تومثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسیرت شد
قسم به شب نمی دانم ...
تو مثل شمعدانی ها پر از راز و زیبایی
و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم
تو دریایی ترینی آبی و آرام و بی پایان
و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم
تو مثل آسمانی مهربان و آبی و شفاف
و من در آرزوی قطره های پاک بارانم...
نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته
به فریادم برس ای عشق من،امشب پریشانم
تو دنیای منی بی انتها و ساکت و سرشار
و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم...
هنوزم *دوستت دارم*