سلامت دین و قلب و عاقبت بخیرى سرمایه ارزان و برنامه سادهاى نیست که هر کس به راحتى بخواهد به دست آورد، کسى که دچار انواع معاصى و برده انواع شیاطین و غرق در دریاى شهوات است و مسیر و راه و شکل زندگیش ضد سلامت واقعى است و اصولًا به خاطر حاکمیت شهوات حیوانى، مخالف با اصول سلامت است و بلکه از این بالاتر هلاکت را نجات و نجات را هلاکت مىداند، چگونه حفظ دین و سلامت دین کند، چنین شخصى ابتدا باید تمام عوامل مهلکه را از خود دور کند و به حقیقت متدین شود، آن گاه براى سلامت دینش بکوشد.
سلامت دین در بین مردم در هر زمان، به خصوص در چنین زمانى که کششها و جذبههاى شرق و غرب هم چون سیل تمام هویت مردم عالم، به خصوص ممالک ضعیف را احاطه کرده حقیقتى نادر الوجود است.
بنا بر بعضى از روایات، حفظ سلامت دین، در چنین زمانهایى، همانند نگاه داشتن آتش سرخ در کف دست است.
روایاتى بس مهم از اوضاع آخرالزمان که دیندارى در آن فوق العاده سخت است، در کتب مهم روایى و تفسیرى نقل شده که براى توجه شما عزیزان به یک روایت اشاره مىشود که امروز بسیارى از مسلمانان جهان، به آنچه در این روایت آمده دچارند، باشد که با توجه به این روایت خود را از مهالک نجات داده و از خطرات و وساوس و اغواى شیاطین حفظ کنید، تا سلامت دینتان پا برجا بماند.
قمى، در تفسیر خود از پدرش از سلیمان بن مسلم خشاب از عبداللّه بن جریح مکى از عطاء بن ابى ریاح از عبداللّه بن عباس نقل کرده است:
در حجة الوداع با پیامبر صلى الله علیه و آله حج نمودیم، پیامبر صلى الله علیه و آله درب کعبه را گرفته و با صورت خود به سوى ما توجه نموده و فرمود: شما را به علائم قیامت خبر ندهم؟
سلمان که آنجا نزدیکتر از همه به آن حضرت بود گفت: چرا یا رسول اللّه، فرمود:
از علائم قیامت، ضایع کردن نماز و پیروى از شهوات و میل به هواها و بزرگداشت مال و فروش دین به دنیاست.
آن گاه دل و اندرون مؤمن از آن منکراتى که مىبیند و نمىتواند تغییر دهد، هم چون نمک در آب گداخته و آب مىشود.
سلمان عرض کرد: یا رسول اللّه! این برنامهها حتماً شدنى است؟ فرمود: آرى سلمان، سوگند به آن که جانم به دست اوست، در آن وقت فرماندهانى ستمگر و وزیرانى فاسق و عارفانى ظالم و امینانى خائن بر ایشان حکومت مىکنند.
سلمان گفت: یا رسول اللّه! این شدنى است؟ فرمود: آرى سلمان، سوگند به آن که جانم به دست اوست، آن زمان بد، خوب و خوب، بد شده و خائن مورد امانت قرار گیرد و امین خیانت ورزد و دروغگو تصدیق و راستگو تکذیب مىشود.
سلمان گفت: یا رسول اللّه! این حتماً شدنى است؟ فرمود: آرى سلمان، سوگند به آن که جانم به دست اوست، آن زمان زن با شوهرش در تجارت شرکت مىکند و باران در تابستان مىبارد!
شرافتمندان به غضب مىآیند، فقیر اهانت مىشود، بازارها نزدیک مىشود، آن وقت این مىگوید چیزى نفروختهام، آن مىگوید سودى نبردهام، مىبینى همه مذمّت خدا مىکنند.
سلمان گفت: یا رسول اللّه این شدنى است؟ فرمود: آرى سلمان، سوگند به آن که جانم به دست اوست، آن گاه زنان فرمانده و کنیزان طرف مشورت مىشوند، بچهها روى منبر مىروند، دروغ زیبا و زکات ضرر و غنیمت وفىء مسلمانان تاراج مىشود، مرد به پدر و مادر خود جفا و به دوستش نیکى مىکند و ستاره دنبالهدار ظاهر مىشود.
سلمان گفت: یا رسول اللّه! این شدنى است؟ فرمود: آرى سلمان، سوگند به آن که جانم به دست اوست، آن گاه طلاق زیاد مىشود و براى خدا حدى به پا نمىشود و به خدا ضررى نمىزند.
سلمان گفت: یا رسول اللّه! این شدنى است؟ فرمود: آرى سلمان، قسم به آن که جانم به دست اوست، آن گاه زنان آوازه خوان و ملاهى زیاد مىشود و بدان امتم بر ایشان مسلط مىشوند.
سلمان گفت: یا رسول اللّه! این شدنى است؟ فرمود: آرى سلمان، سوگند به آن که جانم به دست اوست، آن گاه ثروتمندان امتم براى تفریح به مکه مىروند و متوسطین ایشان براى تجارت و فقیران براى نشان دادن و شنواندن به مردم، آن گاه مردمى پیدا مىشوند که قرآن را براى غیر خدا یاد مىگیرند و آن را مزمار مىکنند، مردمى پیدا مىشوند که فقه دینى را براى غیر خدا یاد مىدهند، اولاد زنا بسیار مىشود، با قرآن تغنى و آوازهخوانى مىکنند و به دنیا افتخار و مباهات مىنمایند.
سلمان گفت: یا رسول اللّه! این مىشود؟ فرمود: آرى سلمان، سوگند به آن که جانم به دست اوست، این در آن وقتى است که پرده حرامها دریده شود، گناهها کسب گردد، بدان بر نیکان مسلط شوند، دروغ زیاد و لجاجت پیدا و فقر رایج شود.
مردم در لباس به هم مباهات کنند، باران بىوقت بر ایشان ببارد، طبل و شیپورها را بپسندند، امر به معروف و نهى از منکر را انکار مىکنند، تا آنجا که مؤمن در آن وقت ذلیلترین مردم شود، میان عابدان و قاریانشان بدگویى پیدا مىشود و این ها در ملکوت آسمانها، پلید و نجس خوانده مىشوند.
سلمان گفت: یا رسول اللّه! این شدنى است؟ فرمود: آرى سلمان، سوگند به آن که جانم به دست اوست، آن گاه ثروتمندان از فقر مىترسند، به طورى که سائل از جمعه تا جمعه دیگر سؤال مىکند و کسى را نمىیابد که چیزى در دستش بگذارد.
سلمان گفت: یا رسول اللّه! این مىشود؟ فرمود: آرى سلمان، سوگند به آن که جانم به دست اوست، رویبضه سخن مىگوید؛ سلمان گفت: یا رسول اللّه رویبضه چیست، پدر و مادرم فدایت باد؟ فرمود: کسى که در امور مردم حرفى نمىزد حرف مىزند، سپس جز اندکى درنگ نکنند که زمین صدایى کند و هر دستهاى گمان کنند در ناحیه آن ها صدا کرده، سپس آنچه خدا خواهد درنگ مىکنند و در آن مدت زمین را مىشکافند و زمین پارههاى جگر خود «طلا و نقره» را بیرون مىافکند، سپس با دست خود به ستونها اشاره کرده فرمود: مانند این، آن روز طلا و نقره سودى ندارد «1» این است معناى:
[فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها] «2».
پس هنگامى که قیامت بر آنان فرا رسد.
[وَسَبیلِ وُجُودِها فى احْتِمالِ جَفاءِ الْخَلْقِ وَأذیَّتِهِمْ وَالصَّبْرِ عِنْدَ الرَّزایا، وَخِفَّةِ الْمَؤُنِ وَالْفِرارِ مِنْ أشْیاءَ یَلْزَمُکَ رِعایَتُها وَالْقَناعَةِ بِالْأَقَلِّ وَالْمَیْسُورِ]
راههاى کسب سلامت دین
راه به دست آوردن سلامت و حفظ آن، تحمل جفا و آزار همنوعان از مسلمان و مؤمن بر اساس قواعد الهى است، به این معنا که آزار و جفا را به آزار و جفا پاسخ ندهى و فحش و ناسزا و جهالت دیگران را به مانند آنان تلافى ننمایى، بلکه کینهتوزىها، حسدها، تعصبات و ناروایىها و آزارهایى که از مردم به تو مىرسد، بر مبناى امور شرعى با آن ها روبرو شوى، گر چه اینگونه برخورد با مردم بسیار تلخ و سنگین است، ولى چارهاى نیست، اگر بخواهى سلامت یابى، یا حفظ سلامت کنى، باید بر آزار مردم، بر اساس شرع تحمل کنى.
دیگر راه رسیدن به سلامت و حفظ آن، استقامت در حوادث است، حوادثى که اگر انسان در برابر آن ها صبر و استقامت نورزد، به ایمان و ارزش او لطمه مىخورد، صبر باعث سلامت و حفظ دین و عدم سازش با بیگانه و شکست دشمن است.
دیگر راه رسیدن به سلامت و حفظ آن دست برداشتن از ولخرجى در زندگى، اعم از خوارکىها و نوشیدنىها و زر و زیور و مرکب و لباس است که اگر در این زمینهها به نفس و غرایز آن میدان داده شود، انسان را به اسفل سافلین هلاکت و بدبختى خواهد کشید.
دیگر از طرق رسیدن به سلامت و حفظ آن، ترک عادات و تعارفاتى است که عرفاً از آن ناچارى، ولى چیزى جز ضایع کردن عمر و از بین بردن وقت نیست و گاهى انسان را از نظر دینى به خسارت و ضرر مىکشد.
دیگر راه رسیدن به سلامت و حفظ آن، قناعت به حلال خداست گر چه خیلى کم باشد.
[فَإنْ لَمْ تَکُنْ فَالْعُزْلَةُ وَإنْ لَمْ تَقْدِرْ فَالصَّمْتُ وَلَیْسَ کَالْعُزْلَةِ وَإنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَالْکَلامِ بِما یَنْفَعُکَ وَلَیْسَ کَالصُّمْتِ وَإنْ لَمْ تَجِدِ السَّبیلَ إلَیْهِ فَالْإنْقِلابُ فِى الأسْفارِ مِنْ بَلَدٍ إلى بَلَدٍ وَطَرْحُ النَّفْسِ فى بَوادِى التَّلَفِ بِسِرٍّ صافٍ وَقَلْبٍ خاشِعٍ وَبَدَنٍ صابِرٍ، قالَ اللّهُ تَعالى: [إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها] «3»]
سلامتى دین در عزلت
اگر با مراتبى که در جملات گذشته بیان شد، نتوانى سلامتى بدست آرى و در مقام حفظش برآیى، پس معاشرت و اختلاط و آمیزش خود را با اکثر مردم که از گناه و آزار و ظلم و اذیت به دیگران و کشاندن انسان به گناه و بدحالى و بىحالى و کسالت از عبادت خوددارى ندارند قطع کن و به سنگر پر قیمت کنارهگیرى از اینگونه مردم پناهنده شو.
و اگر قدرت بر چنین ترک رابطهاى را نداشتى، رفیق سکوت شو و نگفتن و کم گفتن را شعار خود قرار ده، هر چند منافع سکوت با عزلت از بدان قابل مقایسه نیست، چرا که در سکوت، انسان حرف دیگران را ممکن است نزند، ولى ممکن نیست حرف دیگران را نشنود، ولى در عزلت هم حرف نمىزند و هم حرف نمىشنود.
و اگر نتوانى ملازم با سکوت شوى، پس به اندازه ضرورت و به طریقى که منجر به خسران معنوى نشود حرف بزن، گر چه این حرف زدن از نظر ارزش به سکوت نمىرسد، چرا که هر کس ناچار به حرف باشد، پرهیزش از سخن لغو، بسیار مشکل است.
و اگر با این مراتب، به سربردنت مشکل است و نتوانى از این طرق به سلامت واقعى برسى و قدرت حفظ آن را نداشته باشى، لاعلاج تن به مسافرت بده و از شهرى به شهرى برو، نفس را در وادى تمام شدن قرار بده که با سفرهاى متعدد عمر و وقت تمام شود، بهتر از آن است که دین و ایمان ضایع گردد.
در سفر مواظب باش که نفس میل به بدى و تیرگى و کدورت نکند و پاکى آیینه دل از دست نرود و احوال درونت از خشوع و صبر منحرف نشود، آرى سفر گاهى علاج گناه و بدبختى است و اگر راه سلامت و نجات از وساوس و اغواهاى شیاطین درونى و برونى سفر باشد، باید سفر رفت و طریق عالى مهاجرت پیش گرفت ورنه بر اساس آیات قرآن مسؤول ماندن در محل و از دست دادن دین، خود انسان است و به این خاطر به عذاب الهى دچار خواهد شد چنانچه در آیه شریفه آمده «4»:
آنان که به ترک هجرت ظالم برخود بودند، فرشتگان به وقت جان گرفتن از آنان به آنان مىگویند: شما در کار دین و سعادت خود در چه چیز بودید؟ و با چه طایفهاى و در کجا به سر بردید؟ اینان بر طریق اقامه عذر مىگویند ما در زمین و در شهر خود جزء عاجزان و ناتوانان بودیم، در حدى که کفر و شرک و عصیان بر ما غلبه کرد!! فرشتگان مىگویند: آیا زمین الهى، زمین با وسعتى نبود که شما از وطن خود به جاى دیگر زمین روید تا ایمان و دینتان سالم بماند؟
[وَانْتَهِزْ مَغْنَمَ عِبادِ اللّهِ الصالِحینَ وَلا تُنافِسِ الأَشْکالَ وَلا تُنازِعِ الأضْدادَ وَمَنْ قالَ لَکَ أنا فَقُلْ أنْتَ وَلا تَدَّعِ شَیْئاً وَإنْ أحاطَ بِهِ عِلْمُکَ وَتَحَقَّقَتْ بِهِ مَعْرِفَتُکَ وَلا تَکْشِفْ سِرَّکَ إلّالِمَنْ هُوَ أشْرَفُ مِنْکَ فِى الدّینِ فَتَجِدُ الشَّرَفَ وَإذا فَعَلْتَ ذلِکَ أصَبْتَ السّلامَةَ وَبَقیتَ مَعَ اللّهِ بِلا عَلاقَةٍ]
چه در سفر، چه در حضر و چه در هر وقتى از اوقات، نشست و برخاست با عباد صالح حضرت حق را غنیمت بدان که معاشرت با اینان عامل انتقال علوم و آداب و احوالات ایشان به وجود توست و با کسانى که به ظاهر انسانند ولى در باطن و در حالات از انسانیت دورند، هم صحبت مباش و با آنان که راهشان و اخلاقشان با تو یکى نیست به منازعه و جدال و جار و جنجال بر نخیز و سعى داشته باش با این گونه دیو صفتان به مدارا و مماشات رفتار کنى. به هر چه که به آن علم دارى نسبت به آن ادعاى قطعیت مکن، چرا که علم قطعى، فقط علم خدا و انبیا و امامان است ولى علوم بشرى علوم حتمى و قطعى نیست و جایى براى ادعاى قطعیت در علوم انسانى که هر لحظه با پیشرفت دانش قابل تغییر است، نمىباشد.
سرّ و ضمیر خود را به کسى جز به آن انسانى که در دیندارى قوىتر از توست مگو که با سیر این طریق به شرف و مجد دست خواهى یافت، چون این برنامهها را بکار بردى به سلامت رسیدهاى و بدون حاجب و مانع به دوست حقیقى خود، حضرت رب العزه متصل شدهاى.
در فضاى سلامت و درستى، قلب منبع واردات الهى مىگردد و نفس به مقام قدس میل پیدا مىکند و روح براى پرواز در اوج ملکوت آماده مىشود و انسان لذت خلوت با دوست را به کام جان خواهد چشید و در این هنگام ساقى، جام مىعشق و محبت به کام عاشق خواهد ریخت، به نحوى که انسان به شور و مستى دائم دست یابد و هر لحظه با زبان حال به پیشگاه محبوب حقیقى خواهد گفت:
اى رشته جانم را با وصل تو پیوندى |
وز سلسله زلفت بر پاى دلم بندى |
|
نى کشور خوبى را باشد چو تو سلطانى |
نى در همه عالم باشد به تو مانندى |
|
دل را نبود در بر بىعشق تو آرامى |
جان را نبود با تن بىمهر تو پیوندى |
|
از بندگیت دارم صد شکر عجب نبود |
گر بندهاى آزادى دارد زخداوندى |
|
در عشق نصیحتها گویند چرا لیکن |
مشنو که شود عاقل دیوانه هر پندى |
|
سر دل عاشق را انکار کند عاقل |
کین نکته نمىگنجد در فهم خردمندى |
|
هم سرو قدت فارغ از نسبت همتایى |
هم ماه رخت ایمن از تهمت مانندى |
|
گر اهل دلى وقتى دل داد به جانانى |
ما جان گرامى را دادیم به دلبندى |
|
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- تفسیر القمى: 2/ 303.
(2)- محمد (47): 18.
(3)- نساء (4): 97.
(4)- النساء (4): 97.