هر انسانی، روزی متولد می شود؛ چند صبایی زندگی می کند و در پایان می میرد. تا به حال از خود پرسیده اید، چرا؟
انسان چگونه به دنیا می آید و چرا می میرد؟ آیا انسان خالقی دارد؟ مگر می شود این دنیا و این نظم حاکم بر جهان بیهوده باشد و آفریننده ای نداشته باشد؟ آیا نظمی که حاکم بر جهان است یا حتی نظمی که در بدن ما جریان دارد، اعم از جریان خون، قلب، تنفس و … بیهوده است و خالق ندارد؟
چرا انسان به دنیا آمد و چرا مُرد؟ چرا روزانه انسانهای بسیاری به دنیا می آیند و انسان های بسیاری می میرند؟
از این که بگذریم، در این دنیا چه خبر است؟ عده ای در رفاهند و به دیگران ظلم می کنند و زور می گویند، برخی جان دیگران را می گیرند و در برابر، گروهی ستم می بینند و زور می شنوند و زیر دست و پای زورگویان جان می دهند، تا به حال فکر کرده اید که چرا؟
به دنیا آمده ایم که چه کنیم، زور بگوییم یا زور بپذیریم؟ اصلاً چرا آمده ایم، چرا می رویم؟
آیا با مرگ زندگی پایان می پذیرد و همه چیز نابود می شود؟
اگر مرگ یعنی نابودی، پس حق مظلومان و تقاص ظالمان چه می شود؟ اگر مرگ حیاتی دوباره است، چرا ظالمان ظلم می کنند؟
در خیابان های شهر که راه می رویم، بسیار می بینیم که کوچه ای عزاست و کوچه ای عروسی. در بیمارستان ها عده ای برای تولد و تبریک می آیند و عده ای برای عزا و تسلیت، آیا این سیر روزانه زندگی پیامی ندارد؟ آیا قبرستان ها به ما پیام نمی دهند که لباس آخرتان کفن و سفر آخرتان مرگ و مقصد نهایی همگان قبر است؟
مگر می شود، ظالمی ظلم کند و تقاص ندهد؟ هر مظلومی به امید آن است که روزی حقش از ظالم گرفته شود؟
مسلمانان معتقدند که انسان برای شناخت خدا، عبادت او و رسیدن به کمال حقیقی به دنیا می آیند و برای آن که آخرت خود را بسازند، کارهایی را انجام می دهند و از کارهایی صرف نظر می کنند، زیرا دنیا را مزرعه آخرت می دانند و پیامبر را مانند ساربانی می دانند که به خیر و صلاح کاروان خود می اندیشد.
برای تقریب به ذهن خواندن این داستان زیبا، خالی از لطف نیست: «کاروانی در مسیر تاریکی به سفر خود ادامه می داد تا به صحرایی سنگ لاخی رسید. ساربان به کاروانیان گفت: تا می توانید از این سنگ هایی روی زمین، جمع کنید و همراه خود ببرید که در آینده شما را به سعادت خواهند رساند. عده ای که به گفتار و کردار او اعتماد داشتند، تا توانستند جیبها و خورجین و … خود را از سنگ ها پر کردند، عده ای نیز چند عدد برداشتند که اگر شد، بشود و گرنه ضرر نکرده اند؛ عده ای نیز به تمسخر پرداختند. وقتی به روشنایی رسیدند، به سنگها نگاه کردند و آنها را طلاهای ناب یافتند.»
این داستان، همان زندگی اهل دنیاست که پیامبران الاهی برای هدایت انسان می آیند و بشر را از کارهایی باز می دارند و به کارهایی بشارت می دهند، ولی انسان اسرار بسیاری از این کارها را نمی داند، از این رو برخی انجام می دهند و برخی یکی در میان انجام می دهند و عده ای هم مسخره می کنند، غافل از آن که ثمره این اعمال در آخرت آشکار می شود و دنیا همان صحرای تاریک است.»
خدا دو پیامبر به ما داده است: یکی درونی که عقل است و دیگری بیرونی که نبی و رسول است. پیامبر درون به تنهایی کارساز نیست، زیرا نسبت به بسیاری از امور جاهل و ناکارآمد است، از این رو با پیامبر بیرون تکمیل می شود.
فرامین پیامبران الاهی نیز برای به سعادت رساندن بشر است. رعایت حقوق خود، اعم از حق بدن و … یا رعایت حقوق خدا و انسان های دیگر، چیزی است که ثمره اش در آخرت روشن می شود و کسی نمی تواند بگوید که عیسی به دین خود و موسی به دین خود، زیرا همه در آخرت پاسخگو خواهند بود، چون خدا بر همه چیز بیناست و در آخرت از ذره کار خیر و شر نمی گذرد.
خدا انسان را آفرید تا چند صبایی زندگی کند، او را در این زندگی آزمایشهای فراوانی می کند تا خود را نشان دهد و در پایان جانش را می گیرد و زندگی دوباره ای به او می دهد، همانگونه که روز نخست او را از هیچ آفرید.
خدا در آخرت، حسابرسی می کند و حق هر حق داری را از ستمگران و ظالمان می گیرد. این است عدالت خدایی که کار عبث و بیهود انجام نمی دهد.
یادمان باشد، مرگی هم هست. کلاه گذاشتن بر سر دیگران شاید امروزمان را بگذراند و به آب و نونی برسیم، ولی روزی که دستمان از همه جا کوتاه است، گرفتار خواهیم شد… کلاه مادی باشد یا معنوی؛ مال مردم را ببریم یا دین و ایمانشان را تفاوتی ندارد.