می توان جهان را بدون حجاب دید؟ بسیاری چیزها دیگرگونه دیده خواهند شد اگر تنها شماری از حجاب ها را کنار بزنیم. کنار زدن همه حجاب ها ممکن نیست شاید و شاید انسانی نیست یعنی از طاقت انسان خارج است. اگر هم از عهده بسیار قلیل کسانی برآید سودی برای عموم در آن نیست. چرا که آنان از تجربه خود گفتگو نتوانند کرد و اگر کنند کس از ایشان نخواهد پذیرفت یا زبان و بیان ایشان درک نتواند کرد.
منتهای همه چیزها خداوند است و در منتهای همه چیزها او ایستاده است و کس با او در آن چه او می تواند، برابری نتواند کرد. او یگانه است و تنها. به آدمی اگر چنان پرده دری نصیب شود همان می شود که در تجربه شماری ازغول های ما آمده است: گنگ خوابدیده ای می شوند که از آنچه دیده اند با کسان گفتن نتوانند. بگویند هم کس نتواند دانست که چه می گویند. در سخنی که دیگران را نتوان شریک کرد "سود"ی نیست.
ما در حجاب های گوناگون می زییم اگر تنها شماری از آن حجاب ها را کنار بزنیم گونه دیگری خواهیم دید. برای این دیدن تمرین دربایست است. شنا کردن بر خلاف آب اصلا آسان نیست. آسان رفتن با جمع است که البته هیچ بد نیست. اما جهان تغییر کرده است. در جهانی که کلیشه ها و شایعه ها و باورهای بی بنیاد مسلم انگاشته از صدها راه آشکار و هزاران راه نهان منتشر می شوند گاه باید ایستاد و نگاه کرد که مبادا با جمع "نمی رویم" با جمع "برده می شویم".
یکی از حجاب های بزرگ قدرت است. قدرت مادی یا اجتماعی یا معنوی یا علمی و هر نوع قدرت دیگری که می توان تصور کرد و همه آنها به این یا آن شکل نهایتا سیاسی است سیاسی یعنی متکی به نوعی نفوذ نهاناشکار در دیگران دیگرانی که در گروه های جامعه تقسیم و توزیع شده اند. هر نوع قدرتی نهایتا سیاسی است. ادعای من این است که آنچه چیزی را برای ما جلوه می دهد نه خود آن چیز و کیفیت های آن که هاله قدرتی است که با آن همراه است. شاید کسی یا کسان دیگری هم چنین چیزی را گفته باشند. نمی دانم. ولی من از مشاهده خود می گویم. کاملا ممکن است که دیگرانی هم به همین مشاهده رسیده باشند. کار من نیست. اما می دانم که در میان ما ایرانیان چنین مشاهده ای بروشنی بیان نشده است یا بروشنی دریافت نشده و شناخته نیست. شاید چون ما مردمی هستیم که بسادگی و بشدت شیفته می شویم-هنوز. شاید هم به زبان قدرت اگر بگوییم: چون قدرتی در خود نیافته ایم شیفته قدرت های اطراف خود شده ایم.
برای همین است که ما در غرب همیشه شیفته بوده ایم. سفرنامه هامان را ببینید. روح حاکم بر نوشته هامان را بسنجید وقتی از هر آنچه غربی است گفتگو می کنیم. ( گویا نیاز به آوردن شاهد نباشد ولی اگر خواستید شماره آخر لوح چاپ تهران را ببینید که تازه با سردبیری یک آدم اهل فکر و انتقاد منتشر می شود و آن مصاحبه با خانمی ساکن محله بارنت لندن را بخوانید که سرشار از مقایسات دو دنیای آنجا و اینجا و سرشارتر از حس حسرت است و شیفتگی. حتی در یک بحث ظاهرا زبانی هم این اصل گرفتن دنیای غربی و انگلیسی زبان مسلط است. منظورم این مقاله است در همان مجله: من اینگلیسی بلد بود. )
من سه مثال می آورم: سکس و آنچه فحشا توصیف می شود ، تقدیس خاطره جانبازی ها و رشادت های کشتگان جنگ، و نام خیابان هایی که در دنیای ظاهرا سکولار و غیرمذهبی غرب اسامی قدیسین را بر خود دارند.
این روزها در بریتانیا روزهای یادآوری از جنگ های اول و دوم جهانی و کشتگان آن بود که اوج آن در روز یکشنبه در مراسم گل گذاری پای ستون یادبود جنگ برگزار شد با حضور ملکه و نخست وزیر و کهنه سربازان عهد جنگ دوم و بازماندگان کشتگان، یا دوست دارید: شهدا، و تقریبا تمام کسانی که سرشان به تنشان بیارزد. این مراسم همه ساله برگزار می شود و خیلی خیلی جدی است. نه تنها در سطح رسمی و مقامات که در سطح مردم عادی هم. تقریبا از دو سه هفته قبل گروههای وسیعی از مردم و تقریبا تمام چهره های تلویزیونی و هنری و سیاسی گل کاغذی سرخ خشخاش به سینه می زنند که شبیه همان شقایق خودمان است تا نشان دهند که به نهاد خیریه ای که به یادمان جنگ و رسیدگی به بازماندگان سربازان و جانبازان جنگ اختصاص دارد کمک کرده اند ( در بسیاری مغازه ها گل کاغذی خشخاش را می فروشند که پولش صرف همین کار می شود. ) آنها برای همه جنگیده اند و هنوز همه از آنها یاد می کنند و ایشان را بزرگ می دارند.
حس خودتان را در باره جنگ اخیری که از سر گذراندیم و هنوز یک نسل هم بر آن نگذشته قیاس کنید با یادمان جنگ در اینجا. در همان بارنت که از اتفاق خانه من هم آنجاست میدان کوچکی هست که به یاد شهدای جنگ اول، لابد از محله بارنت، برافراشته شده است و بر آن نام کشتگان هشتاد سال پیش هنوز خواناست. این ستون هر سال تمیز می شود و همیشه سال بر پای آن دسته گلی و دسته گل هایی هست. این روزها که مملو از دسته گل است در انواع رنگارنگش.
سخن دراز نگویم. چقدر در این شهر بر در و دیوار نام این یا آن قدیس دیده می شود. جمهوری اسلامی هم ندارند. اما در نمایه راهنمای شهر لندن 3-4 صفحه فقط نام خیابان هایی فهرست شده که با "سنت" (قدیس) شروع می شود و هر صفحه چهار ستون دارد و هر ستون بیش از 60-70 نام. یعنی دست کم در این شهر مثلا کفر، هزار خیابان با نام قدیسان نامیده می شود. و این تازه نام خیابانهاست. بسیار بیمارستان ها و مدرسه ها و باغ ها و مکان های عمومی و حتی شهرها نام قدیسین را بر خود دارند - هنوز.
از معنویت غربی بیایم به سراغ مادیت او. می گویند در ایران و افغانستان و آسیای میانه و روسیه و کجا و کجا فحشا یعنی روسپیگری فراوان شده است. یعنی که لابد اشکالی در کار ما جوامع پدید آمده که باید شرمسار آن باشیم. من فعلا وارد این بحث در مورد کشورهای خودمان نمی شوم اما که می گوید که روسپیگری اینجا کمتر است یا کم آسیب تر است؟ فکر می کنید اینهمه دختر که به اروپا قاچاق می شود برای که خدمت می کنند؟ ولی قصه به این نوع دختران هم که ورود و عرضه آنها بازارهای برده فروشی قدیم را تداعی می کند ختم نمی شود. سکس و تجارت های گوناگون وابسته به آن اینجا سازمان داده شده و یکی از پر درآمدترین پیشه ها و نهادهای اجتماعی در غرب است. هیچکس هم شرمسار این واقعیت نیست.
راستی تولید کننده های بزرگ فیلمهای پورنو کدام کشورهایند؟ از آن بالاتر ما شرمنده می شویم وقتی می بینیم هنوز دختران 12 ساله را در کشورهامان شوهر می دهند و می خواهیم قانون بگذرانیم که سن ازدواج به 15 و 16 و 18 برسد. فکر می کنیم ما قرون وسطایی هستیم که با دخترانمان چنین می کنیم. اما برایتان جالب است که بگویم همین چند هفته پیش چگونه خانم نویسنده روزنامه گاردین( پنجشنبه 16 اکتبر) با کمال اعتماد به نفس مقاله بلندی نوشته بود در دفاع از اینکه باید سن مجاز برای داشتن روابط جنسی را به 12 سال برای دختران تقلیل داد تا آنها به جای پنهانکاری از ترس قانون آشکارا از لذت جنسی بهره ببرند و بگذارند غریزه پی بازی برود. نگویید این با آن فرق دارد. فرق ها را می دانم. و نه این نه آن را توصیه و دفاع نمی کنم. اما در یک جامعه سکس برای 12 ساله ها تجویز می شود و در یک جامعه ازدواج. چرا یکی نقض حقوق آدمیزاد است و دیگری عین تمدن و پیشرفت؟ قدرت قاهره غرب همه چیز غربی را پیش چشم ما و دیگران آراسته است.