بهائیت در تعالیم دوازده گانه خود، از خط و زبان واحد جهانی سخن می گوید، چیزی که زمانی در میان نظریه پردازان غربی رواج یافت و سبب شد که عباس افندی از آن به عنوان یک تعلیم مدرن و نیاز روز استقبال کند، زیرا با وقوعش، می توانست فعالیت خود و حذبش را گسترش دهد؛ اما خواب خوب عبد البهاء طولی نکشید و این شعار توسط خود نظریه پردازانش، نسخ شد و دانشمندان دریافتند که نه تنها باید همه خط ها و زبان ها حفظ شوند، بلکه باید گویش ها را نیز نگه دارند، زیرا بسیاری از آثار گذشتگان و علوم پیشین با نابودی خط و زبان و گویش آنان، از بین خواهد رفت.
وقتی به سیره عملی باب و بهاء نگاه می کنیم، در می یابیم که آنان نمی توانسته اند از وحدت زبان سخن بگویند و بی شک این شعار، از جمله چیزهایی است که عباس افندی در سفرهای اروپایی و آمریکایی خود به بهائیت افزوده است، زیرا علی محمد باب، کتاب خود یعنی بیان را به دو زبان فارسی و عربی نوشت و حسینعلی نوری نیز کتاب اقدس را به زبانی غیر از لغت قوم خود، یعنی عربی نوشت.
وقتی کمی در شعار وحدت زبان دقت می کنیم، نظرمان به تناقضی جلب می شود که میان سیره عملی سران بابیت و بهائیت با سیره عملی همه انبیاء الهی وجود دارد.
باب و بهاء که خود را موعود و پیامبر ایرانیان معرفی می کردند، بیان و اقدس عربی را برای پیروان فارس زبان خود آوردند و این یکی از تناقضات آشکار بهائیت است که خلاف سیره مشترک انبیاء الهی نیز هست، زیرا هر پیامبری در هر جا مبعوث می شد، به زبان مردم همان سرزمین سخن می گفت، از این رو قرآن کریم می فرماید: «وما أرسلنا من رسولٍ إلّا بلسان قومه؛ ما هیچ پیامبری را جز به زبان قومش به رسالت نفرستادیم تا پیام الهی را بری آنان به روشنی بیان کند.»1
وجود همزبانی بین پیامبر و امت لازمه درمان دردهای فرهنگی جامعه است، زیرا پیامبران نسبت به مردم خود سِمَتِ طبیب فرهنگی دارند. خدای سبحان پیش از آفرینش انسان، حجت خود، یعنی آدم (علیه السلام) را آفرید، تا حجت او قبل از خلق وجود داشته باشد؛ به طوری که وقتی انسان ها آفریده شدند، حجت الهی را ببینند و درمان پیش از بیمار وجود داشته باشد.
بر این اساس، خدایی که تا این اندازه به فکر هدایت بشر است، چگونه می تواند پیامبری را برای هدایت انسان بفرستد که توان درمان ندارد. بله پیامبری که بیاید و به زبان و لغت قومش سخن نگوید، هیچ نفعی برای آن قوم ندارد و نمی تواند گره ای از مشکلات آنان باز کند، زیرا مأثرترین راه ارتباطی سخن گفتن است.
وقتی پیامبر به زبان غیر قومش سخن بگوید، فرقی با سخن نگفتن ندارد و بود و نبود این هادی و هدایت، یکی است، زیرا شنونده، چیزی از هدایت متوجه نمی شود. مثل یک فارس زبان که شبکه عربی نگاه می کند، او اگر زبان نداند، تنها صدا می شنود و چیزی نمی فهمد؛ پس نبود همزبان نبودن پیامبر و کتاب آسمانی با قوم، مساوی است با بی زبانی او و کتابش.
سرکرده بهائیت نیز که خود را پیامبر ایرانیان و فارسی زبانان می داند، می بایست کتابی به زبان آنان می آورد تا آنان را هدایت کند، نه کتاب اقدس که به زبان عربی نوشته شده است و یک ایرانی نمی تواند از آن بهره مند شود.
با این وجود، شما ببینید که اشکال از کجاست! خدای دانا و توانا زبان ایرانیان را نمی دانسته که کتاب عربی به حسین علی نوری داده است، یا بهاء، پیامبری الهی نیست، و خدا خواسته که او در تدبیراتش اشتباه کند و از همزبانیِ پیامبر و کتاب آسمانی با زبان قوم، غافل شده و این گونه الهی نبودنش آشکار و خودش رسوا گردد…
پانوشت:
1. سوره ابراهیم، آیه 4