از سفارشاتى که خداى مهربان به پیامبرش داشت این بود که نظرش را به آنچه نظر مىکند نظر عبرت و پند گرفتن قرار دهد.
نظر، از جهت لغت به معناى با دقت و تأمّل نگریستن به دنیا و حوادث و احوال امتهاى گذشته براى پندگیرى و عبرت گرفتن است.
مثلًا انسان هنگامى که به خانهى مخروبهاى مىگذرد باید با نظر عبرت به آن بنگرد و دقت کند که گویا آن خانهى مخروبه پردهى گذشتهاش را نشان مىدهد که معمار و بنا و کارگرى که مرا ساختند و فروشندگانى که مصالح مرا تأمین نمودند و مالکانى که مرا خرید و فروش کردند و عروس و دامادى که در من حجله آراستند و مهمانانى که با ذوق و شوق در اتاقهایم بر سر سفره نشستند همه و همه پس از مدتى کوتاه با داشتن هزاران آرزو سر به تیرهى تراب نهادند و بدنهایشان پوسید و خوراک مار و مور شد و من براى عبرت دیگران به صورت مخروبه به جا ماندهام. تو مواظب باش که به عناصر مادى مغرور نشوى و از رعایت حلال و حرام و حقوق مردم باز نمانى که به همین نزدیکى روابط و علایقت با همهى امور مادى و خانه و زندگى قطع مىشود و به سراى دیگر براى حساب پس دادن انتقال مىیابى. و این مقدار امور مادى از دست رفتنى ارزش ندارد که تو از جان و بدن و بویژه دین و ایمانت براى به دست آوردن آن مایه بگذارى!
قرآن مجید مىفرماید:
«قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ» «1».
بگو در زمین گردش کنید، سپس با تأمّل و دقت بنگرید که سرانجام تکذیب کنندگان حقایق چگونه بود؟!
«قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصِیرُ أَ فَلا تَتَفَکَّرُونَ» «2».
بگو آن که کور دل است و حقایق و حوادث را با دیدهى دل نمىنگرد با کسى که بصیر و روشنبین است یکسانند، آیا اندیشه نمىکنید؟
«لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ...» «3».
یقیناً در داستانهاى ایشان (که قرنهاست گذشتهاند) براى صاحبان خرد پند و عبرت است.
«قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ» «4».
بگو: در زمین گردش کنید پس با تأمّل و دقت بنگرید که سرانجام گنهکاران چگونه بود؟!
امیرالمؤمنین علیه السلام در روایاتى مىفرماید:
إذَا أحبّ اللَّهُ عَبداً وَعَظَه بِالعِبَر «5»
. هنگامى که خدا بندهاى را دوست بدارد او را با عبرتها موعظه مىکند.
فِى کُلِّ نَظرَةٍ عِبرة «6»
. در هر تماشاى بادقت و تأملى عبرتى است.
إنّ ذِهاب الذاهِبین لَعِبرةٌ لِلقومِ المُتَخَلّفین «7»
. در رفتن رفتگان عبرتى است براى گروه بازماندگان.
مَا أکثَرَ العِبَرَ وَأقَلَّ الإعتِبارَ «8»
. عبرتها چه زیاد و فراوان است و عبرت گیرنده چه کم و اندک است.
از امام صادق علیه السلام روایت شده است:
کَانَ أکثَرَ عِبادَةِ أبى ذرٍّ رَحِمهُ اللَّهُ عَلیه التَفَکُّرُ والإعتِبارُ «9»
. بیشتر عبادت ابوذر (رحمه اللَّه علیه) دو خصلت بود: اندیشه و عبرت آموزى.
امام صادق علیه السلام در روایتى پندآموز فرموده است:
به آنچه از دنیا گذشته عبرت گیرید، آیا دنیا براى کسى بقا و دوام داشته است؟ یا کسى از بلندقدر و فرومایه و توانگر و تهیدست و دوست و دشمن باقى مىماند؟ همچنین آنچه از دنیا نیامده با آنچه گذشته از آب به آب شبیهتر است. پیامبر فرمود: مرگ به عنوان پند دهنده و عقل از جهت راهنمایى و تقوا از نظر زاد و توشه و عبادت و بندگى به عنوان شغل و خدا از جهت مونس بودن و قرآن از نظر روشنگرى براى شما کافى است «10».
عبرتها در رباعیات بابا طاهر
به گورستان گذر کردم کم و بیش |
بدیدم حال دولتمند و درویش |
|
نه درویشى به گورى بىکفن ماند |
نه دولتمند برد از یک کفن بیش |
|
به قبرستان گذر کردم صباحى |
شنیدم ناله و افغان آهى |
|
شنیدم کلهاى با خاک مىگفت |
که این دنیا نمىارزد به کاهى |
|
اگر شیرى اگر ببرى اگر گور |
سرانجامت بود جا در ته گور |
|
تنت در خاک باشد سفره گستر |
به گردش موش ومار وعقرب ومور |
|
اگر زرّین کلاهى عاقبت هیچ |
اگر خود پادشاهى عاقبت هیچ |
|
اگر ملک سلیمانت ببخشند |
در آخر خاک راهى عاقبت هیچ |
|
مو از «قالو بلى» تشویش دیرم |
گنه از برگ و باران بیش دیرم |
|
اگر لا تقنطوا دستم نگیرد |
مو از یا ویلنا اندیش دیرم |
|
مو از جور بتان دل ریش دیرم |
ز لاله داغ بر دل بیش دیرم |
|
چو فردا نامه خوانان نامه خوانند |
من شرمنده سر در پیش دیرم |
|
صداى چاوشان مردن آیو |
به گوش آوازهى جان کندن آیو |
|
رفیقان مىروند نوبت به نوبت |
واى آن ساعت که نوبت وا من آیو |
|
درخت غم به جانم کرده ریشه |
به درگاه خدا نالم همیشه |
|
رفیقان قدر یکدیگر بدانید |
اجل سنگ است و آدم مثل شیشه |
|
دلا غافل ز سبحانى چه حاصل |
مطیع نفس و شیطانى چه حاصل |
|
بود قدر تو افزون از ملایک |
تو قدر خود نمىدانى چه حاصل |
|
دلا اصلًا نترسى از ره دور |
دلا اصلًا نترسى از ته گور |
|
دلا اصلًا نمىترسى که روزى |
شوى بنگاه مار و لانهى مور |
|
پند گرفتن حتى از راهزن
فضیل بن عیاض پیش از آن که با شنیدن آیهاى از آیات قرآن توبه کند، راهزن بود. وى در بیابان مرو خیمه زده بود و پلاسى پوشیده و کلاه پشمین بر سر و تسبیح در گردن افکنده و یاران بسیار داشت، همه دزد و راهزن. هر مال و جنس دزدیده شدهاى که نزد او مىبردند میان دوستان راهزن تقسیم مىکرد و بخشى هم خود برمىداشت.
روزى کاروانى بزرگ مىآمد، در مسیر حرکتش آواز دزد شنید. ثروتمندى در میان کاروان پولى قابل توجه داشت، برگرفت و گفت: در جایى پنهان کنم تا اگر کاروان را بزنند این پول برایم بماند. به بیابان رفت، خیمهاى دید در آن پلاس پوشى نشسته، پول به او سپرد. فضیل گفت: در خیمه رو و در گوشهاى بگذار، خواجه پول در آنجا نهاد و بازگشت. چون به کاروان رسید، دزدان راه را بر کاروان بسته و همهى اموال کاروان را به دزدى تصرف کرده بودند، آن مرد قصد خیمهى پلاس پوش کرد. چون آنجا رسید، دزدان را دید که مال تقسیم مىکردند. گفت: آه من مال خود را به دزدان سپرده بودم! خواست باز گردد، فضیل او را بدید و آواز داد که بیا. چون نزد فضیل آمد، فضیل گفت: چه کار دارى؟ گفت: جهت امانت آمدهام. گفت: همانجا که نهادهاى بردار! برفت و برداشت.
یاران فضیل را گفتند: ما در این کاروان هیچ زر نیافتیم و تو چندین زر باز مىدهى! فضیل گفت: او به من گمان نیکو برد و من نیز به خداى تعالى گمان نیکو مىبرم، من گمان او را به راستى تحقق دادم تا باشد که خداى تعالى گمان من نیز به راستى تحقق دهد «11».
عبرتها در اشعار حافظ
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم |
جرس فریاد مىدارد که بربندید محملها |
|
برو از خانهى گردون بِدَر و نان مطلب |
کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را |
|
هرکه را خوابگه آخر به دو مشتى خاکاست |
گو چه حاجت که به افلاک کشى ایوان را |
|
سنگ و گل را کند از یُمن نظر لعل و عقیق |
هر که قدر نفس باد یمانى دانست |
|
احوال گنج قارون کایّام داد بر باد |
در گوش دل فرو خوان تا زر نهان ندارد |
|
بر لب جوى نشین و گذر عمر ببین |
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس |
|
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو |
یادم از کشتهى خویش آمد و هنگام درو |
|
پند و عبرت در غزل سعد کافى
بیدار شو دلا که جهان پر مزور است |
بر نخل روزگار نه برگ است و نه بر است |
|
جام بلاست آن که تو مىگویىاش دلى است |
دیگ هواست آنکه تو مىخوانى اش سر است |
|
سیم حرام اگر چه سپید است هم چو شیر |
چندین مخور تو نیز که نى شیر مادر است |
|
طاووس را بدیدم مىکند پرّ خویش |
گفتم مکن که پر تو با زیب و زیور است |
|
بگریست زار زار و بگفتا که اى حکیم |
آگه نهاى که دشمن جان من این پر است |
|
اى خواجه پر و بال تو مىدان که زرّ توست |
زیرا که شخص پاک تو طاووس دیگر است |
|
پرهیز کن ز صحبت نا اهل هان و هان |
ار چند روزى تازه و بارز چو عبهر است |
|
دانى چرا خروشد ابریشم رباب |
از بهر آن که دایم هم کاسهى خر است |
|
زنهار سعد کافى بر خلق دل مبند |
دل در خداى بند که خلاق اکبر است «12» |
|
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- انعام (6): 11.
(2)- انعام (6): 50.
(3)- یوسف (12): 111.
(4)- نمل (27): 69.
(5)- غرر الحکم: 471، مدح الاعتبار و أهمیته، حدیث 10746؛ هدایة العلم: 372- 373.
(6)- غرر الحکم: 472، حدیث 10773؛ هدایة العلم: 372- 373.
(7)- غرر الحکم: 471، مدح الاعتبار و أهمیته، حدیث 10745؛ هدایة العلم: 372- 373.
(8)- نهج البلاغه: 844، حکمت 297.
(9)- خصال: 1/ 42، حدیث 33.
(10)- قال الصادق علیه السلام: اعتبروا بما مضى من الدنیا هل بقی على أحد أو هل فیها باق من الشریف والوضیع والغنى والفقیر والولى والعدو فکذلک ما لم یأت منها بما مضى أشبه من الماء بالماء قال رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم کفى بالموت واعظا وبالعقل دلیلا وبالتقوى زادا وبالعبادة شغلا وباللَّه مونسا وبالقرآن بیانا.
مصباح الشریعه: 113، باب الثالث و الخمسون فى التفکر؛ بحار الانوار: 68/ 325، باب 80، حدیث 20.
(11)- تذکرة الاولیا.
(12)- از مؤلف کتابى به نام عبرتهاى روزگار به رشتهى تحریر درآمده که بسیارى از مطالب و مسائل و حوادث عبرت آموز در آن گردآورى شده است، علاقمندان براى به دست آوردن تفصیل این موضوع مىتوانند به آن کتاب مراجعه کنند.