در کتب تاریخ و اخبار آورده اند:
در عهد قدیم بازرگانى بود بسیار متموّل و صاحب ثروت و اکثر اوقاتش مستغرق جمع مال و در فکر به دست آوردن ثروت بود.
بعد از انقضاى مدّت اجلش روزى ملک موت به در خانه خواجه آمد و درب خانه را کوفت، غلامان در گشودند. شخص مهیبى را دیدند. به او گفتند: که را مى خواهى؟ گفت:
خواجه را. گفتند: خواجه از براى چون تو کسى بیرون نمىآید برو. در را ببستند و رفتند.
دیگر بار محکمتر از اوّل در کوفت، این مرتبه خواجهها رفتند و چماقها کشیدند که تو کیستى که این چنین گستاخانه در مىکوبى و پاس عزّت خواجه نمىدارى؟ گفت: من ملک موتم که به قبض روح خواجه آمدهام. ملازمان از این حرف متأثّر شده به خدمت خواجه آمده ماجرا به عرض وى رسانیدند. خواجه از استماع این حرف بر خود لرزیدو گفت: بروید و به زبان خوش بگویید که شاید اشتباه کرده باشى و به قبض روح دیگرى مأمور باشى. رفتند و گفتند، گفت: نه من غلط نمىکنم، بگویید آماده باشد. غلامان خبر آوردند. خواجه بیچاره غیر تسلیم چارهاى ندید و به جز تسلیم علاجى نداشت، به صندوقهاى زر و جواهر خطاب کرد: من از براى جمع شما عمر عزیز خود تلف کردم و سرمایه وجود و هستى خود باختم و براى شما به زحمت و ریاضت هرچه تمامتر شبها به روز و روزها به شب رسانیدم، حالا براى من چه مىکنید و چه کمکى به من مىنمایید.
ثروت هنگفت او به زبان حال گفتند: زمام اختیار ما به دست تو بود، و مىتوانستى که آخرت خود را به وسیله ما آباد کنى، اما به فکر این حقیقت نیفتادى و اکنون از ما به جز یک کفن نفعى ندارى!!
به زن و فرزند خود خطاب کرد: من از براى شما به توهّم باطل و تخیّل عاطل که شما به زحمت نیفتید، در راحت به روى خود بستم و این همه مال جمع کردم که لحظات دیگر به شما مىرسد، اکنون براى من بیچاره چه مىکنید؟
زن و فرزند به زبان حال گفتند: از ما به جز این که تو را به لوازم تغسیل و تکفین و تدفین برسانیم کارى برنمىآید، غرض این که از هر کدام سؤالها کرد و جوابهاى رد شنید تا به هزار حسرت و ندامت شربت تلخ مرگ را چشید!!
حاصل آن که، چنان که طول امل موجب به زحمت افتادن و ندامت و پشیمانى است و علت گرفتار شدن انسان در زندان دنیاست، قصر امل باعث راحت دنیا و خوشحالى در زندگى و نجات ابدى در عالم آخرت است