آورده اند که بشر حافى در بدایت جوانى، رندى بود پرده حیا از پیش برداشته، و به شوخ چشمى و بىباکى رایت فاسقى و ناپاکى برافراشته، پیوسته مسکن او در خرابات و مصاحب خراباتیان بودى و اسباب فساد مهیا ساختى، هر شام در پرده ظلام جان معصیت به کام رسانیدى، و هر صباح از چنگ خمیده قامت، نواى حى على الصبوح شنیدى.
روزى افتان و خیزان چنان که عادت مستان و طریق هواپرستان باشد، در کوچه اى مى گذشت، ناگاه در میان راه کاغذ پاره اى دید افتاده و بسم الله الرحمن الرحیم بر آن نوشته، نفس بى ادب چشم احترام فرو بسته خواست که بگذرد، ناگاه پاسبان قصر دل که مدد توفیق ربانى است نهیب بر او زد که اى بشر، دلیرى بسیار کرده اى، خداى خود را بى شمار رنجانده اى، راه صلح گشاده دار و بیش از این بر دل تیره پرده غفلت مگذار، اى غافل از نام دوست برگذشتن ناجوانمردى تمام، و با اسماء الهى بى حرمتى کردن در مذهب مردى و مروت حرام.
این نکته در دل بشر اثر کرد، دست بر دو آن کاغذ را از خاک برداشته، بوسید و بر دیده مالید و با مقدارى عطر، مطیب و خوشبو گرانید در موضعى پاک نهاد و سپس روى به خرابات آورده در گوشه مصطبه مأوى گرفت و مشغول عمل خود گردید، لطف ازلى حسن معامله او را پسندیده، توفیق را رفیق او گردانید تا آن که به دست موسى بن جعفر (ع) توبه نمود.
داستان توبهاش چنین است: که آن حضرت از پیش خانه بشر گذشت و آواز ساز و غلغله دف شنید، کنیزکى را به در خانه دید، از آن کنیزک پرسید صاحب تو آزاد است یا بنده؟ کنیزک گفت: آزاد، آن سرور فرمود: راست گفتى اگر بنده بود بندگى مى کرد و بى ادبى نمود، و گستاخى نمى کرد! و از خداى تعالى اندیشه مى کرد، سپس از آنجا گذشت، کنیزک به درون خانه رفت و گفتگوئى که میان او و حضرت شده بود براى ارباب خود بشر بازگو کرد، بشر با شنیدن گفتار امام از خواب غفلت بیدار شد و با پاى برهنه از خانه بیرون دوید و با شتاب تمام دنبال آن حضرت روان شد، تا به محضر آن مربى حقیقى و هدایتگر واقعى رسید، خود را در پاى مبارک حضرت انداخت و بر دست همایون او رایت ندامت و توبه برافراخت، و همواره پاى برهنه بود تا به عالم بقا رخت کشید! بشر به خاطر حرمت نهادن به اسم حضرت حق محتشم و محترم هر دو سراى شد و دبدبه عزت و طنطنه حشمتش در افواه و السنه افتاد.
بنده مؤمن که پیوسته به دل و جان «و به عمل و اخلاق» این نام «و مفهومش، و این اسم و معنایش» را برمى دارد و به عطر اخلاص معطر مى گرداند و در درج دل محفوظ مى دارد بنگر «که از سوى صاحب اسم که رحمانیت و رحیمیتش ظاهر و باطن هستى را فرا گرفته» چه روح راحتى و چه بشارت و کرامتى یابد؟!