چشمانش را گشود و برای آخرین بارْ به دورترین نقطه خیره شد. در این مدتْ حتی یک لحظه چهره برادر از نظرش دور نمانده بود. آتش اشتیاقْ بیش از پیش شعله کشید و یاد برادرْ تمام وجودش را پر کرده بود. لحظه وصال نزدیک بود. دوباره خیمه های آتش زده و سرهای بر نیزه، چشمانش را به دریایی از غم مبدل ساخت. زینب علیهاالسلام پلک ها را روی هم گذاشت و زیر لب گفت: «السلام علیک یا اباعبداللّه » و به برادر پیوست.
هنگامی که زینب علیهاالسلام ، این ریحانه علی و فاطمه علیهماالسلام چشم بر این جهان فانی گشود، رسول خدا صلی الله علیه و آله در سفر بود. صبر کردند تا پیامبر باز گردد و چون نام حسن وحسین، نام این کودک را نیز از ملکوت بیاورد.
رسول خدا پس از مدتی از سفر بازگشت و به خانه نور چشم خود، فاطمه علیهاالسلام رفت. علی علیه السلام دختر را در آغوش مبارک پیامبر نهاد و منتظر نزول وحی شدند پس جبرئیل نازل شد و فرمود: «نامش را زینب بگذارید» و آن گاه از سرنوشت کودک خبر داد.
پیامبر زینب علیهاالسلام را بوسید و صورت بر صورتش گذاشت و اشک از چشمان مبارکش جاری گردید. عرض کردند: «ای رسول خدا، سبب گریه شما چیست؟» فرمود: «این دخترْ در مصیبت ها شریک حسین من است».
عشق زینب به حسین علیه السلام به گونه ای بود که روزْ به پایان نمی رسید، مگر این که زینب علیهاالسلام به دیدار برادر رفته و آتش اشتیاق خود را با نگاه و کلام برادرْ شعله ورتر می کرد. غنچه قلب زینب علیهاالسلام هر روز با دیدن برادر می شکفت و این نگاه برادر بود که هر روزْ گل وجود زینب علیهاالسلام را آبیاری می کرد.
خدایا! پس از شهادت برادر، بر قلب زینب چه گذشت؟
هنگامی که عبداللّه بن جعفر طیار به خواستگاری حضرت زینب علیهاالسلام رفت، امیرمؤمنان علیه السلام این ازدواج را به همان مهریه زهرا، ولی با دو شرط پذیرفت: شرط اول آن که حضرت زنیب علیهاالسلام روزی یک بار به دیدار برادرش حسین علیه السلام برود و دیگر آن که هر گاه حسین علیه السلام خواست به سفر برود، عبداللّه اجازه دهد زینب هم با حسین همراه شود و مانع وی نگردد. عبداللّه پذیرفت و ریحانه علی علیه السلام ، به عقد پسر عموی خود درآمد.
کنیه حضرت زینب علیهاالسلام ، این بانوی مکرّمْ ام المصائب، ام الرَّزایا و ام النوائب بود. دلیل این کنیه ها هم این بود که وی در طول عمر خودْ انواع مصائب و بلایا را با چشم خود دیده و صبر پیشه کرده بود. هم چنین از القاب آن حضرتْ صدیقه صغری، عصمت صغری و عقیله بنی هاشم بود. عقیله، زنِ کریمه ای را گویند که در بین خانواده و خویشانْ بسیار عزیز و محترم و در خاندان خود ارجمند باشد.
به دنیا آمده بود تا صبر را شرمنده کند، زینب علیهاالسلام این اسطوره تاریخ را می گویم. آمده بود تا عشق را مبهوت لحظه های زلالش کند. آمده بود تا صدق و وفا را به جهانیان بیاموزد و متانت و وقار را به نمایش گذارد. آمده بود تا رسالت خود را به انجام برساند؛ مونس و یارِ برادر، سالارِ قافله حسینی و غم خوارِ اسیران باشد. آمده بود تا فریاد بلند مظلومانْ باشد؛ فریادی که پژواک آنْ هنوز هم از ورای تاریخْ به گوش شنوای دل های حق جویان می رسد.
اسیرانْ بر هودجی از خون نشسته بودند. با حسین آمده بودند و بی حسین بر می گشتند و سالار قافله، زینب بود؛ هر چند خمیده و شکسته دل، ولی به پاسداری از حقیقت ایستاده بود تا امتداد راه برادر باشد. وصیت برادر این بود که «زینبم، بعد از من مبادا روی بخراشی و گریبان بدری و جزع و فزع کنی» و زینب اکنونْ آرام چون شقایقی داغ دار با مصیبتی عظیم در دلْ به همراه قافله همراه شده بود.
زینب علیهاالسلام در خانه رفیع امامت رشد یافته، از لبان وحی علم آموخته، و در دامان کرامتْ پرورش یافته بود. او لباس پاکی و تقوا پوشیده و به آداب و اخلاق اسلامی مزین گشته بود. زینب علیهاالسلام فصاحت و بلاغت را از علی، نجابت را از فاطمه، صبر و شکیبایی را از حسن و مظلومیتِ در عین ایستادگی را از حسین آموخته بود؛ او روح بلند صبر و رضا بود.
در اخبار آمده است که حضرت زینب علیهاالسلام ، بلندبالا بود و چهره اش چون خورشید می درخشید. سکینه و وقار او با خدیجه کبری، عصمت وحیایش با فاطمه زهرا علیهاالسلام ، فصاحت و بلاغتش با علی مرتضی علیه السلام ، حلم و بردباری اش با حسن مجتبی علیه السلام و شجاعت و قوّت قلبش با حضرت سیدالشهداء علیه السلام همانند بود.
حضرت زینب علیهاالسلام در خضوع و خشوع و عبادت و بندگی، وارث پدر و مادر بود. او بیش تر شب ها را با عبادت و بندگی حضرت حق به صبح می رساند و همواره قرآن تلاوت می کرد. تهجّد و شب زنده داری حضرت زینب علیهاالسلام ، در طول حیات پر برکتش ترک نشد؛ حتی در شب یازدهم محرمْ با آن همه رنج و خستگی و دیدن آن مصیبت های دل خراش هم به عبادت خدا پرداخت. حضرت سجاد علیه السلام می فرماید: «آن شب دیدم عمه ام بر سجاده نماز نشسته و مشغول عبادت است» و نیز از آن حضرت نقل شده که «عمه ام زینبْ با این همه مصیبتِ از کربلا تا شام، هیچ گاه نمازهای مستحبی را ترک نکرد» و نیز روایت می کنند «چون حضرت حسین علیه السلام برای وداع با زینب آمد، فرمود: خواهرم، مرا در نماز شب فراموش نکن».
زینب، تو هدیه ای از طرف خدا بودی. تو نه تنها زینت پدر، که زینت مادر و همه خاندان نبوت و امامت بودی. صبْر بلندترین واژه ای بود که در تو به ودیعه نهاده شده بود. کدام مصیبت در دنیا با مصائب تو و کدام قلبْ با قلب تو در داغ دیدن برابری می کند. هیچ قلب چون قلب تو نسوخت و هیچ چشمی چون چشم تو، زیبایی را در صحرای کربلا ندید.
زینب علیهاالسلام در ایام کودکی، با برادرش حسین علیه السلام انس و الفتی عجیب داشت در کنار برادر، آرامش می یافت و دیده از دیدارش بر نمی بست و از حضور مبارکش دور نمی شد.
روزی حضرت فاطمه علیهاالسلام نزد پدر رفت و عرض کرد: «پدر جان، متعجبم از محبت فراوانی که میان زینب و حسین است. این دختر چنان است که بی دیدار حسین شکیبایی ندارد.» رسول خدا چون این سخن بشنید، آه دردناکی از سینه برکشید و اشک دیده بر چهره روان کرد و فرمود: «ای روشنی چشم من، این دختر با حسین به کربلا خواهد رفت و به هزارگونه رنج و بلا گرفتار خواهد شد».
حضرت زینب علیهاالسلام تنها 56 سال امانت الهی خویش را بر دوش کشید. نقل است که در اواخر عمرِ آن بانوی بزرگ، در مدینه منوّره قحطی پیش آمد. عبداللّه بن جعفر، همسر حضرت زینب علیهاالسلام ، درشام مزرعه ای داشت و ناچار به اتفاق همسر خود در آن دیار رحل اقامت افکند. حضرت در آن سرزمین بیمار شد و در همان جا روح خود، این امانت الهی را به صاحبش بازگرداند و با جسمی خسته از فراز و نشیب زمان و رنجور از جور مردمان به دیار باقی شتافت. عروج ملکوتی آن بانوی مکرمه بنا به قول مشهورْ در پانزدهم رجب سال 62 ق رخ داد. اینک مزار شریفش، قبله عاشقان خاندان عصمت و طهارت است.
عمر پربرکت حضرت زینب علیهاالسلام سراسر در عبادت و طاعت حضرت حق گذشت. او همواره در شدیدترین بلاها و سخت ترین حالاتْ جز آن چه پسند خدا بود، نگفت و جز آن چه رضای حق بود، نکرد. از حضرت سجاد علیه السلام نقل است که «عمه ام زینبْ با این همه مصیبت های از کربلا تا شامْ هیچ گاه نمازهای مستحبی را ترک نکرد، ولی در یکی از منازل دیدم که آن را نشسته می خواند. نگران شدم و سبب این کار را پرسیدم، گفت: سه شب است که سهم غذای خود را به اطفال خردسال می دهم و امشب از شدت گرسنگی، قدرت بر پای ایستادن ندارم».
زینب، آن روز که آمدی، فرشتگانْ قدوم مبارک تو را نور باران کردند و روزی که رفتی، فرشتگان با چشم گریانْ بال هایشان را فرش راه تو قرار دادند. شوق دیدارِ برادر بر دل داغ دیده ات آتش افکنده بود. یک سال و اندی در فراق برادر خون گریستی و در این مدتْ لحظه ای از افشای ظلم و ستم بنی امیه دست بر نداشتی. زینب، تو به راستی پاسدار راه حسینیان و افشاگر پلیدی یزیدیان بودی.
زینب، روح حسین در کالبدت می تپید و فصاحت و بلاغت پدر در زبان تو جاری شده بود، آن هنگام که داغ دار و خسته از رنج راه، ولی مقاوم و صبور در برابر پلیدترین انسان ایستادی و فرمودی: «هان ای یزید، آیا گمان می کنی که چون زمین و آسمان را بر ما تنگ کردی و ما را شهر به شهر مانند اسیران کوچاندی، از منزلت ما کاستی و بر حشمت و کرامت خود افزودی... و یک باره شاد شدی که ملک دنیا بر تو گرد آمده... نه، چنین نیست. ای یزید، لختی به خود آی. مگر فرمایش خداوند را فراموش کرده ای که فرمود: البته گمان نکنند آنان که کفر ورزیدند که مهلت دادن ما به آن ها بهتر است. همانا به ایشان مهلت دادیم تا بر گناه خود بیفزایند و عذاب دردناکی در انتظار آنان است».
ای آیینه تمام نمای صبر و ایثار، تو را به چه نام بخوانم که نامت یادآور حماسه عاشورا و یادآور اسارت و غربت یتیمان کربلاست. تو را به چه نام بخوانم که نامت گره خورده در رنج و محنت است. ای بانوی غم، در آخرین سفر بر تو چه گذشت؟ یک سال و اندی گذشته بود که تو از قحطیِ مدینه به سوی شام حرکت کردی. راه درازی را آمده بودی و در طول راه، خاطرات سرخ خویش را ورق می زدی. از تمام جاده ها بوی برادر و در تمام گذرگاه ها، صدای گریه یتیمان را می شنیدی و بی تابی رقیه را که در تمام طول راه، پدر را می طلبید. زخم خاطراتْ روحت را آزرده کرده بود. پرنده جانت دیگر در کالبد تن نمی گنجید و می خواستی به برادر بپیوندی. می دانستی که در این سفر به دیدار برادر نائل می شوی. پس چشم ها را بر هم گذاشتی و بلندترین نغمه وصال را سر دادی.
قافله حسینی که به راه افتاد، زمین سجاده ای شد گسترده از کربلا تا شام، در زیر قامت خمیده ات زینب! حرکات تو در این سفر عبادت بود و این گونه بود که دفتر زندگی ات ورق خورد و رسالت اصلی ات آغاز شد. تو وارث مظلومیّتِ سترگی بودی که در خاندان طاهرتْ نسل به نسل به ارث می رسید. سلام بر تو، روزی که چشم از جهان فروبستی و سلام بر خاندان پاکت.
ای کوکب آسمان ایمان | ای شیرزن نبرد و میدان |
ای هم چو پدر فصیح و گویا | رسواگر ظالمان دوران |
از آتش گرم خطبه هایت | کاخ ستم است کوخ و ویران |
تو راز و شکوه سوختن را | آموختی و شدی فروزان |
آن روز که غنچه های طاها | پژمرده شدند در بیابان |
گردید وظیفه تو سنگین | در راه حمایت از یتیمان |
ای مظهر صبر و بردباری | اندیشهْ ز صبر توست حیران |
سیده اشرف پور
سِرّ نی در نینوا می مانْد اگر زینب نبود | کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود |
چهره سرخ حقیقت بعد از آن طوفان رنگ | پشت ابری از ریا می ماند اگر زینب نبود |
چشمه فریاد مظلومیّتِ لب تشنگان | در کویر تفته جای می ماند اگر زینب نبود |
زخمه زخمی ترین فریاد در چنگ سکوت | از طراز نغمه وا می ماند اگر زینب نبود |
در طلوع داغ اصغر، استخوان اشک سرخ | در گلوی چشم ما می ماند اگر زینب نبود |
ذوالجناح دادخواهی، بی سوار و بی لگام | در بیابان ها رها می ماند اگر زینب نبود |
در عبور از بستر تاریخ، سیل انقلاب | پشتِ کوه فتنه ها می ماند اگر زینب نبود |
قادر طهماسبی «فرید»
از بلا پروا کجا دارد دل دریایی ات | راه بر طوفان ببندد قامت سینایی ات |
سینه ات جولانگه امواج طوفان بلاست | شور اقیانوس دارد، دیده دریایی ات |
حامل منشور خونین حسینی، زینبا! | جاودان جوش است نور چشمه دانایی ات |
تا ابد پر می گشاید بر فراسوی زمان | چون عقابی خشمگینْ فریاد عاشورایی ات |
در بیابانِ عطش گر پا گذاری هر نفس | صد گلستان گل شکوفه از دم عیسایی ات |
دشمن از نطق علی وارت به خود لرزد چو بید | سامری رسوا شود، با معجز موسایی ات |
هم چنان خورشید می تابد به عالم قرن هاست | در میان تیرگی ها، نور روشن رایی است |
سیمین دخت وحیدی
دل در گرو ولای زینب | جان باد همی فدای زینب |
از عشق حسینی اش چه گویم | شرمنده کند وفای زینب |
سیده اشرف پور
دخت شیر حق ولی اللّه ِ داور زینب است | نور چشم حضرت زهرای اطهر زینب است |
دین احمد در جهان از صبر او شد استوار | در حریم قرب حق با شوکت و فر زینب است |
می کند شمس و قمر از طلعت او کسب نور | بهر انوار حقیقت بنت حیدر زینب است |
آن که از حلمش به پا این رایت اسلام کرد | آن که شد بر خسرو بی یار، یاور زینب است |
آن که از مریم گرفته سبقت اندر بندگی | آن که از حوّا و هاجر هست برتر زینب است |
آن که اندر بردباری فرد بود و بی بدیل | آن که سرمست ازل شد با برادر زینب است |
آن که شد راحت به روز نیمه ماه رجب | از جفا و رنج بی پایان سراسر زینب است |
اکبرآقا «مظلوم»