اللَّهُمَّ اجْعَلْ رَغْبَتِی فِی مَسْأَلَتِی مِثْلَ رَغْبَةِ أَوْلِیَائِکَ فِی مَسَائِلِهِمْ وَ رَهْبَتِی مِثْلَ رَهْبَةِ أَوْلِیَائِکَ وَ اسْتَعْمِلْنِی فِی مَرْضَاتِکَ عَمَلًا لَا أَتْرُکُ مَعَهُ شَیْئًا مِنْ دِینِکَ مَخَافَةَ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِکَ
خدایا! رغبتم را در خواستههایم مانند رغبت عاشقانت در خواستههایشان، و ترسم را مانند ترس دوستانت قرار ده، و مرا در عرصه خشنودیت به کار و عملى به کارگیر، که با آن چیزى از دینت را به خاطر ترس از کسى از آفریدههایت رها نکنم.
واژه «خوف» و «خشیت» در معنا با اندکى تفاوت نزدیک به هم هستند.
«خشیت: ترس توأم با تعظیم وا حترام است.
خوف: متألّم بودن به سبب رسیدن ناخوشى که تحقّق آن محتمل و یا حقیقى است. ولى در بین عرفا خوف و خشیت به طور کامل با هم متفاوتند.
محقق طوسى رحمه الله مىگوید:
خشیت و خوف هر چند در لغت به یک معنى (یا نزدیک به یک معنى) مىباشند، ولى در عرف صاحبدلان فرق دارد.
خوف: ناراحتى درونى از مجازاتى است که انسان به خاطر ارتکاب گناهان یا تقصیر در طاعات، انتظار آن را دارد، و این حالت براى بیشتر مردم حاصل مىشود هر چند مراتب آن بسیار متفاوت و مرتبه اعلاى آن جز براى گروه اندکى، حاصل نمىشود.
امّا خشیت: حالتى است که به هنگام درک عظمت خداوند و هیبت او و ترس از مهجور ماندن از انوار فیض او، براى انسان حاصل مىشود و این حالتى است که جز براى کسانى که آگاه به عظمت ذات پاک و مقام کبریایى او هستند و لذّت قرب او را چشیدهاند حاصل نمىگردد، به خاطر همین در قرآن این حالت را مخصوص بندگان عالم و آگاه شمرده و مىفرماید:
إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمآءُ» «1»
از بندگان خدا فقط دانشمندان از او مىترسند.» «2» آرى، خوف از حق، مراقب و دیدهبان قلب است، که خائف با این بال ایمانى متوجّه رضوان الهى است و به وسیله آن پرواز مىکند.
خائف، وعیدهاى الهى را مىبیند و در اعمال از هوا و هوس پرهیز مىنماید.
کسى که خدا را بندگى کند بر میزان خوف، گمراه نشود و به مقصود برسد، چگونه نترسد در حالى که داناى به عاقبت کار خود نیست و نامه اعمالش را نمىداند سبک است یا سنگین.
خوف اگر خوف واقعى شد، نفس را مىمیراند و خائف بین دو خوف از گذشته و آیندهاش مىباشد، وقتى که نفس او از هوسها بمیرد، قلبش حیات پیدا کرده و به استقامت مىرسد و ثبات در آن موجب آمدن رجاى در دل مىشود.
مراتب خوف
خوف مراتبى دارد که در بعضى تفاسیر بدان اشاره شده است:
1- خوف از مقام پروردگار به معنى خوف از مواقف قیامت و حضور در پیشگاه او براى حساب.
2- خوف از مقام علمى خداوند و مراقبت دائمى او نسبت به همه انسانها که این تفسیر، مناسب چیزى است که در آیه 33 سوره رعد آمده که مىفرماید:
أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَى کُلّ نَفْسِ بِمَا کَسَبَتْ» «3»
آیا کسى که بر همه نفوس [جهانیان] با آنچه به دست آوردهاند، مسلّط و حاکم و نگهبان است.
3- خوف به این معنا که ترس از خدا نه به خاطر آتش دوزخ و طمع در نعیم بهشت، بلکه تنها به خاطر مقام پروردگار و جلال او خائف است.
4- منظور [خوف] از مقام پروردگار مقام عدالت اوست، چرا که ذات مقدّس او مایه خوف نیست، بلکه خوف از عدالت اوست و خوف از عدالت نیز بازگشت به خوف از اعمال خود انسان مىکند؛ زیرا کسى که پاک است از محاسبه چه باک دارد.
مجرمان هنگامى که از کنار محکمه و دادگاه و زندان مىگذرند ترسانند، اما براى پاکان فرق نمىکند که آنجا دادگاه است یا هر مکان دیگر.
البته خوف از پروردگار سرچشمههاى مختلفى دارد:
گاه همان اعمال ناپاک و افکار آلوده است.
گاه مقرّبان، به خاطر قرب به ذات پاکش، کمترین ترک اولى و غفلت، مایه وحشت آنها است.
و گاه بدون همه اینها، هنگامى که تصوّر آن ذات نامحدود و عظمت بىانتها را طى مىکنند، در مقابل او احساس حقارت کرده و حالت خوف به آنها دست مىدهد و این خوفى است که از نهایت معرفت پروردگار حاصل مىشود و مخصوص عارفان و مخلصان درگاه اوست. «4» بنابراین خوفى که امام سجّاد علیه السلام در دعا بیان مىکند، این خوف به خاطر تصوّر ذات نامحدود و عظمت بىانتهاى بارى تعالى است، نه چیز دیگر، ولى ما بندگان ضعیف هستیم که باید از اعمال خود در آن دنیا بترسیم که این خود توفیق الهى را مىطلبد که انسان را از غفلتها بیدار کرده تا نسبت به آینده و آخرت خود اندیشه کند.
تفسیرى از جهنّم
وقتى که این آیه:
وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ* لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَ بٍ لّکُلّ بَابٍ مّنْهُمْ جُزْءٌ مَّقْسُومٌ» «5»
و مسلماً دوزخ، وعدهگاه همگى آنان است.* براى آن هفت در است، براى هر درى گروهى از پیروان شیطان تقسیم شدهاند.
بر پیامبر صلى الله علیه و آله نازل شد، چنان گریه مىکرد که اصحاب از گریه او به گریه افتادند و کسى نمىدانست جبرئیل با خود چه وحى کرده است که پیامبر این چنین گریان شده است:
یکى از اصحاب به در خانه دختر پیامبر رفت و داستان نزول وحى و گریه پیامبر صلى الله علیه و آله را شرح داد. فاطمه علیها السلام از جاى حرکت کرد. چادر کهنهاى که دوازده جاى آن به وسیله برگ خرما دوخته شده بود، بر سر نمود و از منزل خارج شد.
چشم سلمان فارسى به آن چادر افتاد و در گریه شد و با خود گفت: پادشاهان روم و ایران لباسهاى ابریشمین و دیباى زربافت مىپوشند، ولى دختر پیامبر چادرى چنین دارد و در شگفت شد!
وقتى فاطمه علیها السلام به نزد پیامبر صلى الله علیه و آله آمد، حضرتش به سلمان فرمود: دخترم از آن دستهاى است که در بندگى، بسیار پیشى و سبقت گرفته است.
آنگاه فاطمه علیها السلام عرض کرد: بابا چه چیز شما را محزون کرده است؟ فرمود:
آیهاى را که جبرئیل آورده. سپس آن آیه را براى دخترش خواند:
فاطمه از شنیدن جهنّم و آتش عذاب چنان ناراحت شد که زانویش قدرت ایستادن را از دست داد و بر زمین افتاد و مىگفت: واى بر کسى که داخل آتش شود.
سلمان گفت: اى کاش گوسفند بودم و مرا مىخوردند و پوستم را مىدریدند و اسم آتش جهنّم را نمىشنیدم.
ابوذر مىگفت: اى کاش مادر مرا نزاییده بود که اسم آتش جهنّم را بشنوم.
مقداد مىگفت: کاش پرندهاى در بیابان بودم و مرا حساب و عقابى نبود و نام آتش جهنّم را نمىشنیدم.
امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: کاش حیوانات درّنده پاره پارهام مىکردند و مادر مرا نزاییده بود و نام آتش جهنّم را نمىشنیدم.
آنگاه دست خود را بر روى سر گذاشته و شروع به گریه نمود و فرمود:
آه، چه دور است سفر قیامت، واى از کمى توشه، در این سفر قیامت، آنها را به سوى آتش مىبرند، مریضانى که در بند اسارتند و جراحت آنان مداوا نمىشود، کسى بندهایشان را نمىگشاید، آب و غذاى آنها از آتش است و در جایگاههاى مختلف جهنّم زیر و رو مىشوند. «6»
خوف و خشیت در روایات
رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله مىفرماید:
قالَ اللَّهُ تَبارَکَ وَ تَعالى: وَ عِزَّتى وَ جَلالى لا اجْمَعُ عَلى عَبْدى خَوْفَیْنِ وَ لا اجْمَعُ لَهُ أَمْنَیْنِ، فَاذا أَمِنَنِى فِى الدُّنْیا أَخَفْتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ اذا خافَنى فِى الدُّنْیا آمَنْتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ. «7»
خداوند متعال در حدیث قدسى فرمود: به عزّت و جلالم سوگند، که براى بندهام دو ترس و دو امنیّت با هم فراهم نمىآورم. پس اگر در دنیا خود را از من ایمن بداند در روز رستاخیز او را هراسان کنم و اگر در دنیا از من بترسد در روز قیامت او را ایمن گردانم.
و در روایتى دیگر مىفرماید:
ما سَلَّطَ اللَّهُ عَلى ابْنِ آدَمَ الَّا مَنْ خافَهُ ابْنُ آدَمَ، وَ لَوْ انَّ ابنَ آدَمَ لَمْیَخَفْ الَّا اللَّهَ ما سَلَّطَ اللَّهُ عَلَیْهِ غَیْرَهُ وَ لا وُکِلَ ابْنُ آدَمَ الَّا مَنْ رَجاهُ، وَ لَوْ انَّ ابْنَ آدَمَ لَمْ یَرْجُ الَّا اللَّهَ ما وُکِلَ الى غَیْرِه. «8»
خداوند بر فرزند آدم مسلّط نکرد، مگر کسى را که فرزند آدم از او مىترسد.
اگر فرزند آدم از کسى جز خدا نمىترسید، خداوند جز خود کسى را بر او مسلّط نمىکرد و فرزند آدم واگذار نشد مگر به کسى که به او امید بسته باشد. اگر فرزند آدم جز به خدا امید نمىبست، به غیر خدا واگذار نمىشد.
به پاى دوست رسد گر سر ارادت من |
به ماه طعنه زند اختر سعادت من |
|
به یاد چشم تو بیمار بسترى شدهام |
بدین امید که آیى پى عیادت من |
|
از آن به سوى تو روى آورم به وقت نماز |
که ابروى تو بود قبله عبادت من |
|
نهادم از سر تحقیق پا به وادى عشق |
خدا کند نشود گفتگوش عادت من |
|
شهید آرزوى وصلت اى پرى شدهام |
بود به وادى هجرت اگر شهادت من |
|
به راه دوست گرم بگسلند بند از بند |
زبون خصم نخواهد شدن رشادت من |
|
زبان به نام تو زان تا دم اجل گویاست |
که گوشزد شده این نام در ولادت من |
|
سزد به چرخ بسایم سر از شرفرنجى |
به پاى دوست رسد گر سر ارادت من |
|
(رنجى)
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- فاطر (35): 28.
(2)- مجمع البحرین: واژه خوف و خشیت.
(3)- رعد (13): 33.
(4)- تفسیر نمونه: 23/ 161- 162، ذیل آیه 46 سوره الرحمن.
(5)- حجر (15): 43- 44.
(6)- بحار الأنوار: 8/ 303، باب 24، حدیث 62.
(7)- بحار الأنوار: 67/ 379، باب 59، حدیث 28؛ الخصال: 1/ 79، حدیث 127.
(8)- کنز العمال: 3/ 148، حدیث 5909؛ الجامع الصغیر: 1/ 399، حدیث 2609.