فضیلتها چهارگونه اند : یکی از آنها حکمت است که قوام آن اندیشه است . [امام علی علیه السلام]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» دستور امام هادى (ع) براى خرید کنیزى ویژه‏

بشر بن سلیمان که پاکى را از جدش ابوایوب انصارى به ارث برده، در این روایت مى‏گوید: من در خانه بودم که درب را زدند. خودم دم درب‏ آمدم و آن را باز کردم. دیدم خادم وجود مبارک حضرت هادى، امام على نقى، امام دهم (ع)، است.

او به من گفت: بشر! حضرت هادى (ع) شما را خواسته است. گفتم: سمعاً و طاعاً. آدم پاک، مطیع منابع فیض است و آدم ناپاک، از منابع فیض اطاعت ندارد. ناپاکى‏که موجب مى‏شود او اطاعت نداشته باشد، کبر و خودبینى او است. حجاب تکبّر و استکبار نمى‏گذارد که انسان به اطاعت از خدا، انبیاء و ائمه طاهرین برخیزد: «وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَهِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ‏». «1» کبر، آلودگى است؛ کبر ناپاکى است و مانع اطاعت از خدا، انبیاء و ائمه طاهرین: مى‏باشد.

بشر در ادامه مى‏گوید: به محض این که کافورِ خادم به من اعلام کرد، وجود مبارک امام هادى (ع) شما را مى‏خواهد، من دوان دوان رفتم که به حضور حضرت برسم. خدمت حضرت نشستم و امام (ع) به من فرمود: محبت خانواده ما در قلوب شما و پدران شما بوده است. عجیب است که حضرت (ع) فرمود که این محبت را فرزندان این خانواده، از پدرانشان به ارث برده‏اند. معلوم مى‏شود که معنویات هم به ارث برده مى‏شود. اگر من معنویت داشته باشم، آن معنویت تا حدى به فرزندان من به ارث مى‏رسد. اگر من فاقد معنویت باشم، فرزندان من هم از من ارث معنوى نمى‏برند، مگر این که خداوند متعال به علتى عنایتى به من فرماید و قلبم ظرف معنویت بشود. حالا ممکن است یا در برخورد با استاد الهى، یا در برخورد با یک دوست الهى، یا در برخورد با یک کتاب، و یا در برخورد با یک حادثه که شاید هم به چشم نیاید، براى ما چنین اتفاقى بیافتد. ما درباره حضرت سیدالشهداء (ع) همین معناى ارث را در زیارت وارث مى‏خوانیم:

«السَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ آدَمَ صَفْوَهِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ نُوحٍ نَبِىِّ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ إِبْراهِیمَ خَلِیلِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ مُوسى کَلِیمِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ عِیسى رُوحِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ مُحَمَّدٍ حَبِیبِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا وارِثَ فاطِمَهَ الزَّهْراء.»

به راستى، امام حسین (ع) چه چیزى از انبیاى گذشته ارث برده؟ حضرت اباعبدالله الحسین (ع) تمام معنویات انبیاى خدا را به ارث برده است. این ارث، ارث مالى نیست. همان‏طورى که پروردگار عالم در قرآن مى‏فرماید، این قرآن ارث من است، و بعد هم بیان مى‏کند که چه کسانى این قرآن را به ارث مى‏برند: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنَا مِنْ عِبَادِنَا.» «2» کسى که قرآن را از خدا به ارث ببرد، به کجا مى‏رسد؟ به مقام قرب و مقام لقا.

معلوم مى‏شود محبت و ولایت اهل‏بیت: و پیغمبر عظیم‏الشأن اسلام (ص) ارثى معنوى است که بر پدران و مادران واجب شرعى و اخلاقى مى‏باشد که این محبت و مودت را به فرزندانشان منتقل کنند. آن‏ها باید بکوشند که فقط خانه به ارث نگذارند؛ فقط مال و پول به ارث نگذارند. بالاترین ارثى که‏ از یک پدر یا مادر براى فرزندانش مى‏تواند بماند، مودت و محبت پیغمبر (ص) و اهل‏بیت: است.

این‏ وظیفه پدران و مادران است که فرزندانشان را با این مجالس آشنا کنند؛ با قرآن کریم آشنا کنند؛ گاهى خودشان بنشینند و با فرزندانشان درباره این که پیغمبر (ص) و اهل‏بیت:، کشتى نجات در دنیا و آخرت هستند، صحبت کنند تا به تدریج این مودت و محبت به ارث داده بشود و دل، جان، مشاعر و سینه فرزندان از شربت بى‏نظیر مودت و محبت اهل‏بیت: پر شود. این سخن را امام هادى (ع) به بشر بن سلیمان فرمود که شما از گذشتگانتان مودت و محبت ما را گرفتید و از آن‏ها به ارث بردید. بعد حضرت فرمود، شما که داراى مودّت و محبت نسبت به ما هستید؛ مورد اطمینان ما اهل‏بیت: هستید. این مقام، مقام خیلى بزرگى است که در این دنیا با این همه جاذبه‏هاى مادى، امام معصوم به انسانى اطمینان کند و بگوید من نسبت به اسرارم، به تو مطمئن هستم؛ نسبت به اموالى که سهم امام است، به تو مطمئن هستم؛ نسبت به شیعیانم، به تو مطمئن هستم؛ نسبت به دنیا و آخرت مردم، به تو اعتماد دارم؛ یعنى یک شیعه باید این حد به کمال برسد. آنان انسان را با مال، با جان، با قیافه، با حوادث اجتماعى و با پدیده‏ها و مسایل خانوادگى‏ امتحان مى‏کنند و به این راحتى کسى مورد اعتماد امام واقع نمى‏شود. انسان باید از کوران امتحانات و ابتلائات سالم بیرون بیاید و خودش را به پیغمبر (ص) و ائمه: نشان بدهد که عیب قابل توجّهى در من نیست تا ائمه: به انسان اعتماد کنند تا از پس پرده غیبت، به خاطر اعتمادشان، مقامى معنوى را در اختیار انسان بگذارند. بعد امام هادى (ع) فرمود: بشر! از میان همه دوستان، براى سِرّى ناگفته، تو را انتخاب کردم؛ چون من مى‏دانم، تو این خبر و این سِرّ را به احدى نمى‏گویى. بشر مى‏گوید: عرض کردم، تسلیم هستم. بعد حضرت (ع) قلم مبارکش را برداشت و به خط ترکى رومى، روم شرقى که همین منطقه ترکیه و دامنه جبال آرارات بود، به زبان و به خطّ آن‏ها، نامه‏اى را نوشت و آن را در بسته تحویل من داد و دویست و بیست درهم هم پول به من داد که پول قابل توجّهى بود و سپس به من فرمود: فردا از سامرا به جانب بغداد حرکت مى‏کنى و وسط روز، در گذرگاه رود فرات مى‏ایستى. آن جا، وکیلانِ خریدى از طرف بنى‏عباس و جوانان پولدار اعراب‏ کنار معبر ایستاده‏اند و کشتى‏ها، و بلم‏ها و زورق‏هایى، به آن جا مى‏آیند و پهلو مى‏گیرند و وکلاى خرید بنى‏عباس و جوانان عرب براى خرید کنیز مى‏آیند؛ چون در آن بلم‏ها و در آن کشتى‏ها کنیزان اسیرى هست که مسلمانان آن‏ها را با پول مى‏خرند. شما آن جا مواظب باش. مرد کنیزفروشى به نام عمر بن یزید با بلم مى‏آید و پهلو مى‏گیرد. در میان کنیزان او، کنیزى است که دو لباس حریر بر تن اوست و یک روانداز را هم بر خود انداخته. هر کسى مى‏آید او را بخرد، این کنیز قبول نمى‏کند. به هر قیمتى که مى‏خواهند او را بخرند، او قبول نمى‏کند. کسى آمد که او را به قیمت سیصد دینار طلا بخرد، این کنیز به او گفت، اگر ثروت تو به اندازه ثروت سلیمان (ع) باشد و حشمتت هم به عظمت حضرت سلیمان (ع) برسد، من نخواهم گذاشت که عمر بن یزید من را به تو بفروشد. من باید خودم خریدارم را پیدا کنم. یک امتیاز این کنیز، آن است که نمى‏گذارد، خریدارى به او دست بزند، مثلًا بین کنیزان برود و دست بر روى شانه‏اش بگذارد و بگوید، من این کنیز را مى‏خواهم. اگر کسى حتى به یک قدمى‏اش برسد، او فریاد مى‏زند. این فریاد، به خاطر عفت، پاکى و طهارتش است؛ یعنى براى پاکى فریاد مى‏زند؛ براى این‏که خطر مى‏خواهد به عفت و ناموسِ مملکتى نزدیک بشود. در چنین موقعیتى باید همه داد بزنند؛ آن هم فریادى که خطر را براند و دور کند و سیطره خطر را بشکند؛ یعنى نگذارید دست نامحرمى به ناموس مسلمان‏ها برسد و حتى لباسش را لمس کند.

این کنیز نمى‏گذارد، نه کسى به او نزدیک شود، و نه کسى به لباسش دست بزند، و نه کسى هم او را بخرد. هرگاه چنین شود، او فریاد مى‏زند و از خود دفاع مى‏کند. این‏ها علایم این کنیز است.

بشر بن سلیمان مى‏گوید، من نامه و پول را برداشتم و همان روزى که وجود مبارک حضرت هادى امام على‏النقى (ع) فرمود، رفتم تا به کنار معبر فرات رسیدم. تمام جریاناتى را که امام برایم تعریف کرده بودند، من به چشم خود دیدم. امام (ع)، دفتر آفرینش و مصداق این آیه قرآن است: «وَ کُلَّ شَىْ‏ءٍ أَحْصَیْنَاهُ فِى إِمَامٍ مُبِینٍ‏» «3» «امام مبین»، غیر از امام معصوم چه کسى است؟ همه چیز را خداوند در وجود امام معصوم شماره کرده است؛ امام به تنهایى کتاب آفرینش است، کتاب نفسى پروردگار. طبق قرآن، ما سه کتاب در این عالم داریم: کتاب تکوین، کتاب تشریع و کتاب نفسى. در وجود امام هم خطوط کتاب تشریع ثبت است و هم خطوط کتاب تکوین. وگرنه او امام نبود؛ پیشوا نبود؛ واجب‏الاطاعه نبود؛ بلکه او مثل بقیه، فردى معمولى بود. دیدم که این کنیز دارد تمام برنامه‏هایى را که امام هادى (ع) فرموده بود، اجرا مى‏کند. عمر بن یزید گفت، خانم! تکلیف من چیست؟ شما که همه مشترى‏ها را دارى رد مى‏کنى؟ گفت، من به انتخاب خودم باید مشترى انتخاب کنم. اگر من را به غیر چنین کسى بفروشى، آن خریدار ضرر مى‏کند؛ چون من خودم را مى‏کشم و هلاک مى‏کنم؛ یعنى به قیمت جانت هم که شده، جایى که نباید قرار بگیرى، قرار نگیر.

ابن‏زیاد به میثم تمار پیشنهاد بیزارى از امیرمؤمنان (ع) را داد. میثم گفت، جایگاه بیزارى، جاى من نیست. ابن‏زیاد گفت، مى‏دهم بر سر همان دارى که تو را بر آن به صلیب کشیده‏ام، دست و  پایت را قطع کنند. گفت، دست‏ها و پاهایم را قطع کن، اما جایى که دارى من را به آن دعوت مى‏کنى، جاى من نیست؛ جایگاه انسان، ایمان است؛ کرامت است؛ عفت است؛ سداد است؛ درستى است؛ سلامت است؛ من را به آن جایى دعوت مى‏کنى که جاى من نیست. هر چند به قیمت جانم تمام بشود، به چنین جایى نمى‏آیم و چنین پیشنهادى را قبول نمى‏کنم.

کنیز گفت، اگر من را به کسى که من انتخاب نکردم بفروشى، من خود را هلاک مى‏کنم. بشر مى‏گوید: من خودم جلو آمدم و به عمر بن یزید گفتم، من نامه‏اى دارم که آن را یکى از بزرگان نوشته است؛ از این که امام (ع) به من فرموده بود، من به تو اطمینان دارم و مى‏خواهم سرى را به تو بگویم، مى‏دانستم که نباید اسم امام (ع) را ببرم؛ چون مأمورین مخفى بنى‏عباس به دنبال این بودند که حداقل تا مى‏توانند جلوى به وجود آمدن امام دوازدهم را بگیرند، و حداکثر هم به دنبال این بودند که اگر ایشان به وجود آمد، با پى‏جویى او را نابود کنند. خیلى باید آدم مورد اعتماد امام معصوم‏ باشد که سِرّ را فاش نکند. بشر گفت، این نامه را یکى از بزرگان نوشته و اخلاق، رفتار، کردار و وضع خود را در این نامه توضیح داده است. اگر اجازه مى‏دهى، من این نامه را به این کنیز هم بدهم که بخواند تا با خواندن اوصاف صاحب نامه، اگر دلش خواست، حاضر شود به او فروخته شود. عمر نامه را گرفت و به آن کنیز داد. کنیز نامه را باز کرد.

گوش مى‏خواهد نداى آشنا

آشنا داند صداى آشنا «4» کنیز کلمه به کلمه نامه را در زیر چادر عصمت و عفت نگاه کرد و مثل ابر بهار اشک ریخت، و بعد به عمر بن یزید گفت، من را به صاحب همین نامه بفروش.

بشر مى‏گوید، وارد قیمت شدیم تا بالاخره هر دو نفرمان بر سر قیمت دویست و بیست درهم توافق کردیم، و به همان دویست و بیست درهمى که‏ وجود مبارک حضرت هادى (ع) به من مرحمت کرده بود، کنیز را به من فروخت.

برادران مؤمن و شیعه! اعتماد تا کجا؟ که امام هادى (ع) به یک مرد غریبه تنها بگوید، به بغداد برو و کنیز جوانى را بخر و او را براى من به سامرا بیاور؛ چون امام مى‏داند که این مرد، نه نگاه به این کنیز مى‏کند، و نه سخن اضافه‏اى با او مى‏زند؛ یعنى یک شیعه باید نسبت به یک زن بیگانه و غریبه، این گونه باشد، نه اهل نگاه، و نه اهل سخن گفتن اضافه. این خواسته امام (ع) است؛ خواسته پیغمبر (ص) است؛ خواسته پروردگار است: «قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ .... وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَ‏». «5» نسبت به این وضع موجود که ما داریم، خدا و پیغمبر و ائمه: راضى نیستند. نسبت به این تماس با با نامحرم، نسبت به این وضع پارک‏ها، نسبت به این وضع فرودگاه‏ها، نسبت به این وضع اتوبوس‏ها، نسبت به این وضع تاکسى‏ها و نسبت به این وضع‏ مغازه‏ها که در آن‏ها رعایت محرم و نامحرمى نمى‏شود، و نسبت به این وضع ناهنجار که گروهى از زنان و دختران با مو و روى باز و گاهى هم با بدن باز و با نمایش زینت‏هاى‏شان، در جامعه ظاهر مى‏شوند. خدا، انبیاء و ائمه راضى نیستند؛ چرا که این برنامه‏ها مبدأ تولید انواع گناهان و مفاسد است و سبب در هم شکسته شدن پایه‏هاى اساسى خانواده و جامعه، و ازدیاد طلاق و کثرت گناه مى‏گردد.

 

راز دستور امام هادى (ع) به روایت نرجس‏

 

بشر مى‏گوید: به آن کنیز گفتم، خانم! شما صاحب این نامه را شناختید که حاضر شدید به او فروخته شوید؟ گفت: مگر هنوز ایمانت کامل نیست و در دلت نسبت به معرفت به فرزندان انبیاء اشکال دارى. من کنیز نیستم و پادشاه‏زاده هستم. اسم من ملیکا است و دختر یشوآ فرزند سلطان روم شرقى هستم، و مادرم از فرزندان حواریونى است که به شمعون بن صفا، وصى حضرت عیسى (ع)، منتسب هستند. داستان من داستان ساده‏اى نیست. بشر بن سلیمان! امام زمان تو را بى‏علت به دنبال‏ بردن من نفرستاده است. من حکایت بسیار عجیبى دارم که آن را برایت نقل مى‏کنم، و آن را نقل کرد تا این نقل بماند و به ما برسد و ما هم از این داستان پندها، عبرت‏ها و درس‏ها بگیریم: «لَقَدْ کَانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَهٌ لِاولِى الْأَلْبَابِ‏». «6» جاهلان از این حکایت‏ها درس نمى‏گیرند و تنها عاقلانند که از آن‏ها درس مى‏گیرند: «لَقَدْ کَانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَهٌ لِاولِى الْأَلْبَابِ.» «7» خانم ماجرا را چنین نقل کرد: پدربزرگم که سلطان روم بود، من را که سیزده سالم بود وخیلى هم برایش عزیز بودم و نوه مورد علاقه‏اش بودم، صدا زد و گفت: دخترم! مى‏خواهم زمینه ازدواج تو را با برادرزاده‏ام فراهم کنم. پدربزرگم قصر را زینت کرد و تخت مهمى را گذاشت و مى‏خواست پسر برادرش را بر بالاى آن بنشاند. از سیصد نفر از علماى مسیحى، هفتصد نفر از بزرگان قوم و چهارهزار نفر از اشراف، اعیان و سرشناسان پایتخت هم براى این بر تخت نشستن برادرزاده‏اش‏ دعوت کرد و بعد او را آوردند و بر روى تخت نشاندند. همین که او بر آن تخت نشست، پایه‏هاى تخت از هم در رفت و سرنگون شد و پسر برادرش افتاد. کشیشان و رهبانان مسیحى به پدربزرگم گفتند، ما فکر مى‏کنیم در این برنامه نحوستى باشد. پس ما را آزاد کن که برویم. پدربزرگم مخالفت کرد و دوباره پایه‏هاى تخت را برپا کردند و تخت را آماده نمودند. همین که پسر برادرش را بر روى تخت گذاشتند، همه صلیب‏هایى که منحرفان مسیحى ساخته و کنار آن تخت چیده بودند، ریختند و دوباره پایه‏هاى تخت از هم جدا شد و پسر برادرش هم افتاد. مجلس را جمع کردند. همه از این اوضاع متعجّب بودند. پدر بزرگم خیلى متأثر و ناراحت به درون دربار رفت. شب شد و من خوابم برد. در عالم خواب، جد مادرى‏ام، شمعون بن صفا را دیدم که با انسانى الهى به نام محمد بن عبدالله (ص)، پیغمبر با عظمت اسلام، رو به رو شده است. او به جد مادرى من گفت، من آمده‏ام از این دختر که از نسل تو است، براى فرزندم خواستگارى کنم. بعد فرزندش را نشان داد و اسمش را برد و گفت، او امام حسن عسکرى (ع) است. عیسى بن‏ مریم (ع) به شمعون بن صفا، جد مادرى‏ام گفت، به این وصلت رضایت بده که عزت و شرف خانوادگى تو در این وصلت است.

من در این جا بر روى کلمه‏اى اصرار کنم و رد بشوم: با خانواده‏اى ازدواج بکنید که باعث عزت و شرف شما باشد.

در آن عالم رؤیا، عیسى مسیح (ع) به شمعون بن صفا گفت، این ازدواج را بپذیر که این پیوند مایه عزت و شرف است. پیغمبر (ص) پول کلانى را که نمى‏خواست مهر کند و کاخ هم که نمى‏خواست به عروس و داماد بدهد. مسیح (ع) که عزت و شرف را در پاکى‏ها مى‏دید: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً». «8» گفت، قبول دارم. پیغمبر (ص) به مسیح (ع) فرمود، من خودم عقد این پسر و دختر را مى‏خوانم، و سپس خطبه عقد را خواند و من از خواب بیدار شدم. از آن وقت من غرق در تعجّب هستم که این چه خوابى بوده؟ من از ترس کشته شدن، بیم داشتم که ماجراى خوابم را براى پدر و پدربزرگم بگویم و در خودم آن را پنهان نمودم. بعد از این خواب، عشق دیدار حضرت عسکرى (ع) تمام وجود مرا فراگرفت و من از خوردن و آشامیدن بازماندم و بدنم ضعیف شد و به شدت بیمار گشتم. در شهرهاى روم، پزشکى نبود، مگر این که پدربزرگم او را براى درمان من آورد، ولى آن‏ها از درمان من مأیوس شدند. روزى پدربزرگم به کنار تختخوابم آمد و گفت، عزیز دلم! تو هر چیزى بخواهى، من آن را براى تو فراهم مى‏کنم. گفتم: پدربزرگ! دلت مى‏خواهد مسیح و مریم 8 به من نظرى کنند و من را شفا دهند. گفت، آرى، عزیزم! مریضى‏ات زندگى همه ما را به هم زده. گفتم، شما تعدادى اسیر مسلمان در زندان‏هایتان دارید، آن‏هارا آزاد کنید تا من شفا داده شوم؛ یعنى اگر مى‏خواهید مریض‏هایتان معالجه شوند، غیر استفاده از دوا، کار خیر هم بکنید؛ گرفتارى را نجات بدهید؛ زیر بغل افتاده‏اى را بگیرید؛ مشکل یک مشکل‏دار را حل کنید، چنین کارهایى در علاج بیمار شما مؤثر است.

پدربزرگم که به آزادى اسرا اقدام نمود، حالم خوب شد و کمى توانستم غذا بخورم. بعد از چهار شب، خواب دیگرى دیدم. این بار دیدم که دو خانم آمدند و در دو طرفم ایستادند. یکى از آن‏ها، مریم (س)، مادر عیسى (ع)، بود و دیگرى هم فاطمه زهرا (س)، دختر پیغمبر اسلام. تا حضرت زهرا (س) را شناختم، دامانش را گرفتم و گفتم، خانم! اگر من را براى پسرتان عقد کردید، پس پسرتان کجاست؟ چرا نسبت به من وفادارى نمى‏کنید و به من جفا مى‏نمایید؟ فاطمه زهرا (س) فرمودند، پسر من به تو چه جفایى کرده؟ گفتم، تنها یک شب من او را پیش پدرتان پیغمبر (ص) دیدم و تا حالا دیگر او را ندیده‏ام. این پسر کیست و چرا به خواستگارى من نمى‏آید؟ فاطمه زهرا (س) به من فرمود، این امر علت دارد. پرسیدم: علتش چیست؟ ایشان فرمود، علتش این است که تو مشرک هستى و در آیین غلطى به سر مى‏برى. هر چشمى که نمى‏تواند امام عسکرى (س) را ببیند. گفتم: چکار کنم تا او را ببینم؟ حضرت فرمود، شهادتین را بگو و از آلودگى شرک و آلودگى آیین غلط مسیحیت پاک شو:

غسل در اشک زدم کاهل طریقت گویند پاک شو اول و پس بر آن پاک انداز «9» در خواب، من با تمام وجودم، به دست حضرت زهرا (س) مسلمان شدم. بعد حضرت به من فرمود، از فردا شب به بعد، هر شب پسرم به تو سر مى‏زند. دیگر، از فرداى آن شب، امام عسکرى (ع) را در خواب مى‏دیدم. یک شب امام عسکرى (ع) را خواب دیدم که به من فرمود، ملیکا! به زودى بین پدربزرگت و مسلمان‏ها جنگى مى‏شود، سه و چهار نفر از زنان دربار را انتخاب کن و بعد برو خود را به لشکر مسلمان‏ها نزدیک کن. مسلمان‏ها مى‏آیند تو را دستگیر مى‏کنند و به بغداد مى‏آورند. ما کسى را به بغداد مى‏فرستیم تا تو را بیاورند. این داستان من بود.

 

مژده امام هادى (ع) به نرجس به ولادت امام‏عصر (عج) از او

بشر مى‏گوید: وقتى خانم ملیکا را به سامره آوردم و او به خانه حضرت هادى (ع) وارد شد، در اولین بارى که در بیدارى چشم این انسان والا به امام هادى (ع) مى‏افتد، حضرت به او مى‏گوید، نرجس، و او را به اسم اصلى‏اش صدا مى‏زند. بعد از او مى‏خواهد بنشیند و به او مى‏گوید که آیا دلت مى‏خواهد در اولین برخوردت این مبلغ پول را به عنوان هدیه و چشم روشنى به تو بدهم، یا این که مژده‏اى را به تو بدهم. خوش به حال قلب‏هایى که از پول آزاد است. نرجس گفت: یابن رسول‏الله! پول نمى‏خواهم و مژده را مى‏خواهم. حضرت (ع) فرمود: به تو مژده مى‏دهم که آن کسى که در عاقبت، تمام دنیا را پر از عدل و داد مى‏کند، بعد از آنى که پر از ظلم و جور شده، از تو به دنیا مى‏آید. تو این قدر پیش خدا ارزش پیدا کرده‏اى که ظرف وجود تو، شایستگى تربیت کردن پرچمدار عدل جهانى را دارد. او که نتیجه همه انبیاء و امامان است، از رَحِم تو به دنیا مى‏آید. بعد حضرت فرمود، خواهر، حکیمه خاتون! بیا ایشان همان خانمى است که درباره او به تو مى‏گفتم. او را ببر و حلال و حرام خدا را به او یاد بده. عبادت‏ها را به او یاد بده؛ یعنى اگر مى‏خواهید ظرف وجودتان، شایستگى‏ منابع فیض حق را پیدا کند، عبادت خدا کنید و رعایت حلال و حرامش را بنمایید. «10» حکیمه خاتون یک روز آمد و به برادرش حضرت هادى (ع) گفت: این دختر همه تعالیم دین را یاد گرفته است و به زیبایى هم خدا را عبادت مى‏کند. بعد حضرت فرزندش، امام حسن عسکرى (ع)، را صدا زد و به او فرمود: پسرم! این دختر، لایق آن شده که من او را براى تو عقد کنم. سپس او را براى امام عسکرى (ع) عقد کرد و پس از گذشت مدتى، حضرت نرجس (س) به شوهرش، امام عسکرى (ع)، گفت: به من مژده شده بود که من حامله مى‏شوم، ولى چرا چنین نشدم؟ حضرت به او فرمود: شما الان حامله هستى، ولى حاملگى‏ات، مثل حاملگى مادر موسى است. این سرّ خداست که در شکم تو مى‏باشد. این حجت خدا و بقیه‏الله است. هر چشمى نباید او را ببیند و هر گوشى نباید صدایش را بشنود تا شب پانزده شعبان که به منزله شب قدر است. در شب پانزدهم، امام عسکرى (ع) فرمود: امانت خدا امشب بى درد به‏

دنیا مى‏آید؛ یعنى با خدا، پیغمبر و امامان بسازید که همه دردها علاج است. بى‏درد به دنیا مى‏آید. نیمه شب بود که حضرت حجت (عج) به دنیا آمد. مادرش مى‏گوید، به محض این که حضرت از بدن من جدا شد، صدایش در آمد: اشهد ان لا اله الاالله و ان جدى رسول الله، و همین‏طور ادامه داد و شهادت داد به امیر مؤمنان (ع)، به حضرت مجتبى (ع)، به حضرت سیدالشهداء (ع)، به زین العابدین (ع)، به امام باقر (ع)، امام صادق (ع)، به موسى بن جعفر (ع)، به حضرت رضا (ع)، به حضرت جواد (ع)، به حضرت هادى (ع) و به پدر بزرگوارش و به عنوان امامان واجب‏الاطاعه به آنان سلام کرد. بعد امام عسکرى (ع) گفت: او را پیش من بیاورید. در همان آغوش اول، امام (ع) به شانه فرزندش نگاه کرد و دید بر شانه‏اش این آیه مهر خورده: «وَ نُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِى الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ‏». «11»

خدایا! ما را از شیعیان واقعى امام زمان قرار بده. خدایا! ما را مورد محبت امام عصر قرار بده. خدایا! به احترام امام زمان (عج) اسرائیل را نابود کن و مسلمان‏ها را پیروز فرما. دین ما، کشور ما را از حوادث حفظ فرما و دختران و پسران ما را از شرّ فرهنگ غرب در امان و محفوظ بدار.

 

پی نوشت ها:

 

______________________________

(1) 1. بقره: 34.

(2) 1. فاطر: 32: ما این قرآن مجید را به ارث دادیم به کسانى که بنده انتخاب شد ما بودند.

(3) 1. یس: 12.

(4) 1. عمان سامانى.

(5) 1. نور: 30- 31.

(6) 1. یوسف: 111.

(7) 2. همان‏

(8) 1. احزاب: 33.

(9) 1. حافظ.

(10) 1. شیخ صدوق، کمال ‏الدین و تمام النعمه، ص 418- 423.

(11) 1. قصص: 5.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 91/8/15 :: ساعت 10:42 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

مرنجان و مرنج
عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 113
>> بازدید دیروز: 117
>> مجموع بازدیدها: 1372811
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
کنج دل🩶
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
دانشجو
(( همیشه با تو ))
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه
سلام
بخور زار
اشک شور
منتظران

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





































































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب