازل مىکنیم وستمکاران را جز خسارت نمىافزاید.
جلال الدین مولوى در این زمینه مضمون جالبى دارد:
زان که از قرآن بسى گمره شدند |
زان رسن قومى درون چه شدند |
|
مر رسن را نیست جرمى اى عنود |
چون تو را سوداى سر بالا نبود |
|
شارح مثنوى نیز مىگوید:
یکى از عالىترین مضامین انسانى، فردى، اجتماعى، روانى، اخلاقى، اقتصادى، سیاسى و طبیعى، همین مضمون است که جلال الدین در دو بیت مورد تحلیل گوشزد کرده است.
آنچه را در دو بیت فوق مطرح مىکند، مىتوان به عنوان یک اصل کلى در تمام شؤون بشرى تلقى نمود.
به توضیح اینکه انسان در هر موقعیتى هم که قرار بگیرد، پیرامون او را پدیدهها و قوانین و وسایل فراوانى احاطه کرده است.
آن پدیدهها و قوانین و وسایل به خودى خود، در راه تعیین سرنوشتى که انسان با دست خود باید بسازد، آمادگى فعالیت خود را اعلام کردهاند، بدون اینکه این اعلام موجب اجبار انسانى بوده باشد.
مثلًا نور یکى از آن پدیدهها و وسایل است که تمام جایگاههاى حیات ما را روشن ساخته است، در عین حال ما را به هیچ یک از هدفهاى حیاتى که باید آن را به دست بیاوریم، مجبور نمىسازد.
پدیده نور تاکنون هیچ قماربازى را مجبور نساخته است که در روشناییش بنشیند و قماربازى کند، چنانکه هیچ پارسایى را مجبور نساخته است که در روشناییش بنشیند و به عبادت خداوندى پردازد.
آب، این ماده حیاتى کره خاکى به وجود و جریان خود ادامه مىدهد، بدون اینکه کسى را مجبور کند، شخص دیگرى را در استخر آب بیندازد و او را غرق کند، یا جهاز هاضمه و دستگاه مربوط بدن را به آشامیدن خود مجبور بسازد و نه تنها او را از مرگ نجات بدهد، بلکه سلولها و اعصاب مغزى را آماده اندیشه و رؤیا و تخیل و تداعى معانى و خودآگاهى مىنماید.
آرى، ماده آب هیچ گونه مأمور اجرایى بالاى سر استعمال کنندگان آب نگماشته است.
این انسان است که حیات خود را مىخواهد و آن آب را با انواع گوناگون مورد بهرهبردارى قرار مىدهد.
این مسئله مورد تردید نیست، جاى تأسف این است که این انسان روى چه عواملى به جاى داشتن سوداى سر به بالا، همواره میل به سر به پایین مىکند.
افسوس بر آن انسانهایى که با بودن نبوت و امامت و بهخصوص حبل اللّه متینى چون قرآن، در این قفس خاکى خود را حبس کرده و چون درب این قفس باز شود جایى جز جهنم براى آنان نخواهد بود.
نه پاى آنکه از کره خاک بگذرم |
نه دست آنکه پرده افلاک بردرم |
|
بىآب و دانه در قفسى تنگ ماندهام |
پرها زنم چو زین قفس تنگ برپرم |
|
روزى که خاک گور شوم رحمتى بکن |
سختم مگیر زان که من آن صید لاغرم |
|
روزى که سر زخاک برآرم به بوى غیب |
رسوا مکن میانه غوغاى محشرم |
|
گر رد کنى مرا و اگر در پذیریم |
خاک سگان کوى توام بلکه کمترم |
|
تا هست عمر، چون سگ اصحاب کهف تو |
سر بر دو دست بر در کویت مجاورم |
|
عطار بر در تو چو خاکى است منتظر |
یا رب درت مبند که من خاک آن درم |
|
غرض از نزول قرآن
قرآن را براى رشد و تکامل و رسیدن به عالىترین مقام الهى نفس و هستى خودبخواهید، آن را فرا گرفته و براى رفع عیوب درون و برون خود عمل کرده و از خویشتن به وسیله قرآن مجید انسان نمونهاى بسازید.
قرآن را براى تخدیر خود از ملامتها و خستگىها و شفیعى جهت پول یافتن و شفاى امراض بدنى و برکت خانه و مغازه قرار ندهید که دین براى جبران ملالت جسمى و علاج ترس از حوادث مادى نیامده است، جلالالدین مولوى در ضمن آثارش به اینان که برداشت غلط از قرآن دارند حملهور شده و مىگوید:
خویشتن مشغول کردن از ملال |
باشدش قصد از کلام ذوالجلال |
|
کاتش وسواس را و غصه را |
زان سخن بنشاند و سازد دوا |
|
علامه جعفرى در شرح این ابیات مىگوید «2»:
یکى از پردههاى ضخیمى که به روى دین و منابع و شؤون آن افتاده و مردم را از این حقیقت حیاتبخش محروم ساخته است همین نکته است که جلالالدین متذکر مىشود.
مىگویند: قرآن و به طور کلى دین ساخته آلام و ناگوارىهایى است که دامنگیر افراد انسانى است.
خشونت و تلخى رویدادهاى زندگانى دائماً انسانها را در اندوه و وسوسه و اضطراب و ترس غوطهور مىسازد، وقتى که بشر در مقابل این خشونت و تلخىها به ناتوانى خود پى مىبرد، به وسایل گوناگونى پناه مىبرد، مانند عوامل تخدیر مادى از افیون گرفته تا موسیقى و از آراستن و پیراستن موضوعات به عنوان زیبا دوستى گرفته تا هنرهاى گوناگون و بالاخره عامل دین را براى خود وسیلهاى قرار مىدهد و از واقعیتها فرار مىکند.
این داورى «ظالمانه و خائنانه» به هیچوجه با واقعیت تطبیق نمىکند؛ زیرا نخست این مسئله را باید در نظر بگیریم که فرق زیادى وجود دارد میان علت اصلى یک جریان و فایدهاى که مىتوان از آن بهرهبردارى نمود.
شما در باغچه خانه خود گل زیباى گران قیمتى را مىکارید و گربهاى که گرماى تابستان ناراحتش کرده از بالاى دیوار سایه آن گل زیبا را مىبیند و پایین مىآید و در سایه شاخه و برگ گل پهن مىشود و ساعتى آسایش مىکند، آیا صحیح است که بگوییم:
هدف شما و علت اصلى آن که شما پولى خرج کرده و روزها و شاید ماهها زحمت کشیده گل زیبایى را پروردهاید، همان آسایش گربه در سایه آن است؟!
لباسهایى را که پوشیدهاید براى حفظ بدن از ناملایمات جوّى است، فرض کنیم که سیل خروشانى در معرض ورود به خانه شماست و شما چیزى ندارید یا آنچه دارید براى جلوگیرى سیل از ورود به خانه کفایت نمىکند، مجبور مىشوید که لباسهاى خود و خانوادهتان را در جلوگیرى از سیل مورد بهرهبردارى قرار بدهید.
این دو مثال اگر چه صد در صد با مسئله ما تطبیق نمىشود، ولى براى توضیح علت اصلى یک شىء و فایده عارضى آن مناسب به نظر مىرسد، این حماقت که قرآن و سایر شعائر دینى و به جاى آوردن دستورهایش علت اصلى دین تلقى شود سابقه دیرینهاى دارد و در خود قرآن در چند آیه مورد توبیخ قرار گرفته است، مانند آن آیه که مىگوید:
وقتى که ضررى به انسان متوجه شود، به خدا مىگراید و دست به دعا بلند مىکند «3».
لذا جلال الدین مولوى در ابیات مورد تحلیل مىگوید:
اگر تو قرآن را براى رفع ملالت خاطر مىخوانى چه تفاوتى با کلیله و شاهنامه خواندن دارد؟
قرآن را براى خدا فرا گیرید و براى خدا عمل کنید، تا به نقطهاى که براى شما معلوم کردهاند و آن مقام خلافت از حق است برسید، قرآن را براى کسب سعادت دنیا و آخرت بخوانید و عمل کنید، قرآن را براى رفع دردهاى عقلى و روحى تلاوت کنید، قرآن را براى خدا بخواهید و براى خدا فرا گیرید و براى خدا به اجرا بگذارید.
با قرآن آشنا شوید و به قرآن آگاه شوید و به آیات خدا آراسته گردید تا به مقام والاى ملکوتى و الهى برسید؛ تا هستید خود را به قرآن عرضه کنید.
قرآن: کتاب هدایت، کتاب شفا، کتاب زمینهساز رشد و کمال و مبین تمام مسائل مثبت و منفى است.
غرض از نزول قرآن آراسته شدن انسان به مقام شامخ انسانیت و رسیدن او به مقام لقا و وصال است.
قرآن براى بیدارى قلب و توجه دادن انسان به واقعیتها و متصل نمودن آدمى به ملکوت سماوات و ارض آمده است.
ادب قرائت قرآن
بر ما لازم است که به طور مستمر در ضمن قرائت قرآن با توجه به مفاهیم عالى آیات، خود را بر کتاب الهى عرضه کرده و در مقام تطبیق خود با آیات الهیه برآییم، تا اگر آنچه قرآن مىخواهد در ما باشد، به حفظ آن بکوشیم و آنچه نمىخواهد اگر در ما هست به علاج آن اقدام نماییم.
امام خمینى رحمه الله در این زمینه مىگوید:
یکى از آداب مهمه قرائت قرآن که انسان را به نتایج بسیار و استفادات بىشمار نایل کند، تطبیق است و آن چنان است که در هر آیه از آیات شریفه که تفکر مىکند، مفاد آن را با حال خود منطبق کند و نقصان خود را به واسطه آن مرتفع نماید و امراض خود را به آن شفا دهد.
مثلًا در قصه شریفه حضرت آدم ببیند سبب مطرود شدن شیطان از بارگاه قدس با آن همه سجدهها و عبادتهاى طولانى چه بوده، خود را از آن تطهیر کند؛ زیرا مقام قرب الهى جاى پاکان است، با اوصاف و اخلاق شیطانى قدم در آن بارگاه نتوان گذاشت.
از آیات شریفه استفاده مىشود که مبدأ سجده ننمودن ابلیس خودبینى و عجب بوده که کوس:
[أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ] «4».
من از او بهترم، مرا از آتش پدید آوردهاى و او را از گِل آفریدى.
زد و این خودبینى اسباب خودخواهى و خودفروشى- که استکبار است- شد و نتیجه استکبار خودرأیى و استقلال و سرپیچى از فرمان دوست گشت و به این خاطر او را مطرود درگاه نمودند.
آه بر عدهاى از ما که از اول عمر، شیطان را ملعون و مطرود خواندیم و خود به اوصاف خبیثه او متصف هستیم و در فکر آن نشدیم که آنچه سبب مطرودیت درگاه قدس است در هر حال از خود دور کنیم، شیطان خصوصیتى ندارد، آنچه او را از درگاه قرب دور کرد، اگر در ما باشد ما را هم نگذارد به آن پیشگاه پاک راه یابیم،بترسیم از اینکه لعنهایى که به ابلیس مىکنیم، خود در آن شریک باشیم!
و نیز تفکر کنیم در همین قصه شریفه و سبب مزیت آدم و برترى او از ملائکة اللّه، ببینیم چه بوده که خود نیز به قدر طاقت به آن آراسته گردیم؛ مىبینیم تعلیم اسما سبب برترى او گشت و مرتبه عالیه تعلیم اسما تحقق به مقام اسماء اللّه است چنانچه مرتبه عالیه از احصاى اسما که در روایت شریفه است:
إنَّ لِلّهِ تِسْعة وَتِسْعینَ أسْماءٌ مَنْ أحْصاها دَخَلَ الْجَنَّةَ «5».
تحقّق به حقیقت آنها است که انسان را به جنت اسمایى نایل مىکند، انسان با ارتیاضات قلبیه مىتواند مظهر اسماء اللّه و آیات کبراى الهیه شود و وجود او وجود ربانى و متصرف در مملکت او دست جمال و جلال الهى باشد و در حدیث، قریب به این معنى است که:
همانا روح مؤمن اتصالش به خداى تعالى شدیدتر است از اتصال شعاع خورشید به خورشید «6».
در هر صورت کسى که بخواهد از قرآن شریف حظ وافر و بهره کافى بردارد باید هر یک از آیات شریفه را با حال خود تطبیق کند، تا استفاده کامله کند، مثلًا در آیه شریفه سوره انفال آمده:
[إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ] «7».
مؤمنان، فقط کسانى هستند که چون یاد خدا شود، دلهایشان ترسان مىشود،وهنگامى که آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان مىافزاید، و بر پروردگارشان توکل مىکنند.
شخص سالک باید این اوصاف ثلاثه را ببیند با او منطبق است یا نه؟ آیا وقتى یاد خدا به میان مىآید، قلبش فرو مىریزد و ترسناک مىشود؟ و وقتى آیات شریفه الهیه بر او خوانده مىشود، نور ایمان در قلبش افزایش پیدا مىکند و اعتمادش بر خداست؟
یا در هر یک از مراتب راجل و از هر یک از این خواص محروم است؟ اگر بخواهد بفهمد که از حق ترسناک است و قلبش ازترس او فرو مىریزد به اعمال خود نظر کند؛ انسان ترسناک در محضر کبریایى جسارت به مقام مقدسش نکند و در حضور حضرت حق هتک حرمات الهیه ننماید، اگر با آیات الهیه ایمان قوى شود نور ایمان به مملکت ظاهرش نیز سرایت کند.
ممکن نیست قلب که نورانى باشد و زبان و کلام و چشم و نظر و گوش و استماع نورانى نباشد؛ بشر نورانى آن است که تمام قواى ملکیه و ملکوتیهاش نوربخش باشد و علاوه بر آنکه خود او را هدایت به سعادت و طریق مستقیم کند به دیگران نیز نورافشانى نموده، آنها را به راه راست هدایت کند.
چنانچه اگر کسى به خداى تعالى توکل و اعتماد داشته باشد، قطع طمع از دست دیگران کند و بار احتیاج خود را به درگاه غنى مطلق افکند و دیگران را که چون خود او فقیرند، مشکلگشا نداند؛ پس وظیفه سالک الى اللّه آن است که خود را به قرآن شریف عرضه بدارد.
چنانچه میزان در تشخیص صحت و عدم صحت و اعتبار ولا اعتبار حدیث و روایت آن است که آن را به کتاب خدا عرضه دارند و آنچه مخالف آن است باطلو زخرف شمارند؛ میزان در استقامت و اعوجاج و شقاوت و سعادت آن است که در میزان کتاب اللّه درست و مستقیم درآید.
و چنانچه خُلق رسول خدا صلى الله علیه و آله قرآن بود، امت هم باید خلق خود را با قرآن موافق کند تا با خلق ولى کامل نیز مطابق گردد و اخلاقى که مخالف با کتاب خداست زخرف و باطل است و هم چنین جمیع معارف و احوال قلوب و اعمال باطن و ظاهر خود را باید با کتاب خدا تطبیق کند تا به حقیقت قرآن متخلّق گردد و قرآن مجید صورت باطنى او شود.
کسى کو هر چه دید از چشم جان دید |
هزاران عرش در مویى عیان دید |
|
عدد از عقل خواست اما دل پاک |
عدد گردید در گفت و زیان دید |
|
چو این آن است و آن اینست جاوید |
چرا پس عقل احول این و آن دید |
|
چو دریا عقل دایم قطره بیند |
به چشم او نشاید جاودان دید |
|
کسى کو بر احد حکم عدد کرد |
مجال بىنشانى را نشان دید |
|
به جان بین هر چه مىبینى که توحید |
کسى کو محو شد از جسم و جان دید |
|
دو عالم چیست از یک سایه توست |
که آنجا ذره را خط امان دید |
|
دلى کان گنج پى برد از طلسمش |
فنا شد تا دو عالم طیلسان دید |
|
زخود گم گردى اى عطار اینجا |
که تا خود را توانى کامران دید |
|
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- اسرا (17): 82.
(2)- شرح مثنوى، علامه جعفرى: 11/ 21.
(3)- «وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبه» یونس (10): 12.
(4)- اعراف (7): 12.
(5)- التوحید: 195، باب 29، حدیث 9؛ بحار الأنوار: 6/ 219، باب 8، حدیث 13.
(6)- الکافى: 2/ 166، حدیث 4.
(7)- انفال (8): 2.