حضرت صادق علیه السلام به یک نکته عملى بسیار مهم اشاره مىفرمایند و آن اینکه چون قلب داراى حالت خشوع شد، شیطان که عبارت از هر گونه شر درونى و برونى است، با تمام وجود از انسان فرار مىکند، گویى قلب خاشع همانند شهاب ثاقبى است که شیاطین از ترس آن به آسمان نزدیک نمىشوند و اگر به خود جرأت نزدیک شدن بدهند، بر اثر آن با تمام وجود فرار مىکنند.
[إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزِینَةٍ الْکَواکِبِ* وَ حِفْظاً مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ مارِدٍ* لا یَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى وَ یُقْذَفُونَ مِنْ کُلِّ جانِبٍ* دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ] «1».
همانا ما آسمان دنیا را به زیور ستارگان آراستیم،* و آن را از هر شیطان سرکشى حفظ کردیم،* آنان نمىتوانند به سخنان فرشتگان بسیار مکرم و شریف گوش فرا دهند، و [هرگاه به گوش دادن برخیزند] از هر سو [شهاب] به سویشان پرتاب مىشود،* تا با خفت وخوارى رانده شوند، وبراى آنان عذابى همیشگى است.
آرى، نماز، آسمان معنوى الهى است و قلب خاشع کوکب آن آسمان است، بابودن این کوکب و این شهاب ثاقب شیطان از دسترسى به قارى قرآن و خواننده فاتحة الکتاب که اصل نماز است محروم است و چنانچه بخواهد به نمازگزار، جهت بر همزدن نماز او و خبرگیرى از حقیقت نماز و به هم زدن آن حقیقت، نزدیک شود، خشوع قلب همچون شهاب ثاقب او را از نمازگزار و دسترسى به حقیقت نماز رجم مىنماید؛ به همین خاطر خداوند متعال در قرآن مجید فرموده:
زمانى که مشغول قرآن خواندن شدى از شیطان رانده شده به حضرت حق پناه ببر.
با توجه به حقایقى که در این چند سطر خواندید، معلوم مىشود که استعاذه به زبان تنها نیست و پناهگاه و حصن حصین الهى فقط به گفتن «اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم» نیست بلکه این پناه باید پناه عملى باشد، به این معنى که در وجود انسان، باید خلوص، تواضع، خشوع، معرفت، عشق، توجه، انکسار، فقر و ذلت تجلى کند که این تجلى همان پناهگاه است و چون در این سنگر قرار گرفت، بدون شک دست شیطان از دسترسى به او مخصوصاً به وقت نماز کوتاه مىگردد. وقتى با زبان مىگویى پناه مىبرم به خداوند از شیطان رجیم، اگر بخواهى گفتارت مساوق با حقیقت باشد، باید عملًا براى قرار گرفتن در پناهگاه حرکت کرده و خویش را در حالاتى که از دسترس شیطان بیرون است قرار دهى که هر چه به خداى متعال نزدیک شوى، به همان نسبت شیطان از تو دور شده و فاصله مىگیرد.
اما اگر آراسته به آن واقعیتها نباشى، پس از تکبیرة الاحرام هزاران بار هم بگویى: «اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم»، اثرى نداشته و نماز و قرائتت از دستبرد او در امان نخواهد ماند.
آرى، خداوند مهربان از باب لطف و عنایتى که به انسان دارد وسایل هدایت و کمال را در هر جهت براى انسان فراهم آورده و او را براى دور کردن خطرات، به خصوص از شؤون معنویش به انواع وسایل مجهز نموده است، این انسان است که
با شوق و جدیت باید خود را به نور هدایت برافروزد و به طور دائم براى راندن خطر دست به اسلحه باشد و با توفیق و عنایت حضرت حق، زمین وجود خود را براى پدید آمدن محصولات الهى و فیوضات ربانى مستعد و آماده نگاه دارد و از اینکه به دست شیاطین این زمین پربرکت تبدیل به شورهزار گردد، سخت مراقبت نماید که زمین شوره سنبل بر نیارد.
عارف خبیر، مرحوم ملا احمد نراقى چه نیکو فرموده:
لیک مىباید زمین از شوره پاک |
هم نظر باید زمهر تابناک |
تخم گر در شوره زاران کاشتى |
باللّه ار یک حبه زان برداشتى |
ور بریزى تخم را در سایهاى |
نى از آن سودى برى نى مایهاى |
معجز احمد که مه را مىشکافت |
در دل بوجهل جاهل ره نیافت |
جمله قرآن را به آواز بلند |
خواند بر او و زخاک آن را نکند |
جلوهاش افکند لیکن بىسخن |
شور در جان اویس اندر قرن |
جذبهاش سلمان به سوى خویش خواند |
جانب یثرب ز اصطخرش دواند |
تصفیه دل
دل، وقتى در تصرف دشمن خدا باشد، چه دشمن درونى، چه دشمن بیرونى، رسیدن به حقیقت محال و دست یافتن به ملکات الهیه غیر ممکن و آدمى از بهرهگیرى از فیوضات ربانى محروم و از چشیدن شیرینى حقایق، به خصوص واقعیتهاى عبادت على الخصوص نماز و سوره حمد ممنوع است.
اگر مىخواهید به بزم دوست راه پیدا کنید، اگر مىخواهید از مى عشق او بنوشید، اگر میل دارید، آن حضرت شما را به پیشگاه قدس راه دهد، خانه او را که دل شماست از دست دشمن او بگیرید، تا هم چون باز شکارى، به شکار وصل او به پرواز آیید.
از او بخواهید که براى نجات دل شما از دسترس شیطان و دخالت طالوت و تصرف ابلیس به شما توفیق داده و در این مهم شما را یارى و مدد کند.
به قول فیض کاشانى آن شوریده شیدا:
یا رب این مهجور را در بزم وصلت بارده |
از مى روحانیانش ساغر سرشار ده |
دل به جان آمد مرا زین عالم پر شور و شر |
راه بنما سوى قدسم عیش بىآزار ده |
سخت مىترسم که عالم گردد از عشقم خراب |
یا رب این سیلاب خون را ره به دریا بار ده |
در فراغت مُردم اى جان جهان رحمى بکن |
یا دلم خوش کن به وعدى یا به وصلم بار ده |
دل همى خواهد که قربانت شود در عید وصل |
جان لاغر را بپرور شیوه این کار ده |
یا رب آن ساعت که از دهشت زبان ماند زکار |
فیض را الهام حق کن طاقت گفتار ده |
بدان که، دل آدمى را یک روى وى در عالم روحانیت است و یک روى در عالم جسمانیت، تا هر مدد و فیض که از روح مىستاند در آن عالم قسمت کند، چه از دل به هر عضوى عرقى پیوسته است، تا مدد فیض روح به جمله اعضا برسد و حس و حرکت یابد و اگر فیض روح به یک عضو نرسد، به سبب سدهاى که در آن عرق که مجارى فیض است پدید آید، آن عضو از حرکت فرو ماند و مفلوج شود و اگر این سده در دل پدید آید و فیض روح یک طرفة العین از دل منقطع شود قالب از کار فرو ماند و حیات منقطع گردد.
و دل موصوف مىشود به صفات روح، یعنى حیات و علم و بصر و سمع و دگر صفات و استعداد آن دارد که اگر تصفیه یابد بر قانون طریقت، محل استواى صفت روحانیت شود و چون پرورش و تصفیه و توجه به کمال رسد، محل ظهور تجلى جمله صفات الوهیت گردد، با آنکه جمله کائنات در مقام پرتو تجلى، نورى از انوار و صفتى از صفات حق نتوانند بود.
اما آن که دل چیست و تربیت و تصفیه او به چیست و کمال او در چیست؟
حواس دل
بدان که، دل را صورتى هست و آن است که مضغه خوانند و او گوشت پارهاى است صنوبرى در جانب پهلوى چپ زیر سینه که جمله حیوانات را هست و او را جانى است روحانى که عقل نتیجه آن و آن مخصوص انسان است.
و دل را صلاحى و فسادى هست، صلاح او در صفاى اوست و فساد او در کدورت او و صفاى دل در سلامتى حواس اوست و کدورت او در بیمارى و خلل حواس او.
زیرا که دل را پنج حاسه است، چنانکه قالب را، چنانکه صلاح تن در سلامتى حواس او مىباشد، تا همگى عالم شهادت را بدان پنج حس ادراک نماید، هم چنین دل را پنج حس مىباشد، اگر آنها به سلامت باشند جملگى عالم غیب را از ملکوتیان و روحانیات بدان ادراک مىنماید.
چنانکه دل را چشمى است که مشاهدات غیبى به او مىبیند و گوشى که استماع کلام اهل غیب و کلام حق بدو مىکند و مشامى دارد که روایح غیبى به او استشمام کند و گامى دارد که ذوق محبت و حلاوت ایمان و طعم عرفان بدان یابد و هم چنان که حس لمس قالب را در همه اعضاست بالجمله اعضا را ملموساتمنتفع مىگردد، دل را عقل بدان نهج است، تا به جملگى دل به واسطه عقل از کل معقولات نفع مىبرد.
پس هر که را این حواس دل به سلامت نیست، فساد دل او را در آن است و هر که را در حواس دل خلل هست دوزخ و درکات وى از براى اوست که:
[وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ] «2».
و مسلماً بسیارى از جنّیان و آدمیان را براى دوزخ آفریدهایم [زیرا] آنان را دلهایى است که به وسیله آن [معارف الهى را] در نمىیابند، و چشمانى است که توسط آن [حقایق و نشانههاى حق را] نمىبینند، و گوشهایى است که به وسیله آن [سخن خدا و پیامبران را] نمىشنوند، آنان مانند چهارپایانند بلکه گمراهترند؛ اینانند که بىخبر و غافل [ازمعارف و آیات خداى] اند.
اطوار دل
و دل را اطوار مختلف است که:
[وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً] «3».
در حالى که شما را مرحله به مرحله [خاک، نطفه، علقه، مضغه، گوشت، استخوان و.] آفریده است.
طور اول: دل را صدر گویند و آن معدن گوهر اسلام است.
[أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ] «4».
آیا کسى که خدا سینهاش را براى [پذیرفتن] اسلام گشاده است، و بهره مند از نورى از سوى پروردگار خویش است.
و هر وقت که از نور اسلام محروم ماند معدن ظلم و کفر است که:
[وَ لکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ] «5».
ولى آنان که سینه براى پذیرفتن کفر گشادهاند، خشمى سخت از سوى خدا بر آنان است و آنان را عذابى بزرگ خواهد بود.
و محل وساوس شیطان و تسویلات نفس، صدر است که:
[یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ] «6».
از زیان وسوسهگر کمین گرفته و پنهان.
و صدر پیوست دل است و اندرون دل اینها راه نیست؛ زیرا که دل خزینه حق است و آسمان صفت است، اینها را به آنجا راه نیست کما قال:
[وَ حَفِظْناها مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ رَجِیمٍ] «7».
و آن را از هر شیطان رانده شدهاى حفظ کردیم.
طور دوم: از دل را قلب خوانند و آن معدن ایمان است که:
[کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ] «8».
اینانند که خدا ایمان را در دلهایشان ثابت و پایدار کرده.
و محل نور عقل است به مفاد:
[لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها] «9».
براى آنان دلهایى [بیدار و بینا] پیدا شود که با آن بیندیشند.
طور سوم: شغاف است و آن معدن عشق و محبت و شفقت است بر خلق:
[قَدْ شَغَفَها حُبًّا] «10».
که عشق آن نوجوان در درون قلبش نفوذ کرده.
و محبت خلق از شغاف نگذرد.
طور چهارم: فؤاد است و آن معدن مشاهده و محل رؤیت است که:
[ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى] «11».
آنچه را دل [پیامبر] دید [به پیامبر] دروغ نگفت.
طور پنجم: را حبة القلب گویند که معدن محبت حضرت عزت است و خاص آن محبت راست که محبت مخلوق را در آن گنجایش نیست.
هواى دیگرى در ما نگنجد |
در این سر بیش از این سودا نگنجد |
طور ششم: را سویدا گویند و آن معدن مکاشفات غیبى و علوم لدنى است، ومنبع حکمت و گنجینه اسرار الهى و محل علم اسما:
[وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها] «12».
و خدا همه نامها [ىِ موجودات] را به آدم آموخت.
و در وى انواع علوم کشف شود که ملائکه از آن محرومند.
اگر کرده غمت غارت هوش دل ما |
درد تو شده خانه فروش دل ما |
سرى که مقدسان از آن محرومند |
عشق تو فرو کوفت بگوش دل ما |
طور هفتم: را مهجة القلب گویند، در آن معدن انوار تجلىهاى صفات الوهیت است و سرّ:
[وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ] «13».
به یقین فرزندان آدم را کرامت دادیم.
این است و این جنس کرامت با هیچ نوعى از انواع موجودات نکردند.
پس تمامى صحت و سلامت و صفاى دل در آن است که به کلى از آفت بیمارى:
[فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ] «14».
در دلِ آنان بیمارىِ [سختى از نفاق] است.
خلوص یابد و همگى آن اطوار سر بر خط عبودیت نهند و هر طور به خاصیت آن معنى که در آن مودع است مخصوص گردد، بر وفق فرمان و طریق متابعت و چنانکه قالب را هفت عضو است و بر هفت عضو سجده فرمودهاند که:
امِرْتُ أنْ أسْجُدَ عَلى سَبْعَةِ أعْضاءٍ.
مأمورم که بر هفت عضو سجده کنم.
دل را نیز سجده بر هفت طور واجب است و سجده اول آن است که روى از همه مخلوقات بگرداند و از تمتعات دنیوى و اخروى اعراض کند و به همگى وجوه متوجه حضرت شود و از حق جز حق هیچ نطلبد.
ما زدوست غیر از دوست مقصدى نمىخواهیم |
حور و جنت اى زاهد بر تو باد ارزانى |
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- صافات (37): 6- 9.
(2)- اعراف (7): 179.
(3)- نوح (71): 14.
(4)- زمر (39): 22.
(5)- نحل (16): 106.
(6)- ناس (114): 5.
(7)- حجر (15): 17.
(8)- مجادله (58): 22.
(9)- حج (22): 46.
(10)- یوسف (12): 30.
(11)- نجم (53): 11.
(12)- بقره (2): 31.
(13)- اسراء (17): 70.
(14)- بقره (2): 10