ایمان
ایمان که ظرف پاک و باارزشش قلب است به معناى باور واقعى و تصدیق حقیقى است.
باور داشتن خدا و قیامت و فرشتگان و پیامبران و وحى بودن قرآن ایمان است که محصولش عمل صالح و اخلاق حسنه است و از برکت آن اعمال را مىپذیرند و گناه را مى بخشند.
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در روایتى بسیار مهم درباره ى ارزش ایمان مى فرماید:
مَا مِن شىءٍ أحبّ إلى اللَّه مِن الإیمان والعملِ الصالِحِ وَتَرکُ مَا أُمِرَ أن یُترَک «1»
. چیزى نزد خدا محبوبتر از ایمان و عمل شایسته و ترک محرماتى که به ترک آن فرمان داده اند نیست.
امام صادق علیه السلام درباره ى ارزش مؤمن فرموده:
المُؤمنُ أعظمُ حُرمَةً مِن الکَعْبَة «2»
. مؤمن از نظر حرمت و احترام از کعبه عظیمتر است.
و در روایتى آمده که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به کعبه نظر انداخت و فرمود:
مَرحباً بالبیتِ مَا أعظَمَک وأعظمَ حُرمَتک عَلى اللَّه، واللَّه للمؤمِن أعظَمُ حُرمَةً مِنک؛ لأنّ اللَّهَ حَرَّمَ مِنْکَ وَاحِدَةً وَمِنَ الْمُؤْمِنِ ثَلاثَة: مَالَه وَدَمَه وَأن یظن بِه الظن السوء «3»
. خوشا به بیت، چه باعظمتى و چه بزرگ است حرمتت بر خدا، به خدا سوگندن مؤمن حرمتش از حرمت تو بزرگتر است، زیرا خدا یک حرمت براى تو قرار داده و براى مؤمن سه حرمت، حرمت مال، حرمت خون و حرمت این که به او گمان بد برده شود.
امیرالمؤمنین علیه السلام دربارهى ایمان فرموده:
الإیمان شجرةٌ أصلُها الیَقین، و فرعُها التُقى، وَنورُها الحیاء، وثَمرُها السّخا «4»
. ایمان درختى است که ریشه اش باور استوار قلبى و تنهاش تقوا و نورش حیا و میوه اش سخاست.
و نیز از آن حضرت روایت شده است:
أصلُ الإیمانِ حُسنُ التَّسلیمِ لِأمرِ اللَّه «5»
. ریشهى ایمان نیکو تسلیم بودن نسبت به فرمان خداست.
حضرت رضا علیه السلام فرمود:
الإیمان عقدٌ بِالقلبِ ولَفظٌ باللسانِ وعَملٌ بِالجَوارِح «6»
. ایمان اعتقاد به قلب و گفتن به زبان و عمل بوسیله ى اعضا است.
ایمان بار بسیار سنگین معنوى است که کشتى زندگى انسان را از میان امواج و طوفان هاى دریاى دنیاى مادى و از میان خطرات و فتنه ها با آرامى و استوارى به ساحل نجات مى رساند.
توکل
بادبان کشتى نجاتبخش انسان توکل است، حقیقتى که قرآن و روایات انسان را براى حل مشکلات و تقویت روح و آسان شدن زندگى و ادامه ى حیات دینى به آن دعوت مى کنند.
توکل تسلیم بودن به خواستههاى حق و اعتماد صد در صد به قدرت و کارگشاى او و او را در همهى امور زندگى وکیل و کارگذار گرفتن است.
انسان هنگامى که به طور جدى به خدا اعتماد کند و حضرت او را وکیل خود بگیرد، یقیناً آن محبوب مهربان و آن قادر مشکل گشا همه ى زمینه هاى مادى و معنوى و انسانى را به گونهاى به نفع انسان هماهنگ مى کند که امور در جریان اصلى خود قرار مى گیرد و هر کارى در جهت منافع مشروع انسان پیش مى رود.
«... فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ» «7».
هنگامى که بر انجام کارى پس از طى مقدمات آن و مشورت با صالحان تصمیم گرفتى بر خدا اعتماد و توکل نما، زیرا خدا متوکّلان را دوست دارد.
«... فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا» «8».
از منافقان و دورویان و سست دینان و یاوه گویان روى گردان و بر خدا توکل کن و خدا از نظر کارسازى و قیام به امور بندگان کافى است.
امام صادق علیه السلام مى فرماید: ابلیس گفت: پنج کس است که مرا بر آنها تسلطى نیست و دیگر مردمان در قبضه ى قدرت من هستند:
مَنِ اعتَصَمَ بِاللَّهِ عَن نیّةٍ صَادِقَةٍ وَاتَّکَلَ عَلَیهِ فِى جَمیعِ أُمورِهِ، وَمَن کَثُر تَسبیحَه فى لَیلِه وَنَهارِهِ، وَمَن رَضِىَ لِأخیهِ المُؤمِنِ مَا یَرضاهُ لِنَفسِهِ، ومَن لَم یَجْزَعْ عَلَى المُصیبَةِ حِینَ تُصیبُه، ومَن رَضِىَ بِما قَسَّم اللَّهُ لَه وَلَم یَهْتَمَّ لِرِزْقِه «9»
. کسى که از روى نیت صادقه به خدا تمسک جوید و در همهى امورش بر خدا توکل نماید و تسبیحش در شب و روز زیاد باشد و براى برادر مؤمنش آنچه را براى خود مى پسندد بپسندد و بر مصیبت چون به او رسد بى تابى ننماید و به آنچه خدا از روزى، نصیب او نموده، راضى باشد و براى روزى خود تن به زحمت و رنج غیرمتعارف ندهد.
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از امین وحى جبرئیل پرسید توکّل بر خدا چیست؟ جبرئیل گفت:
العِلمُ بِأنَّ المَخلُوقَ لَایَضُرُّ وَلَا یَنْفَعُ، وَلَا یُعطِى وَلَا یَمنَعُ، وَإستِعمَالُ الیَأْس مِنَ الخَلقِ. فَإذَا کانَ العَبدُ کَذلک لَم یَعمَل لِأحدٍ سِوَى اللَّهِ، وَلَم یَرْجُ وَلَم یَخفْ سِوَى اللَّهِ، وَلَم یَطمَعْ فِى أحَدِ سِوَى اللَّهِ فَهذا هُوَ التَّوکُّلُ «10»
. آگاهى به این که مخلوق زیان و سود نمى زند و عطا و منع به دست او نیست و ناامید بودن از همه ى خلق. چون عبد این چنین باشد براى احدى جز خدا نمى کوشد، و به احدى امید نمىبندد، و از کسى نمىترسد جز خدا، و طمع در کسى نمى کند جز خدا، این است توکل.
داستانى از توکل یک انسان باایمان
عبداللَّه هبیرى که از شخصیتهاى ایمانى و انسانى خدمتگذار و دلسوز بود سالیانى چند فقط به خاطر خدمت به مردم و پیش گیرى از ظلم در ادارات بنى امیه کارگزار بود. پس از سقوط بنى امیه بیکار شد و از خدمترسانى به مردم باز ماند و پس از هزینه کردن آخرین حقوق مالى اش در مضیقه و تنگدستى افتاد.
روزى از شدت تنگدستى و بیکارى به در خانه ى احمد بن خالد وزیر مأمون که مردى بداخلاق و تندخو بود آمد. احمد که او را مى شناخت از دیدن او بسیار ناراحت شد و به او اعتنایى نکرد، عبداللَّه به طور مکرر به خانهى وزیر مراجعه کرد ولى پاسخى نشنید و محبتى ندید. احمد که از پى در پى آمدن عبداللَّه به ستوه آمده بود به غلامش گفت او را به هر صورتى که مىدانى از در خانهى من بران و به او اعلام کن که من هیچ گونه کمکى به تو نخواهم کرد!
غلام که عبداللَّه را آدم باشخصیت و انسان باوقار و بزرگوارى مىدید از دادن آن پیام تلخ خوددارى کرد و خود از نزد خود سه هزار دینار طلا به خانهى عبداللَّه برد و گفت: وزیر سلام رساندند و گفتند این مقدار پول را مصرف کنید که براى آینده هم فکرى خواهیم کرد.
عبداللَّه گفت: من به گدایى در آن خانه نیامدم، نیازى به پول وزیر ندارم، من اعتماد و توکلم به خداست، خدا کلید حلّ مشکلات مشکل داران را به دست اهل قدرت و مکنت و ثروت و مال و منال قرار داده است، امروز که احمد بن خالد وزیر مملکت است، کلید حل مشکل من از جانب خدا در دست اوست. من اگر در خانهى او مىآیم به شخص خودش کار ندارم، مرتب مىآیم که اگر کلید حل مشکل من در دست اوست از آن دست بیرون آورم و اگر نیست پس از ثابت شدنش رفت و آمدم را قطع مى کنم، پول را به صاحبش برگردان که من فردا هم به محل نخست وزیرى خواهم آمد.
احمد بن خالد روز دیگر چون چشمش به عبداللَّه افتاد، بسیار ناراحت شد و به ندیمش گفت: مگر پیام مرا به او نرساندى؟ غلام داستان برخوردش را با عبداللَّه گفت. وزیر به خشم آمد و گفت: با قدرتى که در اختیار دارم به حسابش خواهم رسید!
احمد بن خالد هنگامى که پس از گفتگویش با غلام وارد بر مأمون شد، مأمون گفت: یکى دو روز است تصمیم دارم براى استان مصر که استانى ثروتمند است استاندارى بفرستم. به نظر تو چه شخصى براى آن منطقه لیاقت دارد؟
نخستوزیر که تصمیم داشت یکى از دوستان نزدیکش را معرفى کند و به قول معروف رابطه را بر ضابطه ترجیح دهد خواست بگوید عبداللَّه زبیرى، زبانش بىاختیار پیچانده شد و گفت: عبداللَّه هبیرى. مأمون گفت: مگر عبداللَّه هبیرى زنده است؟ او مردى است عاقل و کاردان و براى این پست بسیار مناسب است. وزیر گفت: او دشمن خاندان بنى عباس است. مأمون گفت: آنقدر به او محبت مىکنیم تا دوست ما شود. وزیر گفت: او به سن کهولت رسیده و براى این پست شایسته نیست. مأمون گفت: او عقل فعال و دنیایى از تجربه است، فعلًا سیصد هزار درهم جهت خرج سفر در اختیارش بگذار تا به مصر رود و به کارگردانى آن منطقه ى حاصل خیز مشغول شود.
لقمان حکیم در پایان موعظه اش به فرزندش فرمود: باید عقل ملاح کشتى زندگى و قطبنمایش دانش و علم و سکّانش صبر باشد «11»، بى تردید این گونه زندگى که کشتىاش تقوا و بارش ایمان و بادبانش توکل و ملاحش عقل و قطب نمایش دانش و سکّانش صبر باشد زندگى معقول و پربار و مفیدى است و ساحل نجاتش بهشت الهى است.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- بحار الانوار: 64/ 71، الأخبار، حدیث 37.
(2)- خصال: 1/ 27، حدیث 95؛ بحار الانوار: 65/ 16، باب 15، حدیث 20.
(3)- روضة الواعظین: 2/ 293، مجلس فى ذکر مناقب أصحاب الأئمة؛ بحار الانوار: 64/ 71، الأخبار، حدیث 39.
(4)- غرر الحکم: 87، حقیقة الایمان، حدیث 1441.
(5)- غرر الحکم: 87، حقیقة الایمان، حدیث 1444؛ هدایة العلم: 62.
(6)- معانى الاخبار: 186، حدیث 2؛ بحار الانوار: 66/ 65، باب 30، حدیث 13.
(7)- آل عمران (3): 159.
(8)- نساء (4): 81.
(9)- خصال: 1/ 285، حدیث 37؛ بحار الانوار: 90/ 177، باب 3، حدیث 4.
(10)- معانى الاخبار: 260، حدیث 1؛ بحار الانوار: 68/ 138، باب 63، حدیث 23.
(11)- کافى: 1/ 16، کتاب العقل و الجهل، حدیث 12؛ تحف العقول: 383؛ وسائل الشیعه: 15/ 206، باب 8، حدیث 20291.